𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۳ پارت ۱۱
روی تخت دراز کشیدم که یهو یک چیز نرم روی شکمم اومد نگاه کردم یونگی بود
میو میو میکرد خیلی کیوت بود گرفت رو شکمم خوابید منم همونجور دستمو روش گذاشتم اروم و خوابیدم
از خواب بیدار شدم دیدم جسینا و یونگی باهم روم خوابیدن خندم گرفت اروم بغلش کردم گذاشتمشون روی تخت ساعت پنج بود حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم یکم پیاده روی کنم پایین تر از خونه یک پارک با صفا هست میرم اونجا
رفتم سر کمد یک شلوار جین راسته با یک شومیز سفید پوشیدم یک جلیقه بافت شکلاتی رنگ هم از روش تنم کردم با گوشیم در شدم بیرون موهام خوب بود باز گذاشتم کفش پام کردم و در شدم و کوچه رو سر گرفتم چون بعد یکم پیاده روی ختم میشد به اونجا اروم اروم پیاده روی میکردم تا رسیدم به پارک خیلی قشنگ بود رفتم نشستم رو چمنا خیلی حال میداد ی چند تا از خودم عکس گرفتم همینجور داشتم کیف میکردم که ماهان ویدیو کال گرفت جواب دادم
ماهان_سلااام خوبیییییی
_خوبم تو خوبی
ماهان_یسس کجایی؟بیرونیی؟
_ها اره حوصلم سر رفته بود اومدم پارک
ماهان_ساعت ۱۰ شب در شدی رفتی پارک؟
_ماهان ساعت اینجا ۵ عه😐
ماهان_عم ببخشید😂😁
یکم باهم حرف زدیم بعد قطع کردم بلند شدم رفتم داخل راه پارک یهو شونه به شونه ی کسی بر خورد کردم
_ببخشید
..._ایرادی ندا.......تووو؟
_بله؟شما؟
..._ا.ت تویی؟
_تو منو میشناسی؟
ته_بابا منم تهیونگ ولی تابلو نکن
_ها.....تهیوووووونگگگگگ جییییغ
همین که فهمیدم تهیونگه جیغ زدم که اومد دهنمو گرفت
ته_شششش گفتم تابلو نکن الان هم میریزن سر منو تو پس ساکت باش
_باشه میشه حالا ولم کنی خفه شدم
ته_او ببخشید😅
_اما تو اینجا توی پارک تنهایی چیکار میکنی
ته_بیکاری زد به سرم گفتم بیام یک محله که از کمپانیی دوره تا کسی منو نشناسه البته ممکن نیست ولی خب
_که اولین نفر من دیدمت😊😀
ته_اره مچمو گرفتی
_چرا با بقیه نیومدی؟
ته_چون اونا جلومو میگیرن اونا هم خبر ندارن که کجام
همون موقع گوشیش زنگ زد نگاه کرد دید نامجون زنگ زده
ته_واییی خدا چیکار کنم.......اها بیا تو باهاش حرف بزن
تا خواستم بگم چرا من جواب داد و گرفت جلوم
نامی_تهیونگ کجایی سریع برگرد کمپانی
_ا.ا.الوو
نامی_تهیونگ؟خودتی؟شما کی هستین
_ب.ب.ببخشید شما کی هستین؟اشتباه گرفتین
نامی_نه من مطمئنم با دوستم تماس گرفتم
_ببخشید ولی این تلفن منه اشتباه تماس گرفتین
نامی_عه ببخشید پس خدانگهدار
_ایرادی نداره خدانگهدار
قطع کردم
_اییییی قلبم الان وایمیسته
ته_وای دختر عالییی بودییییی دورغ قشنگی بود
_نامجون باهوش تر از این حرفاس فک نکنم باور کنه
ته_بابا مثلا اشتباه گرفته بود😀بازم ممتون
تهیونگ منو تو بغلش کشید تو شوک بودم.......
یک سال بعد......
یک سال به سرعت گذشت و این یک سال توی مدرسه ی سه بوم خیلی خوب بود.........
میو میو میکرد خیلی کیوت بود گرفت رو شکمم خوابید منم همونجور دستمو روش گذاشتم اروم و خوابیدم
از خواب بیدار شدم دیدم جسینا و یونگی باهم روم خوابیدن خندم گرفت اروم بغلش کردم گذاشتمشون روی تخت ساعت پنج بود حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم یکم پیاده روی کنم پایین تر از خونه یک پارک با صفا هست میرم اونجا
رفتم سر کمد یک شلوار جین راسته با یک شومیز سفید پوشیدم یک جلیقه بافت شکلاتی رنگ هم از روش تنم کردم با گوشیم در شدم بیرون موهام خوب بود باز گذاشتم کفش پام کردم و در شدم و کوچه رو سر گرفتم چون بعد یکم پیاده روی ختم میشد به اونجا اروم اروم پیاده روی میکردم تا رسیدم به پارک خیلی قشنگ بود رفتم نشستم رو چمنا خیلی حال میداد ی چند تا از خودم عکس گرفتم همینجور داشتم کیف میکردم که ماهان ویدیو کال گرفت جواب دادم
ماهان_سلااام خوبیییییی
_خوبم تو خوبی
ماهان_یسس کجایی؟بیرونیی؟
_ها اره حوصلم سر رفته بود اومدم پارک
ماهان_ساعت ۱۰ شب در شدی رفتی پارک؟
_ماهان ساعت اینجا ۵ عه😐
ماهان_عم ببخشید😂😁
یکم باهم حرف زدیم بعد قطع کردم بلند شدم رفتم داخل راه پارک یهو شونه به شونه ی کسی بر خورد کردم
_ببخشید
..._ایرادی ندا.......تووو؟
_بله؟شما؟
..._ا.ت تویی؟
_تو منو میشناسی؟
ته_بابا منم تهیونگ ولی تابلو نکن
_ها.....تهیوووووونگگگگگ جییییغ
همین که فهمیدم تهیونگه جیغ زدم که اومد دهنمو گرفت
ته_شششش گفتم تابلو نکن الان هم میریزن سر منو تو پس ساکت باش
_باشه میشه حالا ولم کنی خفه شدم
ته_او ببخشید😅
_اما تو اینجا توی پارک تنهایی چیکار میکنی
ته_بیکاری زد به سرم گفتم بیام یک محله که از کمپانیی دوره تا کسی منو نشناسه البته ممکن نیست ولی خب
_که اولین نفر من دیدمت😊😀
ته_اره مچمو گرفتی
_چرا با بقیه نیومدی؟
ته_چون اونا جلومو میگیرن اونا هم خبر ندارن که کجام
همون موقع گوشیش زنگ زد نگاه کرد دید نامجون زنگ زده
ته_واییی خدا چیکار کنم.......اها بیا تو باهاش حرف بزن
تا خواستم بگم چرا من جواب داد و گرفت جلوم
نامی_تهیونگ کجایی سریع برگرد کمپانی
_ا.ا.الوو
نامی_تهیونگ؟خودتی؟شما کی هستین
_ب.ب.ببخشید شما کی هستین؟اشتباه گرفتین
نامی_نه من مطمئنم با دوستم تماس گرفتم
_ببخشید ولی این تلفن منه اشتباه تماس گرفتین
نامی_عه ببخشید پس خدانگهدار
_ایرادی نداره خدانگهدار
قطع کردم
_اییییی قلبم الان وایمیسته
ته_وای دختر عالییی بودییییی دورغ قشنگی بود
_نامجون باهوش تر از این حرفاس فک نکنم باور کنه
ته_بابا مثلا اشتباه گرفته بود😀بازم ممتون
تهیونگ منو تو بغلش کشید تو شوک بودم.......
یک سال بعد......
یک سال به سرعت گذشت و این یک سال توی مدرسه ی سه بوم خیلی خوب بود.........
۹.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.