آرمیتا -گفتم بچه ها اون سه تا خانم دارن در مورد اون جنگل
آرمیتا -گفتم بچه ها اون سه تا خانم دارن در مورد اون جنگل صحبت میکنن.
دارن در مورد یه اتفاق جدید که توی اون جنگل افتاده صحبت میکنن .
با این حرفم سینا گفت مطمئنی ؟
آرمیتا - آره بابا مطمئنم.
پویان - خب دیگه چه چیزایی میگفتن ؟؟
آرمیتا- نمیدونم... میگن گناه داشتن و یه سرگرده که نمیدونم کیه وقتی به بچه طرف زنگ زد گفت تصادف کردن و حالشون خوبه. یا یکی دیگه می گفت نکنه حرف هایب که در مورد جنگل میزنن راست باشه و اون جنگل نفرین شده باشه.
یا حتی به اون اتفاقی که برای پدر و مادرمون افتاد هم اشاره کردن.
وقتی صحبتم تموم شد به چهره بچه ها نگاه کردم ، همشون تو فکر بودن.
منم تو فکر بودم که با صدای سینا به خودم اومدم.
سینا- میگم بچه ها حالا که این چند تا خانم ایستادن بریم بپرسیم ببینیم ماجرا چیه ؟
مونا - اما شاید درست نباشه بپرسیم.
سینا - نه اشکال نداره... بچه ها پیاده شید.
با این حرف سینا هر چهار تامون پیاده شدیم و به طرف خانم ها رفتیم .
وقتی رسیدیم پیش خانم ها سینا صداش رو صاف کرد و با صدای تقریباً بلندی گفت...
دارن در مورد یه اتفاق جدید که توی اون جنگل افتاده صحبت میکنن .
با این حرفم سینا گفت مطمئنی ؟
آرمیتا - آره بابا مطمئنم.
پویان - خب دیگه چه چیزایی میگفتن ؟؟
آرمیتا- نمیدونم... میگن گناه داشتن و یه سرگرده که نمیدونم کیه وقتی به بچه طرف زنگ زد گفت تصادف کردن و حالشون خوبه. یا یکی دیگه می گفت نکنه حرف هایب که در مورد جنگل میزنن راست باشه و اون جنگل نفرین شده باشه.
یا حتی به اون اتفاقی که برای پدر و مادرمون افتاد هم اشاره کردن.
وقتی صحبتم تموم شد به چهره بچه ها نگاه کردم ، همشون تو فکر بودن.
منم تو فکر بودم که با صدای سینا به خودم اومدم.
سینا- میگم بچه ها حالا که این چند تا خانم ایستادن بریم بپرسیم ببینیم ماجرا چیه ؟
مونا - اما شاید درست نباشه بپرسیم.
سینا - نه اشکال نداره... بچه ها پیاده شید.
با این حرف سینا هر چهار تامون پیاده شدیم و به طرف خانم ها رفتیم .
وقتی رسیدیم پیش خانم ها سینا صداش رو صاف کرد و با صدای تقریباً بلندی گفت...
۱.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.