زمان یخ زده
part ²⁵
مراسم ازدواج:
در کنار همدیگر ایستاده بودیم
به غمی به اطرافم نگاه کردم. مردم از ازدواج ما خوشحال بودن
چیزی که منو ناراحت میکرد...باعث خوشحالی اونا میشد.
البته اونا چه میدونن که تو دل من چی میگذره. عاشق کی هستم
همینطور که به اطراف نگاه میکردم تهیونگ رو از میان جمعیت دیدم!
نگاهش...بسیار دردناک بود! و بعد از اونجا رفت!
_بانو؟ بانو؟
یانگهی: ب..بله؟
_لطفا روبروی عالی جناب بایستید
آن مرد صداشو صاف کرد و ادامه داد:
_بانو کیم و عالی جناب،
در همین حین دو انگشتر روی بالشتی 《یعنی واقعا نمیدونستم چی بنویسم نوشتم بالشتی🤦♀》 رو جلو آورد و ادامه داد:
_آیا حاضرید باهمدیگر ازدواج کنید؟
جین با کمال میل و خوشحالی گفت: بله
و من طوری که بقیه فکر کنند خوشحالم گفتم: بله
جین یکی از انگشتر ها رو برداشت و دستم کرد
اما....تهیونگ....اون باید همیچین کاری رو میکرد!
و من...درحالی که کمی لرزش دست داشتم انگشتر رو در دست ولیعهد کردم
بعد از اون همه دست زدند.همه از این اتفاق خیلی خوشحال بودن...به غیر از من و...تهیونگ
امپراطور مینهو: خیلی خوشحالم که نوهام با همچین دختر زیبا و خوش رفتاری ازدواج کرده.از همه مهم تر....دختر جائه دوست قدیمی پسرم گونگجیونگ!
جائه: شما لطف دارید امپراطور
مینهو: خب....نمیتواند یه آغوش گرم و یک بو.سهی کوتاهی داشته باشید؟
جین با لبخند شیرینی به من نگاه کرد
برای اینکه ناراحت نشه...لبخندی کمرنگ زدم
و سرش رو جلو آورد
اما قبل از اینکه بخواد منو ببو.سه......
پارت بعدی فردا♡
مراسم ازدواج:
در کنار همدیگر ایستاده بودیم
به غمی به اطرافم نگاه کردم. مردم از ازدواج ما خوشحال بودن
چیزی که منو ناراحت میکرد...باعث خوشحالی اونا میشد.
البته اونا چه میدونن که تو دل من چی میگذره. عاشق کی هستم
همینطور که به اطراف نگاه میکردم تهیونگ رو از میان جمعیت دیدم!
نگاهش...بسیار دردناک بود! و بعد از اونجا رفت!
_بانو؟ بانو؟
یانگهی: ب..بله؟
_لطفا روبروی عالی جناب بایستید
آن مرد صداشو صاف کرد و ادامه داد:
_بانو کیم و عالی جناب،
در همین حین دو انگشتر روی بالشتی 《یعنی واقعا نمیدونستم چی بنویسم نوشتم بالشتی🤦♀》 رو جلو آورد و ادامه داد:
_آیا حاضرید باهمدیگر ازدواج کنید؟
جین با کمال میل و خوشحالی گفت: بله
و من طوری که بقیه فکر کنند خوشحالم گفتم: بله
جین یکی از انگشتر ها رو برداشت و دستم کرد
اما....تهیونگ....اون باید همیچین کاری رو میکرد!
و من...درحالی که کمی لرزش دست داشتم انگشتر رو در دست ولیعهد کردم
بعد از اون همه دست زدند.همه از این اتفاق خیلی خوشحال بودن...به غیر از من و...تهیونگ
امپراطور مینهو: خیلی خوشحالم که نوهام با همچین دختر زیبا و خوش رفتاری ازدواج کرده.از همه مهم تر....دختر جائه دوست قدیمی پسرم گونگجیونگ!
جائه: شما لطف دارید امپراطور
مینهو: خب....نمیتواند یه آغوش گرم و یک بو.سهی کوتاهی داشته باشید؟
جین با لبخند شیرینی به من نگاه کرد
برای اینکه ناراحت نشه...لبخندی کمرنگ زدم
و سرش رو جلو آورد
اما قبل از اینکه بخواد منو ببو.سه......
پارت بعدی فردا♡
۲۷۶
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.