پارت اخر
پارت اخر
ارباب من
اون گفت
+میخوای یه لیوان اب بخور
☆نه ننن ... نه مممنون(لکنت و با ترس رفت بالا)
+خب منگل معلومه عاشقمی
چند روز بعد
کوک ویو
امروز میخواستم به ا.ت اعتراف کنم امیدوارم قبولم کنه
به ا.ت گفتم لباس بپوشه و بیاد
(بچه ها میکی رو هم کوک انروز کشتش)
ا.ت سوار شد و رفتیم شهربازی و بهمون کلی خوش گذشت و رفتیم رستوران به ا.ت گفتم چی میخوری اون گفت پاستا منم پاستا
سفارش دادم اوردن خوردیم که یهو جلوی ا.ت زانو زدن و گفتم
ا.ت اگر میخوای با من باشی این بادکنک سفیدرو بردار اگه نه که سیاهه
که یهو دستش رفت سمت بادکنک سیاهه که ....
ا.تویو رفتیم شهربازی و رستوران که یهو کوم جلوم زانو زد و جلوم بادکنک سیاه و سفید گزاشت
منم سیاهه رو برش داشتم که یهو کوم ناراحت شد ولی من اونو ترکوندم و سفیدرو برداشتم که یهو از خوشحالی چشاش برق زد
هیچی بعدش ازدواج کردن و بجه دار شدن و بعد زندگی کردن 😂😂
تا فیک بعد بدرود
و بچه ها اگه بد بود ببخشید چون من قشنگ نمیتونم بنویسم❤️
بای
ارباب من
اون گفت
+میخوای یه لیوان اب بخور
☆نه ننن ... نه مممنون(لکنت و با ترس رفت بالا)
+خب منگل معلومه عاشقمی
چند روز بعد
کوک ویو
امروز میخواستم به ا.ت اعتراف کنم امیدوارم قبولم کنه
به ا.ت گفتم لباس بپوشه و بیاد
(بچه ها میکی رو هم کوک انروز کشتش)
ا.ت سوار شد و رفتیم شهربازی و بهمون کلی خوش گذشت و رفتیم رستوران به ا.ت گفتم چی میخوری اون گفت پاستا منم پاستا
سفارش دادم اوردن خوردیم که یهو جلوی ا.ت زانو زدن و گفتم
ا.ت اگر میخوای با من باشی این بادکنک سفیدرو بردار اگه نه که سیاهه
که یهو دستش رفت سمت بادکنک سیاهه که ....
ا.تویو رفتیم شهربازی و رستوران که یهو کوم جلوم زانو زد و جلوم بادکنک سیاه و سفید گزاشت
منم سیاهه رو برش داشتم که یهو کوم ناراحت شد ولی من اونو ترکوندم و سفیدرو برداشتم که یهو از خوشحالی چشاش برق زد
هیچی بعدش ازدواج کردن و بجه دار شدن و بعد زندگی کردن 😂😂
تا فیک بعد بدرود
و بچه ها اگه بد بود ببخشید چون من قشنگ نمیتونم بنویسم❤️
بای
۱۳.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.