00:00
00:00
توی اتاقش نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود . باورش نمیشد کسی که دیوونه وار دوستش داشت اینجور ترکش کرده بود و حتی برای آخرین بار نبوسیدش ..
- ویلی ، لطفا بزار بیام تو
البرت باز هم پشت در منتظرش بود تا شاید بتونه ویلیام رو مجبور به حرف زدن کنه .
- هی ، ویلیام جیمز! نمیتونی تا ابد اونحا مخفی شی . اگه چیزی نخوری مریض میشی . لطفا .. به خاطرِ من ، فقط یه لحظه در رو باز کن ، بزار از سالم بودنت مطمئن بشم ..
بازم هیچی .. هیچ صدایی از ویلیام شنیده نمیشد و همین نگرانی البرت رو بیشتر میکرد .
- هی ویلیام .. لاقل یچیز بگو تا بفهمم سالمی!
حق داشت نگران باشه ، از ویلیامی که تنها دلیلِ زندگیش شرلوک بود ، الان که جدا شده بودن هرچیزی بعید بود .
- ویلیام! مطمئن باش اگه نیای بیرون ، مطمئن باش اگه بلایی سرت بیاد ، هیچوقت نمیبخشمت! خودم با دستای خودم اون شرلوک هلمز رو میکشم! قسم میخورم میکشمش!
در باز شد و ویلیام با چهره ای رنگ پریده ای به البرت نگاه میکرد .
+ حتی اگه بلایی سرم اومد ، حتی به دوقدمیِ شرلی هم نزدیک نشو ..
واقعا؟ شوخیش گرفته بود ؟ بعد که اینطور قلبشو شکونده بود بازم دوسش داشت؟
- ویلیام ..
خواست چیزی بگه اما بازم در توسط ویلیام بسته و قفل شد .
- ویلیام جیمز موریارتی! ، خودتو نابود نکن!
نمیفهمید .. ویلیام این حرفا حالیش نمیشد . این خودش نبود که خودشو نابود میکرد ، این قلبش بود ..
توی اتاقش نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود . باورش نمیشد کسی که دیوونه وار دوستش داشت اینجور ترکش کرده بود و حتی برای آخرین بار نبوسیدش ..
- ویلی ، لطفا بزار بیام تو
البرت باز هم پشت در منتظرش بود تا شاید بتونه ویلیام رو مجبور به حرف زدن کنه .
- هی ، ویلیام جیمز! نمیتونی تا ابد اونحا مخفی شی . اگه چیزی نخوری مریض میشی . لطفا .. به خاطرِ من ، فقط یه لحظه در رو باز کن ، بزار از سالم بودنت مطمئن بشم ..
بازم هیچی .. هیچ صدایی از ویلیام شنیده نمیشد و همین نگرانی البرت رو بیشتر میکرد .
- هی ویلیام .. لاقل یچیز بگو تا بفهمم سالمی!
حق داشت نگران باشه ، از ویلیامی که تنها دلیلِ زندگیش شرلوک بود ، الان که جدا شده بودن هرچیزی بعید بود .
- ویلیام! مطمئن باش اگه نیای بیرون ، مطمئن باش اگه بلایی سرت بیاد ، هیچوقت نمیبخشمت! خودم با دستای خودم اون شرلوک هلمز رو میکشم! قسم میخورم میکشمش!
در باز شد و ویلیام با چهره ای رنگ پریده ای به البرت نگاه میکرد .
+ حتی اگه بلایی سرم اومد ، حتی به دوقدمیِ شرلی هم نزدیک نشو ..
واقعا؟ شوخیش گرفته بود ؟ بعد که اینطور قلبشو شکونده بود بازم دوسش داشت؟
- ویلیام ..
خواست چیزی بگه اما بازم در توسط ویلیام بسته و قفل شد .
- ویلیام جیمز موریارتی! ، خودتو نابود نکن!
نمیفهمید .. ویلیام این حرفا حالیش نمیشد . این خودش نبود که خودشو نابود میکرد ، این قلبش بود ..
۱.۵k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.