پارت ۲۲
گفت»فک کردم تو با بقیه فرق داری فک کردم تا با بقیه هرزه عربی که دورمه فرق داری چرا اینکارو کردی باهام هاااا من غروزمو کنار گذاشتم و به خاطر تو لعنتی (اربده)
نه اون نباید همچین فکری راجبم من میکرد اون فک میکنه من هرزم دستشو پس زدم و تمام جرعتمو جمع کردم و گفتم»نه کوک اونجوری که تو فک میکنی نیس
گفت»پس چیه عاااا زود باش مودت توضیح بده
گفتم»من نمیخواستم برم...
گفت»ولی رفتی
گفتم»عشقم به دقیقه برای واست توضیح بدم بهم پیام داد که باید ببینمت کارت دارم من قبول نکردم ولی اون چند بار اسرار کرد که برم من نمیخواستم برم ولی به اسرار اون قبول کردم
گفت»فقط بگو چی بهت میگفت
گفتم»ا...اون گفت که....
کمی مکث کردم چون میترسیدم بگم اگه میگفتم چی بهم گفته قطعا زنده نمیزاشتش گفت»چی بهت میگفت (اربده)
ولی اگه نگم اونو که میکشه هیچی منم میکشه پس بهتره راستشو بگم ادامه دادم»اون گفت که من ...دوستت دارم ولی جونکوک نداره و تو داری گول قیافشو میخوری و من واقعا دوستت دارم و حتی اگه جونکوک منو بکشه
حالا عصبی تر از قبل شده بود گفت»تو چی گفتی؟!
گفتم»زدم تو صورتش بعد هم اومدم
گفت»خیلی خب باشه مگه نگفتی حتی اگه جونکوک منو بکشه بازم دوستت داره تا چند دقیقه دیگه بدن تیکه تیکه شدشو میندازم جلوی سگا تا بخورن(پوزخند)
با دستام صورتشو بین دستان قاب کردم وگفتم»نه عشقم اینکارو نکن خب آروم باش ؟!
دستامو محکم پس زد و گفت»چراااا چراااا نکشمش نکنه دوسش داری
گفتم»نخیر اصلا هم اینطوری نیس جونکوک من ازش بدم میاد من فک میکردم اون دوستمه ولی وقتی فهمیدم بهم چشم داره اونم با وجود تو ازش متنفر شدم
گفت»پس بزار کارمو بکنم خب
گفتم»ولی اون پسر خالته
گفت»پسر خاله عوضی که به معشوقه من چشم داره میخوام چیکار این اشغال فقط بلده با قدم های نحسش برای من دردسر درست کنه اونو که میکشمش هیچی به حساب تو هم میرسم به موقش
بعد روبه بادیگارداش کرد و ادامه داد:فقط یه ساعت وقت دارین بیارینش وگرنه خودتونو خانوادتونو میکشم فهمیدین؟!(اربده)
همه از ترس حرفشو تایید کردن....
نه اون نباید همچین فکری راجبم من میکرد اون فک میکنه من هرزم دستشو پس زدم و تمام جرعتمو جمع کردم و گفتم»نه کوک اونجوری که تو فک میکنی نیس
گفت»پس چیه عاااا زود باش مودت توضیح بده
گفتم»من نمیخواستم برم...
گفت»ولی رفتی
گفتم»عشقم به دقیقه برای واست توضیح بدم بهم پیام داد که باید ببینمت کارت دارم من قبول نکردم ولی اون چند بار اسرار کرد که برم من نمیخواستم برم ولی به اسرار اون قبول کردم
گفت»فقط بگو چی بهت میگفت
گفتم»ا...اون گفت که....
کمی مکث کردم چون میترسیدم بگم اگه میگفتم چی بهم گفته قطعا زنده نمیزاشتش گفت»چی بهت میگفت (اربده)
ولی اگه نگم اونو که میکشه هیچی منم میکشه پس بهتره راستشو بگم ادامه دادم»اون گفت که من ...دوستت دارم ولی جونکوک نداره و تو داری گول قیافشو میخوری و من واقعا دوستت دارم و حتی اگه جونکوک منو بکشه
حالا عصبی تر از قبل شده بود گفت»تو چی گفتی؟!
گفتم»زدم تو صورتش بعد هم اومدم
گفت»خیلی خب باشه مگه نگفتی حتی اگه جونکوک منو بکشه بازم دوستت داره تا چند دقیقه دیگه بدن تیکه تیکه شدشو میندازم جلوی سگا تا بخورن(پوزخند)
با دستام صورتشو بین دستان قاب کردم وگفتم»نه عشقم اینکارو نکن خب آروم باش ؟!
دستامو محکم پس زد و گفت»چراااا چراااا نکشمش نکنه دوسش داری
گفتم»نخیر اصلا هم اینطوری نیس جونکوک من ازش بدم میاد من فک میکردم اون دوستمه ولی وقتی فهمیدم بهم چشم داره اونم با وجود تو ازش متنفر شدم
گفت»پس بزار کارمو بکنم خب
گفتم»ولی اون پسر خالته
گفت»پسر خاله عوضی که به معشوقه من چشم داره میخوام چیکار این اشغال فقط بلده با قدم های نحسش برای من دردسر درست کنه اونو که میکشمش هیچی به حساب تو هم میرسم به موقش
بعد روبه بادیگارداش کرد و ادامه داد:فقط یه ساعت وقت دارین بیارینش وگرنه خودتونو خانوادتونو میکشم فهمیدین؟!(اربده)
همه از ترس حرفشو تایید کردن....
۳۸.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.