𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁸
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁸
هیچی نمیگفتم...
چیزایی که دور و برش هستند... براش بی معنی هستند.... هوا سرد و دلگیره.... و یه چهره ی خیالیـ.... من تنهام!و معمولا با خیالم حرف میزنم.... من دیوونه نیستم... من فقط عاشقم... همش همینه... من معشوقم رو پیدا کردم.... که منتظر ایستاده.... در حالی که یه شاخه گل رز دستمه.... نه!.... الان دیگه هیچی عقب نشینیم نمیکنه.....من... با مهره عشق اون به نامه ی خیالیـم چسبونده شدم..........
به بیمارستان که رسیدیم درو براش باز کردم.... همچنین کمربنشو.... خواستم براید استایل بغلش کنم اما قبول نکرد...گفت خودش میاد... بی توجه شدم... اما دستشو گرفته بودم و آروم حرکت میکردم.... تا به بالای پله های بیمارستان برسیم......به بخش نوبت مراجعه کردم چون افراد زیادی نبودن... نوبت داد... به سمت مطب دکتره رفتم... دکتره آشنا بود... یه دوست قدیمی.....ات رو بلند کردم و گذاشتم رو تخت
ات: خودم پا دارم میتونستم بیام*عصبی. کیوت*
جیمین:*پوزخند *
منتظر دکتر شدم..... وقتی که اومد کار های لازم معاینه رو با ات انجام داد..... و بعد به بیرون از اتاق اشاره کرد..... باهاش بیرون رفتم و درو بستم... ات هنوز تو اتاق بود....
ویو ات
با رفتنشون سریع از تخت پریدم پایین.... به دلیل گوربانی بودنم پرش خوبی داشتم!.... رفتم پشت در و یواشکی گوش میدادم....
دکتر: هیچ مشکلی که نداشت... از منم سالم تر بود؟!
جیمین: مطمئنی؟؟ آخه صبح خون دماغ شد و غش کرد...
دکتر: مهم اینه که تموم دستگاه ها بدنش رو خوب نشون میدن... حالش خوبه...
مثل اینکه جیمین میخواست درو باز کنه و وارد شه سریع رفتم جای اول.... درو باز کرد و اومد....
جیمین: مثل اینکه مشکلی نداری*کلافه. عصبی*
ات: دیدی گفتم...*اخم. کیوت*
از جلو کولم کرد!...
ات: هعییی جیمین خودم میتونم... بزارم زمین...
جیمین: خوشم میاد... مشکلی داری؟
ات:---*پوفی میکشه*
از جلو کولم کرد!... جوری که صورت هامون پنج سانتی چیه؟ یه سانتی هم بودن!....
________اگه دیدین تا فردا ظهر دیگه نبودم... تو هواپیما هستم اما عصر فردا اگه تونستم کلی مینویسم✎✰
هیچی نمیگفتم...
چیزایی که دور و برش هستند... براش بی معنی هستند.... هوا سرد و دلگیره.... و یه چهره ی خیالیـ.... من تنهام!و معمولا با خیالم حرف میزنم.... من دیوونه نیستم... من فقط عاشقم... همش همینه... من معشوقم رو پیدا کردم.... که منتظر ایستاده.... در حالی که یه شاخه گل رز دستمه.... نه!.... الان دیگه هیچی عقب نشینیم نمیکنه.....من... با مهره عشق اون به نامه ی خیالیـم چسبونده شدم..........
به بیمارستان که رسیدیم درو براش باز کردم.... همچنین کمربنشو.... خواستم براید استایل بغلش کنم اما قبول نکرد...گفت خودش میاد... بی توجه شدم... اما دستشو گرفته بودم و آروم حرکت میکردم.... تا به بالای پله های بیمارستان برسیم......به بخش نوبت مراجعه کردم چون افراد زیادی نبودن... نوبت داد... به سمت مطب دکتره رفتم... دکتره آشنا بود... یه دوست قدیمی.....ات رو بلند کردم و گذاشتم رو تخت
ات: خودم پا دارم میتونستم بیام*عصبی. کیوت*
جیمین:*پوزخند *
منتظر دکتر شدم..... وقتی که اومد کار های لازم معاینه رو با ات انجام داد..... و بعد به بیرون از اتاق اشاره کرد..... باهاش بیرون رفتم و درو بستم... ات هنوز تو اتاق بود....
ویو ات
با رفتنشون سریع از تخت پریدم پایین.... به دلیل گوربانی بودنم پرش خوبی داشتم!.... رفتم پشت در و یواشکی گوش میدادم....
دکتر: هیچ مشکلی که نداشت... از منم سالم تر بود؟!
جیمین: مطمئنی؟؟ آخه صبح خون دماغ شد و غش کرد...
دکتر: مهم اینه که تموم دستگاه ها بدنش رو خوب نشون میدن... حالش خوبه...
مثل اینکه جیمین میخواست درو باز کنه و وارد شه سریع رفتم جای اول.... درو باز کرد و اومد....
جیمین: مثل اینکه مشکلی نداری*کلافه. عصبی*
ات: دیدی گفتم...*اخم. کیوت*
از جلو کولم کرد!...
ات: هعییی جیمین خودم میتونم... بزارم زمین...
جیمین: خوشم میاد... مشکلی داری؟
ات:---*پوفی میکشه*
از جلو کولم کرد!... جوری که صورت هامون پنج سانتی چیه؟ یه سانتی هم بودن!....
________اگه دیدین تا فردا ظهر دیگه نبودم... تو هواپیما هستم اما عصر فردا اگه تونستم کلی مینویسم✎✰
۹.۹k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.