*دستمو سمتش دراز می کنم.
*دستمو سمتش دراز می کنم.
با اخم نگام می کنه که خندم می گیره.
-نترس!باور کن اونقدرام که فکر می کنی بد نیست.
پوزخند می زنه.
-بده...خیلیم بده، حتی اون قرصای کوفتی تو مشتتم که مثلا داری ازم پنهونشون می کنی مزخرفن.
لب ورچیده مشتمو باز می کنم.
-فقط می خوام یکم آروم بخوابم.
-احیانا منظورت از خواب، یه خواب ابدی نیست؟
با نگاهی بی حس خیرش میشم.
-نمی خوای چیزی بگی؟
تکیمو به دیوار میدم و قرصارو می شمرم.
-چرا...فکر کنم چندتاشون افتادن.
روبروم زانو میزنه.
-نمیدی منم بشمرم؟شاید تو اشتباه شمردیشون.
می خندم.
بلند ولی بی حس!
-یادم اومد.
با چشمای ریز شده نگام می کنه.
با خنده بهش اشاره می کنم.
-همین که دارم می بینمت...اون چندتایی که نیستنو قبلا خوردم،واسه همین دارم می بینمت.
با غصه میگه:
-کاش هیچ وقت اینطوری نمی دیدمت.
با خنده دردناکی پلکامو می بندم.
-منم همینطور، با کمی تفاوت کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
با اخم نگام می کنه که خندم می گیره.
-نترس!باور کن اونقدرام که فکر می کنی بد نیست.
پوزخند می زنه.
-بده...خیلیم بده، حتی اون قرصای کوفتی تو مشتتم که مثلا داری ازم پنهونشون می کنی مزخرفن.
لب ورچیده مشتمو باز می کنم.
-فقط می خوام یکم آروم بخوابم.
-احیانا منظورت از خواب، یه خواب ابدی نیست؟
با نگاهی بی حس خیرش میشم.
-نمی خوای چیزی بگی؟
تکیمو به دیوار میدم و قرصارو می شمرم.
-چرا...فکر کنم چندتاشون افتادن.
روبروم زانو میزنه.
-نمیدی منم بشمرم؟شاید تو اشتباه شمردیشون.
می خندم.
بلند ولی بی حس!
-یادم اومد.
با چشمای ریز شده نگام می کنه.
با خنده بهش اشاره می کنم.
-همین که دارم می بینمت...اون چندتایی که نیستنو قبلا خوردم،واسه همین دارم می بینمت.
با غصه میگه:
-کاش هیچ وقت اینطوری نمی دیدمت.
با خنده دردناکی پلکامو می بندم.
-منم همینطور، با کمی تفاوت کاش هیچ وقت نمی دیدمت!
۵.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.