my mafia part ⁷
my mafia part ⁷
کم کم خسته شدم که یهو نشستم رو زمین
فرگشت نگام کرد....
ته: چیکار میکنی دقیقا؟؟
ا/ت: هیچی فقط خسته شدمممم
ته: میخواستی تو بازی شرکت نکنی پاشوووو
ا/ت: نمیخواممم
ته: باشه پس من میرممم
ا/ت: صب کن .... پاشدمو باهاش رفتم
میخواست چیزی بگه که دستمو گذاشتم رولبشو گفتم شیش حرف نزننن
رفتیم یکم جلو تر که یه پرچم دیدم با ذوق برداشتمو نشونش دادممم
بعد یکساعت
۴ تا پرچم پیدا کردیم
ا/ت: بیا برگردیم همینقدر بسه
ته: بیا از یه مسیر دیگه بریم
ا/ت: باشه
یه پرچم بالای درخت بود نمیتونستم بردارممم دستم نمیرسید که یهو اومد برداشت ..جوری که نفساش خورد بهم
ته: اینو میخوای (خنده کوتاه)
ا/ت: اره مرسی ://
رفتیم رسیدیم
هانا: خب برنده کسی نیست جزز هیون و مبیناااا
و همه دست زدن
یونجون: خب دوستان بیاین بریم برای ناهاررررر
و همه رفتیم یه میز خیلی بزرگ از اینور تا اونور بود همه رفتیم نشستیم
من پیش مبینا نشستم ته و هیونم پیش هم
داشتیم غذا میخوردیم که یهو یه پسری اومددد
سلام به همه
هانا و دوس پسرش رفتن سمتشو سلام کردن
مبینا: عه فیلیکسس
از جاش پاشدو با ذوق رفت بغلش کرد
من همینجوری مونده بودمو نمیدونستم چه خبره
هیونم رفت بغلش کرد
مبینا: این ا/ت دوستم .
فیلیکس: سلام ا/ت.....
اوفف چه صدایی داش
ا/ت: امم سلامم
هیون: فیلیکس بشین کنار ا/ت خالیه
نشست خیلی پسر باحالی بودو سریع با همه گرم میگرفت
و توی همین چند دیقه باهم کلی حرف زدیمم
بعد ناهار هرکی یور رفت منم تصمیم گرفتم برم کتابو یه قهوه بردارم یکم برن دور بزنم
که یهو فیلیکس اومد
فیلیکس: کجا میری؟.
ا/ت: میرم یکم دور بزنم میای؟
فیلیکس: ام اره البته بریممم
یکم راه رفتیم که گفت: فک کنم میخواستی تنها باشی
ا/ت: نه دیدم کسی نیست حوصلم سررفته بود خواستم برم دور بزنمم
فیلیکیس: اها
یهو تهیونگ و دیدیم اون دور بود
اون مارو ندید
داشتم نگاش میکردم که فیلیکس گفت: میشناسیش ؟
ا/ت: اره چچطور؟
فیلیکس:هیچی ....(یجور بد داشت نگاش میکرد)
خب خب دورتان داستان بلاخره داره شروع میشهههه
اسلاید 2 هیونجین و اسلاید ۳ فیلیکس
(یادم رفته بود براتون بزارم)
کم کم خسته شدم که یهو نشستم رو زمین
فرگشت نگام کرد....
ته: چیکار میکنی دقیقا؟؟
ا/ت: هیچی فقط خسته شدمممم
ته: میخواستی تو بازی شرکت نکنی پاشوووو
ا/ت: نمیخواممم
ته: باشه پس من میرممم
ا/ت: صب کن .... پاشدمو باهاش رفتم
میخواست چیزی بگه که دستمو گذاشتم رولبشو گفتم شیش حرف نزننن
رفتیم یکم جلو تر که یه پرچم دیدم با ذوق برداشتمو نشونش دادممم
بعد یکساعت
۴ تا پرچم پیدا کردیم
ا/ت: بیا برگردیم همینقدر بسه
ته: بیا از یه مسیر دیگه بریم
ا/ت: باشه
یه پرچم بالای درخت بود نمیتونستم بردارممم دستم نمیرسید که یهو اومد برداشت ..جوری که نفساش خورد بهم
ته: اینو میخوای (خنده کوتاه)
ا/ت: اره مرسی ://
رفتیم رسیدیم
هانا: خب برنده کسی نیست جزز هیون و مبیناااا
و همه دست زدن
یونجون: خب دوستان بیاین بریم برای ناهاررررر
و همه رفتیم یه میز خیلی بزرگ از اینور تا اونور بود همه رفتیم نشستیم
من پیش مبینا نشستم ته و هیونم پیش هم
داشتیم غذا میخوردیم که یهو یه پسری اومددد
سلام به همه
هانا و دوس پسرش رفتن سمتشو سلام کردن
مبینا: عه فیلیکسس
از جاش پاشدو با ذوق رفت بغلش کرد
من همینجوری مونده بودمو نمیدونستم چه خبره
هیونم رفت بغلش کرد
مبینا: این ا/ت دوستم .
فیلیکس: سلام ا/ت.....
اوفف چه صدایی داش
ا/ت: امم سلامم
هیون: فیلیکس بشین کنار ا/ت خالیه
نشست خیلی پسر باحالی بودو سریع با همه گرم میگرفت
و توی همین چند دیقه باهم کلی حرف زدیمم
بعد ناهار هرکی یور رفت منم تصمیم گرفتم برم کتابو یه قهوه بردارم یکم برن دور بزنم
که یهو فیلیکس اومد
فیلیکس: کجا میری؟.
ا/ت: میرم یکم دور بزنم میای؟
فیلیکس: ام اره البته بریممم
یکم راه رفتیم که گفت: فک کنم میخواستی تنها باشی
ا/ت: نه دیدم کسی نیست حوصلم سررفته بود خواستم برم دور بزنمم
فیلیکیس: اها
یهو تهیونگ و دیدیم اون دور بود
اون مارو ندید
داشتم نگاش میکردم که فیلیکس گفت: میشناسیش ؟
ا/ت: اره چچطور؟
فیلیکس:هیچی ....(یجور بد داشت نگاش میکرد)
خب خب دورتان داستان بلاخره داره شروع میشهههه
اسلاید 2 هیونجین و اسلاید ۳ فیلیکس
(یادم رفته بود براتون بزارم)
۵.۶k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.