پارت ۱۳
پارت ۱۳
اجوما: ولی واقعا نباید به ابن زودی میرفتی دخترم*بغض*
میسون: چیکار کنم دیگه اجوما.....اینم سرنوشت منه
تا قبل از اینکه بیام توی این قصر...زندگیم از اینم که آلن هست خراب تر بود.....ولی خب.......چی....چیکار میشه کرد اجوما؟؟؟تو این زندگی هیچکدوممون هیچ لذتی نبردیم.....اینم یکی از نشونه هاش....*گریه*
اجوما: گریه نکن دخترم گریه نکن...میدونم زندگی خیلی سخته...ولی باید باهاش سوخت و ساخت
میسون: ببخشید اجوما...سر تو رو هم بردم....واقعا ممنونم بابت این چند وقت که باهام مهربون بودی و با من مثل یه مادر رفتار کردی.....واقعا تو این چند روز که پیش شما بودم خیلی آرامش داشتم...اجوما...ممنونم
اجوما: خواهش میکنم دخترم...کاری نکردم..
میسون: خدانگهدار اجوما.....
اجوما: به سلامت عزیزم....
تهیونگ ویو:
واییییییییییی من چقدر احمقم*ای بابا هی من میگم من احمقم هی این میگه من احمقم...بابا من احمقم منننن*
چرا همچین کاری کردم دقیقا؟؟
خیلی کار دیشبم مسخره بود...ای تهیونگ ابله*سخنی نیست*
تهیونگ: اجومااااا
اجوما: بله پسرم
تهیونگ: اجوما.....اون دختره رفت؟؟
اجوما: کی؟؟آها میسون رو میگی....آره اون همیم الان رفت
تهیونگ: باشه باشه ممنون...*دویید رفت طرف در و دید که میسون داره چمدون به دست میره و رفت دستشو گرفت و کشید سمت خودش*
میسون: داری چیکار.......ت..تو...تو اینجا چیکار میکنی....چرا دنبالم افتادی...مگه اخراجم نکردی هان؟؟؟؟
تهیونگ: میسون...ببخشید واقعا اعصابم خورد بود....
میسون: مگه من عروسکم که میای و اعصاب خوردیتو رو سر من میندازی؟؟؟
تهیونگ: میسون شی...واقعا ببخشید...واقعااااا ببخشید...قصد همچین کاریو نداشتن...تو نمیدونی که من منظورم چیه....لطفا....لطفا بزار برات توضیح بدم
میسون: ........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شوکولاتی هام از الان به بعد هم اسم ات میسون هست گفتم که بدونین
.....
اجوما: ولی واقعا نباید به ابن زودی میرفتی دخترم*بغض*
میسون: چیکار کنم دیگه اجوما.....اینم سرنوشت منه
تا قبل از اینکه بیام توی این قصر...زندگیم از اینم که آلن هست خراب تر بود.....ولی خب.......چی....چیکار میشه کرد اجوما؟؟؟تو این زندگی هیچکدوممون هیچ لذتی نبردیم.....اینم یکی از نشونه هاش....*گریه*
اجوما: گریه نکن دخترم گریه نکن...میدونم زندگی خیلی سخته...ولی باید باهاش سوخت و ساخت
میسون: ببخشید اجوما...سر تو رو هم بردم....واقعا ممنونم بابت این چند وقت که باهام مهربون بودی و با من مثل یه مادر رفتار کردی.....واقعا تو این چند روز که پیش شما بودم خیلی آرامش داشتم...اجوما...ممنونم
اجوما: خواهش میکنم دخترم...کاری نکردم..
میسون: خدانگهدار اجوما.....
اجوما: به سلامت عزیزم....
تهیونگ ویو:
واییییییییییی من چقدر احمقم*ای بابا هی من میگم من احمقم هی این میگه من احمقم...بابا من احمقم منننن*
چرا همچین کاری کردم دقیقا؟؟
خیلی کار دیشبم مسخره بود...ای تهیونگ ابله*سخنی نیست*
تهیونگ: اجومااااا
اجوما: بله پسرم
تهیونگ: اجوما.....اون دختره رفت؟؟
اجوما: کی؟؟آها میسون رو میگی....آره اون همیم الان رفت
تهیونگ: باشه باشه ممنون...*دویید رفت طرف در و دید که میسون داره چمدون به دست میره و رفت دستشو گرفت و کشید سمت خودش*
میسون: داری چیکار.......ت..تو...تو اینجا چیکار میکنی....چرا دنبالم افتادی...مگه اخراجم نکردی هان؟؟؟؟
تهیونگ: میسون...ببخشید واقعا اعصابم خورد بود....
میسون: مگه من عروسکم که میای و اعصاب خوردیتو رو سر من میندازی؟؟؟
تهیونگ: میسون شی...واقعا ببخشید...واقعااااا ببخشید...قصد همچین کاریو نداشتن...تو نمیدونی که من منظورم چیه....لطفا....لطفا بزار برات توضیح بدم
میسون: ........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شوکولاتی هام از الان به بعد هم اسم ات میسون هست گفتم که بدونین
.....
۴.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.