پارت ۲۴
من و دخترا هم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه من
رسیدیم به خونه. خونم چون دوتا اتاق بیشتر نداشت سه تا از دخترا قرار شد توی اتاق مهمان بخوابن بقیه هم توی اتاق من. من و لیا روی تخت کنار هم و لرا و جنی هم رو زمین کنار هم پایین تخت . جاهای همه رو آماده کردم و با دخترا لباسامون عوض کردیم ارایشمون رو هم پاک کردیم و رفتیم پایین توی سالن پذیرایی دخترا رفتن روی مبل جلوی تلویزیون ملی بالا و ... چیدن منم رفتم توی آشپزخونه چیپس و پفک و آبمیوه برداشتم بردم پیششون . جلو تلویزیون نشستیم و فیلم ترسناک گذاشتیم و دیدیم فیلم تموم شد ساعت نزدیکای۵:۳۶ بود . وسایلا رو جمع کردیم و رفتیم توی اتاقت خوابیدیم .
پرش زمانی به صبح :
ا.ت ویو:
صبح وقتی بیدار شدنی ساعت ۳:۲۷بود
سریع بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم آمدم بیرون رفتم موهامو شونه کردم و بستم و یه کرم زدم به دست و صورتم و دخترا رو بیدار کردم .همه بیدار شدن رفتمچن سرویس و کاراشونو کردن . همه تموم شدیم آمدیم بیرون توی سالن که همون موقع گوشی لیا زنگ خورد . خودش اونطرف داشت با جنی حرف میزد که من دیدم گوشیش داره زنگ میخوره . نگاه به صفحه گوشی کردم دیدم سیو کرده(زندگیم❤️) خندم گرفت و گوشی و بردم بهش دادم گفتم : لیا خانم زندگیت داره زنگ میزنم نمیخوای جوابشو بدی؟
لیا: گمشو بابا گوشی رو بده به من
ا.ت: بیا حالا نخوریمون
لیا: خوردنی نیستی
ا.ت: گگگگگگگگ
( مکالمه لیا و زندگیم ....نه.....نه....چیزه یعنی مخاطب پشت تلفن 😅)
لیا: الو سلام عزیزم
تهیونگ : سلام خوشگلم خوبی
لیا: ممنونم عشقم تو خوبی؟
تهیونگ: منم خوبم ممنونم عزیزم
لیا: خداروشکر( چی شد؟ کی مسلمون شدی؟) خب آقای تهیونک شب کجا تشریف دارن؟
ته: من با پسرا خونه کوکیم . شما کجایین بانو ؟
لیا : ما هم با دخترا آمدیم خونه ا.ت
ته: خب لیا به دخترا بگو ببین میخوان بیان اینجا خونه کوک؟
لیا: صبر کن بهشون بگم .....دختراااااا(نسبتا بلند) ......دختراااااااااا(بلند تر قبل) ......دخترااااااااااااااااااااااا( داد بلند)
همه : هااااااااچته خونه رو گذاشتی رو سرت
لیا : خب زهر مار چرا سه ساعتها صداتون میزنم جواب نمیدن خیله خب بگذریم میگم تهیونگ میگه خونه کوک هستن میگه میاین اونجا؟
ا.ت: نه به تهیونگ بگو اونا بیان اینجا
لیا : عه باشه الان میگم......میگم تهیونگ ا.ت میگه نه شما بیاین اینجا
ته : خب بذار به بقیه بگم ......پسراااااا( بلند ) پسرااااااااااا( بلند تر)......پسرااااااااااااااااااا( داد بلند)
جین: زهر مااااار چته؟
ته: کوفت دارم با لیا حرف میزنم بعد از.ت میگه بلند شین بیان خونه من یعنی همون خونه ا.ت میاین بریم؟
شوگا : عه همه اونجان
ته : اره
نامجون : عه
ته: اره
جیمین: چراااا؟
ته: ار.....نه نه ....چیره یعنی من چه میدونم حتما از دیشب رفتن
هوپی: من موافقم
شوگا و جین : منم همینطور
جیمین: منم میام
کوک: خب اوکیه منم هستم
نامجون: اوکیه بریم
ته : خب بذار به لیا بگم .....میگم عزیزم ما میایم . فقط ادرسو میگی
لیا: هه اره اره بیاین.................( مثلا ادرسو گفت)
رسیدیم به خونه. خونم چون دوتا اتاق بیشتر نداشت سه تا از دخترا قرار شد توی اتاق مهمان بخوابن بقیه هم توی اتاق من. من و لیا روی تخت کنار هم و لرا و جنی هم رو زمین کنار هم پایین تخت . جاهای همه رو آماده کردم و با دخترا لباسامون عوض کردیم ارایشمون رو هم پاک کردیم و رفتیم پایین توی سالن پذیرایی دخترا رفتن روی مبل جلوی تلویزیون ملی بالا و ... چیدن منم رفتم توی آشپزخونه چیپس و پفک و آبمیوه برداشتم بردم پیششون . جلو تلویزیون نشستیم و فیلم ترسناک گذاشتیم و دیدیم فیلم تموم شد ساعت نزدیکای۵:۳۶ بود . وسایلا رو جمع کردیم و رفتیم توی اتاقت خوابیدیم .
پرش زمانی به صبح :
ا.ت ویو:
صبح وقتی بیدار شدنی ساعت ۳:۲۷بود
سریع بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم آمدم بیرون رفتم موهامو شونه کردم و بستم و یه کرم زدم به دست و صورتم و دخترا رو بیدار کردم .همه بیدار شدن رفتمچن سرویس و کاراشونو کردن . همه تموم شدیم آمدیم بیرون توی سالن که همون موقع گوشی لیا زنگ خورد . خودش اونطرف داشت با جنی حرف میزد که من دیدم گوشیش داره زنگ میخوره . نگاه به صفحه گوشی کردم دیدم سیو کرده(زندگیم❤️) خندم گرفت و گوشی و بردم بهش دادم گفتم : لیا خانم زندگیت داره زنگ میزنم نمیخوای جوابشو بدی؟
لیا: گمشو بابا گوشی رو بده به من
ا.ت: بیا حالا نخوریمون
لیا: خوردنی نیستی
ا.ت: گگگگگگگگ
( مکالمه لیا و زندگیم ....نه.....نه....چیزه یعنی مخاطب پشت تلفن 😅)
لیا: الو سلام عزیزم
تهیونگ : سلام خوشگلم خوبی
لیا: ممنونم عشقم تو خوبی؟
تهیونگ: منم خوبم ممنونم عزیزم
لیا: خداروشکر( چی شد؟ کی مسلمون شدی؟) خب آقای تهیونک شب کجا تشریف دارن؟
ته: من با پسرا خونه کوکیم . شما کجایین بانو ؟
لیا : ما هم با دخترا آمدیم خونه ا.ت
ته: خب لیا به دخترا بگو ببین میخوان بیان اینجا خونه کوک؟
لیا: صبر کن بهشون بگم .....دختراااااا(نسبتا بلند) ......دختراااااااااا(بلند تر قبل) ......دخترااااااااااااااااااااااا( داد بلند)
همه : هااااااااچته خونه رو گذاشتی رو سرت
لیا : خب زهر مار چرا سه ساعتها صداتون میزنم جواب نمیدن خیله خب بگذریم میگم تهیونگ میگه خونه کوک هستن میگه میاین اونجا؟
ا.ت: نه به تهیونگ بگو اونا بیان اینجا
لیا : عه باشه الان میگم......میگم تهیونگ ا.ت میگه نه شما بیاین اینجا
ته : خب بذار به بقیه بگم ......پسراااااا( بلند ) پسرااااااااااا( بلند تر)......پسرااااااااااااااااااا( داد بلند)
جین: زهر مااااار چته؟
ته: کوفت دارم با لیا حرف میزنم بعد از.ت میگه بلند شین بیان خونه من یعنی همون خونه ا.ت میاین بریم؟
شوگا : عه همه اونجان
ته : اره
نامجون : عه
ته: اره
جیمین: چراااا؟
ته: ار.....نه نه ....چیره یعنی من چه میدونم حتما از دیشب رفتن
هوپی: من موافقم
شوگا و جین : منم همینطور
جیمین: منم میام
کوک: خب اوکیه منم هستم
نامجون: اوکیه بریم
ته : خب بذار به لیا بگم .....میگم عزیزم ما میایم . فقط ادرسو میگی
لیا: هه اره اره بیاین.................( مثلا ادرسو گفت)
۴.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.