رمان شراب خونی 🤤🍷
#شراب_خونی
#part63
"ویو تهیونگ"
چشمام قرمز شده بود و دندون های نیشم دراومد...ولی نباید اینکار رو میکردم....اون خیلی خون خوشمزه ای داشت...ولی به خاطر ات نباید اینکار رو میکردم
یونا:او...تهیونگ؟؟اینجا چیکار میکنی...؟
تهیونگ:هیچی...با بورام کار داشتم
یونا:میگم...میشه اون چسب زخم رو بهم بدی...؟
تهیونگ:او..اره حتما
..............
یونا:مرسی🙃💕
از اشپزخونه اومدم بیرون که بورام رو دیدم
بورام:تهیونگ؟؟
تهیونگ:هوم؟
بورام:خو...خونش رو...
تهیونگ:نه نخوردم...!
بورام:اخیش...خیالم راحت شد...باید حواسمون بیشتر جمع باشه...چون ما تا خون ببینیم چشمامون قرمز میشه و دندون های نیشمون معلوم...اینجوری همه میفهمن که ما خون اشامیم!
تهیونگ:اره...
بورام:خب...بامن کاری داشتی؟
تهیونگ:نه کار مهمی نبود...من میرم کوک کارم داره...
بورام:اکی...فعلا
بورام رفت توی اشپزخونه...میدونی هیچ کاری باهاش نداشتم...فقط میخواستم باهام حرف بزنه😅💔
"ویو کوک"
هوففففف لعنتی...نمیتونم به جز
ات به چیز دیگه ای فکر کنم...خیلی فکرم درگیرشه ...یعنی الان داره چیکار میکنه؟؟هعیییی هیچی نمیدونم...!
حتما خیلی زجر کشیده...
با امروز دوروزه که اونجاست و پس فردا کاملا محو میشه...اونموقع نه جسمی داره و نه روحی...
تهیونگ:کوک؟
کوک:چیه؟
تهیونگ:الان برای پیدا کردن ات باید چیکار کنیم؟
کوک:هیچی نمیدونم تهیونگ...نمیتونم به هیچی فکر کنم...سرنوشت ات نباید اینجوری میشد...اگه اون محو بشه همش تقصیر منه تهیونگ...میفهمی؟
تهیونگ:تو هیچ تقصیری نداری
کوک:ندارم؟او...اره درسته تقصیر من نیست همش تقصیر تویه!
تهیونگ:چی؟؟
کوک:اگه توی احمق به دنیای ادم ها نمیومدی اینجوری نمیشد!
تهیونگ:چی میگی؟
کوک:خیلی خری(😂😂)
تهیونگ:خود درگیری داری ها
#part63
"ویو تهیونگ"
چشمام قرمز شده بود و دندون های نیشم دراومد...ولی نباید اینکار رو میکردم....اون خیلی خون خوشمزه ای داشت...ولی به خاطر ات نباید اینکار رو میکردم
یونا:او...تهیونگ؟؟اینجا چیکار میکنی...؟
تهیونگ:هیچی...با بورام کار داشتم
یونا:میگم...میشه اون چسب زخم رو بهم بدی...؟
تهیونگ:او..اره حتما
..............
یونا:مرسی🙃💕
از اشپزخونه اومدم بیرون که بورام رو دیدم
بورام:تهیونگ؟؟
تهیونگ:هوم؟
بورام:خو...خونش رو...
تهیونگ:نه نخوردم...!
بورام:اخیش...خیالم راحت شد...باید حواسمون بیشتر جمع باشه...چون ما تا خون ببینیم چشمامون قرمز میشه و دندون های نیشمون معلوم...اینجوری همه میفهمن که ما خون اشامیم!
تهیونگ:اره...
بورام:خب...بامن کاری داشتی؟
تهیونگ:نه کار مهمی نبود...من میرم کوک کارم داره...
بورام:اکی...فعلا
بورام رفت توی اشپزخونه...میدونی هیچ کاری باهاش نداشتم...فقط میخواستم باهام حرف بزنه😅💔
"ویو کوک"
هوففففف لعنتی...نمیتونم به جز
ات به چیز دیگه ای فکر کنم...خیلی فکرم درگیرشه ...یعنی الان داره چیکار میکنه؟؟هعیییی هیچی نمیدونم...!
حتما خیلی زجر کشیده...
با امروز دوروزه که اونجاست و پس فردا کاملا محو میشه...اونموقع نه جسمی داره و نه روحی...
تهیونگ:کوک؟
کوک:چیه؟
تهیونگ:الان برای پیدا کردن ات باید چیکار کنیم؟
کوک:هیچی نمیدونم تهیونگ...نمیتونم به هیچی فکر کنم...سرنوشت ات نباید اینجوری میشد...اگه اون محو بشه همش تقصیر منه تهیونگ...میفهمی؟
تهیونگ:تو هیچ تقصیری نداری
کوک:ندارم؟او...اره درسته تقصیر من نیست همش تقصیر تویه!
تهیونگ:چی؟؟
کوک:اگه توی احمق به دنیای ادم ها نمیومدی اینجوری نمیشد!
تهیونگ:چی میگی؟
کوک:خیلی خری(😂😂)
تهیونگ:خود درگیری داری ها
۷.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.