پارت ۶۱
پارت ۶۱
ویو کوک
-چه عجیبببب(کش دار)
جیمین : گمشو بریم
-بی تربیت |=
شوگا : بسّه دیگه بیاید بریم.
سه تایی رفتیم بیرون ، من نشستم پشت فرمون و شوگا و جیمین پشت نشستن
هر از گاهی نگاهم از تو آینه بهشون میوفتاد
آیششش با این عشقولانه بازی هاشون /:
-حالا میشه حالمو بهم نزنین؟ ؛ برگردیم هم میتونین از این کارا بکنین ها :/
شوگا : حالتو بهم بزنیم؟ حالا انگار ندیدیم خودش با تهیونگ چیکارا میکنه(چشم غره)
-باشه ولی الان رو خواهشاً بیخیال شین ، حالم جدی جدی داره بهم میخوره ها...
جیمین : باشه بابا رانندگی تو کن .
از هم دیگه فاصله گرفتن و به پنجره ها زل زدن
الان قهر کردن؟ چندش بازیا چیه؟|:
بعد یکم رسیدیم جایی که دوستم گفت .
-سلام...
× بَه سلام کوک
همون بغل کریم تا اینکه شوگا و جیمین هم اومدن .
×سلام بچه ها
یونمین : سلام
-خب... چرا گفتی بیایم اینجا ؟
×میدونستی کار کیه نه؟!
-خ...خبببب.اره حدسش رو میزدم
×حدست درست بود . کار خود عوضی شه
-لعنت...
×حالا عصبانیتت رو بزار برای اینجا
- .... چی؟!(تعجب)
×میخوام یه چی بگم بهتون
هر سه تایی : چیشده؟
×خب جیمین حواست به کوک باشه ها
جیمین : اسم منو از کجا میدونی؟!(تعجب)
×ما اینیم دیگه(چشمک)
شوگا : قضیه رو بگو..
×آها.. خب... آممممم. هوففف اوکی ؛ باید بگم که ۲ نفر دیگه از تو باند رو شناسایی کردیم ...
-چ...چی؟!!!
×خب...کوک نمیدونم واکنشت به این قضیه چیه . اما خب لونا و مونا هم جزو این دستن
از تعجب نمیتوستم هیچ واکنشی نشون بدم
م...م...مونا؟! اون...اون که دوستم بود... نه.!! لعنت بهت مونا... پس تیهونگ بیخود نمیگفت
الان که دارم فکر میکنم واقعا خیلی بهم میچسبید و همش هم بخاطر این بود؟ لعنت بهت مونا . لعنت بهت که اگر پیدات کنم زندت نمیزارم.
کم کم عصبانیتم اوج گرفت و هر لحظه امکان داشت بزنم به سیم آخر
-مونا لعنت بهتتتتتتتت(عربده)
×کوک آروم باشششش..
-چجورییییییییییی؟؟پیداش کنم زندش نمیزارم ، هیچ کدوم رو زنده نمیزارم(داد)
جیمین : خیله خب الان وایستا ، از روی عصبانیت تصمیم نگیر ... میتونیم انتقام بگیریم . ولی الان نه.(جدی)
خلاصه بعد کلی حرف زدن و اینور اون ور کردن فهمیدیم که کجا زندگی میکنن
هه گروهی هم هستن ، مگه اینکه دستم بهتون نرسه و الا جوری بزنمتون که صدا بز بدین.
×کوک الان دیگه دیر شده . برید خونه ، فردا بهتون خبر میدم که کی آماده شید
-باشه...
جیمین : پس خدافظ
×فعلا..
رفتیم تو ماشین و از اونجایی که واقعا اعصابم خورد بود شوگا نشست پشت فرمون و جیمین هم کنارش و منم اون پشت دراز کشیدم تا حداقل جلو بقیه یکم آروم باشم
رسیدیم و سریع پیاده شدم رفتم تو
-سلام (بی حال)
همه : سلام (تعجب)
جیهوپ : خب ، چیشد؟!
شوگا : آممم بهتره در موردش حرف نزنی.
جیمین : هیچی نشده ، ولی الان ولش کنین
ویو کوک
-چه عجیبببب(کش دار)
جیمین : گمشو بریم
-بی تربیت |=
شوگا : بسّه دیگه بیاید بریم.
سه تایی رفتیم بیرون ، من نشستم پشت فرمون و شوگا و جیمین پشت نشستن
هر از گاهی نگاهم از تو آینه بهشون میوفتاد
آیششش با این عشقولانه بازی هاشون /:
-حالا میشه حالمو بهم نزنین؟ ؛ برگردیم هم میتونین از این کارا بکنین ها :/
شوگا : حالتو بهم بزنیم؟ حالا انگار ندیدیم خودش با تهیونگ چیکارا میکنه(چشم غره)
-باشه ولی الان رو خواهشاً بیخیال شین ، حالم جدی جدی داره بهم میخوره ها...
جیمین : باشه بابا رانندگی تو کن .
از هم دیگه فاصله گرفتن و به پنجره ها زل زدن
الان قهر کردن؟ چندش بازیا چیه؟|:
بعد یکم رسیدیم جایی که دوستم گفت .
-سلام...
× بَه سلام کوک
همون بغل کریم تا اینکه شوگا و جیمین هم اومدن .
×سلام بچه ها
یونمین : سلام
-خب... چرا گفتی بیایم اینجا ؟
×میدونستی کار کیه نه؟!
-خ...خبببب.اره حدسش رو میزدم
×حدست درست بود . کار خود عوضی شه
-لعنت...
×حالا عصبانیتت رو بزار برای اینجا
- .... چی؟!(تعجب)
×میخوام یه چی بگم بهتون
هر سه تایی : چیشده؟
×خب جیمین حواست به کوک باشه ها
جیمین : اسم منو از کجا میدونی؟!(تعجب)
×ما اینیم دیگه(چشمک)
شوگا : قضیه رو بگو..
×آها.. خب... آممممم. هوففف اوکی ؛ باید بگم که ۲ نفر دیگه از تو باند رو شناسایی کردیم ...
-چ...چی؟!!!
×خب...کوک نمیدونم واکنشت به این قضیه چیه . اما خب لونا و مونا هم جزو این دستن
از تعجب نمیتوستم هیچ واکنشی نشون بدم
م...م...مونا؟! اون...اون که دوستم بود... نه.!! لعنت بهت مونا... پس تیهونگ بیخود نمیگفت
الان که دارم فکر میکنم واقعا خیلی بهم میچسبید و همش هم بخاطر این بود؟ لعنت بهت مونا . لعنت بهت که اگر پیدات کنم زندت نمیزارم.
کم کم عصبانیتم اوج گرفت و هر لحظه امکان داشت بزنم به سیم آخر
-مونا لعنت بهتتتتتتتت(عربده)
×کوک آروم باشششش..
-چجورییییییییییی؟؟پیداش کنم زندش نمیزارم ، هیچ کدوم رو زنده نمیزارم(داد)
جیمین : خیله خب الان وایستا ، از روی عصبانیت تصمیم نگیر ... میتونیم انتقام بگیریم . ولی الان نه.(جدی)
خلاصه بعد کلی حرف زدن و اینور اون ور کردن فهمیدیم که کجا زندگی میکنن
هه گروهی هم هستن ، مگه اینکه دستم بهتون نرسه و الا جوری بزنمتون که صدا بز بدین.
×کوک الان دیگه دیر شده . برید خونه ، فردا بهتون خبر میدم که کی آماده شید
-باشه...
جیمین : پس خدافظ
×فعلا..
رفتیم تو ماشین و از اونجایی که واقعا اعصابم خورد بود شوگا نشست پشت فرمون و جیمین هم کنارش و منم اون پشت دراز کشیدم تا حداقل جلو بقیه یکم آروم باشم
رسیدیم و سریع پیاده شدم رفتم تو
-سلام (بی حال)
همه : سلام (تعجب)
جیهوپ : خب ، چیشد؟!
شوگا : آممم بهتره در موردش حرف نزنی.
جیمین : هیچی نشده ، ولی الان ولش کنین
۱.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.