من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبکباری؟که چون پر میگشودم
چون کودکان در خوابهایم میپریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک، آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شببو نبود آری، تمامش شوکران بود
گلهای بسیاری که از هر سوی، چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود، یعنی
هر بار بیهنگام شد، وقتی رسیدم...
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبکباری؟که چون پر میگشودم
چون کودکان در خوابهایم میپریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک، آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شببو نبود آری، تمامش شوکران بود
گلهای بسیاری که از هر سوی، چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود، یعنی
هر بار بیهنگام شد، وقتی رسیدم...
۱۹.۱k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.