مردی پشت نقاب قسمت اول( پارت۱):
تهیونگ داشت با پلیس توی راهرو راه میرفت تهیونگ از اونجا میترسید ولی پشت سر پلیس میرفت پلیس ها تهیونگ رو بردن توی اتاقی تا مادرش رو که مرده بود و روی تخت بود با پارچه ی سفیدی که روش بود ببینه تهیونگ که خیلی ترسیده بود دستش رو برد به سمت صورت مادرش و با دستش صورت مادرش رو لمس کرد
تهیونگ:چرا مادرم آنقدر یخ کرده...چرا یخ کرده؟
تهیونگ دوباره صورت مادرش رو لمس کرد
تهیونگ:مادر؟..مادر بلندشو
تهیونگ شونه های مادرش رو گرفت و تکونش داد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر.. مادر
تهیونگ که دید مادرش هیچ حرکتی نمیکنه توی چشماش اشک جمع شد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر چشماتو باز کن
تهیونگ گریش گرفته بود
تهیونگ با فریاد:مادر.. مادر چشماتو باز کن مادر
پلیس رفت جلو و تهیونگ رو گرفت و سعی داشت دورش بکنه اما تهیونگ مادرش رو ول نمیکرد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر مادر لطفا بیدارشو مادر خواهش میکنم بیدارشو مادر
تهیونگ اشک میریخت آروم و قرار نداشت
پلیس به زور تهیونگ رو میکشید تهیونگ سعی میکرد پلیس رو بزنه
تهیونگ:ولم کن ولم کن
خلاصه پلیس ها دیدن فایده ای نداره با مرکز درمانی تماس گرفتن چندتا مرد توی ون مراقب تهیونگ بودن
راننده که با مرکز وصل بود:بله الان پیشمونه متوجه شدم
تهیونگ با ترس به اطرافش نگاه میکرد
تهیونگ:اینجا چه خبره؟چرا اینکارو با من میکنید ها؟چرا اینکارو میکنید
تهیونگ تکون میخورد مردا هم محکم گرفته بودنش
یکی از مردا:بشین ببینم
تهیونگ:ولم کن ولم کن
تهیونگ زد زیر دست مردا صندلی راننده رو با دستاش گرفت
تهیونگ با فریاد :ولم کن برم
مردا تهیونگ رو سعی میکردن بگیرن
مرد دوم:تکون نخور
تهیونگ برای آزادی تقلا میکرد
تهیونگ:چیکار میکنی؟ میخوام برم خونه ولم کن
تهیونگ خم شد به سمت جلو و فرمون گرفت و تکونش میداد راننده تعادلش رو از دست داد و از جاده خارج میشد و کج میرفت
تهیونگ:گفتم بزارید برم ولم کنید
راننده:بسه
ون خورد به یه چیزی و از اون طرف رفت به سمت مانع هایی که راهو بسته بود و خورد به یه تپه تهیونگ سرش خورد به صندلی و یواش سرشو بلند کرد مردا گیج بودن تهیونگ با ترس به اطراف نگاه کرد و فوری مردی بغل دستیش رو زد کنار و در ون رو باز کرد و پیاده شد و فرار کرد
راننده:بگیرینش
مردا هم بلافاصله از ون پیاده شدن و به دنبالش دویدن
مرد اول:اونجاست بریم بگیریمش
تهیونگ و مردا توی یک جنگل میدویدند تهیونگ در حالی که تعادل نداشت هی پشت سرش رو نگاه میکرد و میدوید
مرد دوم:وایسا
راننده:نزار فرار کنه
تهیونگ آنقدر دوید رسید به یه اسکله دوید اما دید جلوش بستس وایساد و برگشت دید مردا رسیدن اومدن جلوش
تهیونگ:چرا مادرم آنقدر یخ کرده...چرا یخ کرده؟
تهیونگ دوباره صورت مادرش رو لمس کرد
تهیونگ:مادر؟..مادر بلندشو
تهیونگ شونه های مادرش رو گرفت و تکونش داد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر.. مادر
تهیونگ که دید مادرش هیچ حرکتی نمیکنه توی چشماش اشک جمع شد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر چشماتو باز کن
تهیونگ گریش گرفته بود
تهیونگ با فریاد:مادر.. مادر چشماتو باز کن مادر
پلیس رفت جلو و تهیونگ رو گرفت و سعی داشت دورش بکنه اما تهیونگ مادرش رو ول نمیکرد
تهیونگ:مادر چشماتو باز کن مادر مادر لطفا بیدارشو مادر خواهش میکنم بیدارشو مادر
تهیونگ اشک میریخت آروم و قرار نداشت
پلیس به زور تهیونگ رو میکشید تهیونگ سعی میکرد پلیس رو بزنه
تهیونگ:ولم کن ولم کن
خلاصه پلیس ها دیدن فایده ای نداره با مرکز درمانی تماس گرفتن چندتا مرد توی ون مراقب تهیونگ بودن
راننده که با مرکز وصل بود:بله الان پیشمونه متوجه شدم
تهیونگ با ترس به اطرافش نگاه میکرد
تهیونگ:اینجا چه خبره؟چرا اینکارو با من میکنید ها؟چرا اینکارو میکنید
تهیونگ تکون میخورد مردا هم محکم گرفته بودنش
یکی از مردا:بشین ببینم
تهیونگ:ولم کن ولم کن
تهیونگ زد زیر دست مردا صندلی راننده رو با دستاش گرفت
تهیونگ با فریاد :ولم کن برم
مردا تهیونگ رو سعی میکردن بگیرن
مرد دوم:تکون نخور
تهیونگ برای آزادی تقلا میکرد
تهیونگ:چیکار میکنی؟ میخوام برم خونه ولم کن
تهیونگ خم شد به سمت جلو و فرمون گرفت و تکونش میداد راننده تعادلش رو از دست داد و از جاده خارج میشد و کج میرفت
تهیونگ:گفتم بزارید برم ولم کنید
راننده:بسه
ون خورد به یه چیزی و از اون طرف رفت به سمت مانع هایی که راهو بسته بود و خورد به یه تپه تهیونگ سرش خورد به صندلی و یواش سرشو بلند کرد مردا گیج بودن تهیونگ با ترس به اطراف نگاه کرد و فوری مردی بغل دستیش رو زد کنار و در ون رو باز کرد و پیاده شد و فرار کرد
راننده:بگیرینش
مردا هم بلافاصله از ون پیاده شدن و به دنبالش دویدن
مرد اول:اونجاست بریم بگیریمش
تهیونگ و مردا توی یک جنگل میدویدند تهیونگ در حالی که تعادل نداشت هی پشت سرش رو نگاه میکرد و میدوید
مرد دوم:وایسا
راننده:نزار فرار کنه
تهیونگ آنقدر دوید رسید به یه اسکله دوید اما دید جلوش بستس وایساد و برگشت دید مردا رسیدن اومدن جلوش
۱.۶k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.