فیک٢٠
کوک:جونگی فکر کردی خبر ندارم که میخواستی به انبار من حمله کنی
کوک:دلم برای دخترت میسوزه
جونگی:اسمه دختره منو نیاررررر(داد
کوک:بهتره حمله رو لغو کنی چون دخترت سالم میمونه
جونگی:عوضی ... بچهها اسحله هاتونو بیا
بنده
حمله لغو شد اما کوک زرنگ تر از این حرفا بود به افرادش گفت که جونگی رو بدزدن
ساعت ١٢شب بود هانول چیزی نخورده بود
پشته در افتاده بود و داشت نقشه میکشید که چطوری فرار کنه
هانول بلند شد و نگاهی به اطراف کرد با دیدنه پنجره سریع رفت سمتش و بازش کرد نگاهی به پایین کرد با دیدنه ارتفاع
ترسید آنقدری بلند بود
که احتماله شکسته پاش زیاد بود
داخلع اتاق گشت تا یه چیزی پیدا کنه تا باهاش بره پایین
به سمته کمد رفت
و در رو باز کرد تمامه لباسارو ریخت بیرون و شروع کرد به
گره زدن
وقتی گره زدن تموم شد لباسارو انداخت پایین
وقتی دید لباسا به پایین رسید مطمئن شد که میتونه بره پایین
وقتی میخواست بره دید ماشینه کوک اومد سریع لباسارو آورد داخل و گذاشتش داخلع کمد و خودش هم رفت روی تخت و خودشو زد به خواب
چند دقیقه بعد
هانول به صدای پا فهمید که کوک داره میاد سمت اتاقش سریع چشماشو بست
صدای باز شدنه در اومد
و کوک اومد داخل و به سمته تخت هانول رفت دید که
خوابه پس خیالش راحت شد اما او نمیدانست که دخترک بیداره و فقط خودشو زده به خواب
یا خیال راحت شروع کرد به حرف زدن
کوک: کوچولو خوشگل میدونی چقدر دنبالت گشتم میدونی که عاشقه لجبازی هاتم وقتی ١١ سالم بود طور تو خوابم دیدم
تا الآنم هم ادامه داره دوست دارم
و کوک بلند شد رفت
هانول هم تو فکر فرو رفت ولی بخیال شد و به سمته کمد رفت لباسارو آورد بیرون و انداختش پایین سریع از رفت
پایین
وقتی رسید پایین پاهاش یکم زخم شد ولی اهمیت نداد
بلند شد به سمته دره پشتی رفت
ولی دید که در قفله اما نامید نشد نگاهی به اطرافه در کرد
و فهمید که میتونه از در بزنه بالا پس رفت بالا وقتی رسید پرید پایین کف دستش زخم شد و زانوهایش
شروع کرد به دویدن وسطای جنگل بود هانول خیلی ترسید بود
گوشی هم نداشت و نمیدونست ساعت چنده هرچی بود
خورشید اومده بود بیرون
دخترک نامید نشد باز شروع کرد
دویدن با اینکه غذا نخورده خیلی گرسنه بود در حدی بود که بیهوش بشه
چند ساعت بعد.۵:٣۴
هانول دیگه توانه دویدنو نداشت ولی خیلی راه رفته تقریباً
رسیده بود به سئول
کوک:دلم برای دخترت میسوزه
جونگی:اسمه دختره منو نیاررررر(داد
کوک:بهتره حمله رو لغو کنی چون دخترت سالم میمونه
جونگی:عوضی ... بچهها اسحله هاتونو بیا
بنده
حمله لغو شد اما کوک زرنگ تر از این حرفا بود به افرادش گفت که جونگی رو بدزدن
ساعت ١٢شب بود هانول چیزی نخورده بود
پشته در افتاده بود و داشت نقشه میکشید که چطوری فرار کنه
هانول بلند شد و نگاهی به اطراف کرد با دیدنه پنجره سریع رفت سمتش و بازش کرد نگاهی به پایین کرد با دیدنه ارتفاع
ترسید آنقدری بلند بود
که احتماله شکسته پاش زیاد بود
داخلع اتاق گشت تا یه چیزی پیدا کنه تا باهاش بره پایین
به سمته کمد رفت
و در رو باز کرد تمامه لباسارو ریخت بیرون و شروع کرد به
گره زدن
وقتی گره زدن تموم شد لباسارو انداخت پایین
وقتی دید لباسا به پایین رسید مطمئن شد که میتونه بره پایین
وقتی میخواست بره دید ماشینه کوک اومد سریع لباسارو آورد داخل و گذاشتش داخلع کمد و خودش هم رفت روی تخت و خودشو زد به خواب
چند دقیقه بعد
هانول به صدای پا فهمید که کوک داره میاد سمت اتاقش سریع چشماشو بست
صدای باز شدنه در اومد
و کوک اومد داخل و به سمته تخت هانول رفت دید که
خوابه پس خیالش راحت شد اما او نمیدانست که دخترک بیداره و فقط خودشو زده به خواب
یا خیال راحت شروع کرد به حرف زدن
کوک: کوچولو خوشگل میدونی چقدر دنبالت گشتم میدونی که عاشقه لجبازی هاتم وقتی ١١ سالم بود طور تو خوابم دیدم
تا الآنم هم ادامه داره دوست دارم
و کوک بلند شد رفت
هانول هم تو فکر فرو رفت ولی بخیال شد و به سمته کمد رفت لباسارو آورد بیرون و انداختش پایین سریع از رفت
پایین
وقتی رسید پایین پاهاش یکم زخم شد ولی اهمیت نداد
بلند شد به سمته دره پشتی رفت
ولی دید که در قفله اما نامید نشد نگاهی به اطرافه در کرد
و فهمید که میتونه از در بزنه بالا پس رفت بالا وقتی رسید پرید پایین کف دستش زخم شد و زانوهایش
شروع کرد به دویدن وسطای جنگل بود هانول خیلی ترسید بود
گوشی هم نداشت و نمیدونست ساعت چنده هرچی بود
خورشید اومده بود بیرون
دخترک نامید نشد باز شروع کرد
دویدن با اینکه غذا نخورده خیلی گرسنه بود در حدی بود که بیهوش بشه
چند ساعت بعد.۵:٣۴
هانول دیگه توانه دویدنو نداشت ولی خیلی راه رفته تقریباً
رسیده بود به سئول
۲۲.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.