sope
تکپارتی سپ(درخواستی)
ویو یونگی
یه روز مسخره دیگه. امروز اصلا حال ندارم و خیلی خستم. حوصله هیچکسم ندارم ، ولی با این حال کمپانی گفته باید لایو بزارم چون یه مدت خیلی طولانیه نزاشتم.
از جام بلند شدم و به خودم رسیدم و به سمت اتاق رفتم. داشتم وسایل رو اماده میکردم ، که یهو در اتاق با شتاب باز شد.
جیهوپ: سلاممممممم!!!
این چجوری همیشه انقدر پر انرژی و شاده.
یونگی: سلام.
جیهوپ: چرا بیحالی؟
یونگی: خستمه حوصله هیچکسو ندارم و بابد لایو بزارم الان.
جیهوپ: عه نباید تو لایو جلو آرمی ها اینجوری باشی وایسا میدونم باید چیکار کنم.
اومد سمتم و پرید تو بغلم و فشارم میداد و گاهی هم قلقلکم میداد.
یونگی: چیکار میکنی(با خنده)
جیهوپ: میخوام خوشحالت کنم!
خنده هاش ، کاراش ، حرفاش همه چیزش برام زیبا بود. هر وقت که حالم بد بود کمکم میکرد با اینکه خودش حالش از من بد تر بود. اون مهربون ترین فردیه که تا حالا تو عمرم دیدمش.
جیهوپ: خوب شدی حالا؟!
یونگی: اره با کمک تو.
لبخند رضایت مندی زد.
جیهوپ: من کارمو بلدم جناب یونگی!
داشت از اتاق میرفت بیرون که....
یونگی: دوست دارم!
جیهوپ: چ..چی؟
یونگی: دوست دارم!
هردوشون با این حرف خجالت کشیدن ولی بیشتر جیهوپ خجالت کشید.
جیهوپ: یونگی....م..منم....همینطور!
بعد این حرفش با سرعت از اتاق خارج شد. یونگی با این کارش به اون خندید و گفت: سنجاب کوچولو!
بعد ۱ ساعت
قوسی به کمرش داد و از صندلی بلند شد. شب تمرین داشتن ، برای همین میتونست الان جیهوپ رو پیدا کنه. البته میدونست که پیدا کردن اون سنجاب خجالتی الان کار راحتی نیست!
از اتاق بیرون اومد. شروع به گشتن کرد اما خبری از اون نبود. تهیونگ رو دید و به سمتش رفت.
یونگی: تهیونگ!
تهیونگ: بله؟
یونگی: جیهوپ رو ندیدی؟
تهیونگ: چرا رفت تو اتاق تمرین.
یونگی: باشه مرسی.
به سمت اتاق تمرین رفت. در رو باز کرد و با دیدن حالت اون خندش گرفت. جیهوپ تو گوشه اتاق ، مثل پسر بچه هایی که گمشده بودن ، نشسته بود.
یونگی: جیهوپ...
سرش رو بالا گرفت و با خجالت نگاهش رو ازش دزدید. به سمتش رفت.
یونگی: جیهوپ میشه حرف بزنیم؟
به اون نگاهی کرد و به نشانه تایید سری تکان داد. کنار اون رو زمین نشست.
یونگی: جیهوپ توهم منو دوست داری؟
جیهوپ: ا..اره.
یونگی: پس چرا وقتی منم دوست دارم خجالت میکشی؟
جیهوپ: اخه...نمیدونم...این جمله رو هروقت به زبون میارم خجالت میکشم.
یونگی: گوگولی
دستی به سرش زد و موهاش رو نوازش کرد.
جیهوپ: یونگی....یعنی الان ما میتونیم با هم قرار بزاریم؟
یونگی: اوم...اره..
ادامش تو کامنت👇
ویو یونگی
یه روز مسخره دیگه. امروز اصلا حال ندارم و خیلی خستم. حوصله هیچکسم ندارم ، ولی با این حال کمپانی گفته باید لایو بزارم چون یه مدت خیلی طولانیه نزاشتم.
از جام بلند شدم و به خودم رسیدم و به سمت اتاق رفتم. داشتم وسایل رو اماده میکردم ، که یهو در اتاق با شتاب باز شد.
جیهوپ: سلاممممممم!!!
این چجوری همیشه انقدر پر انرژی و شاده.
یونگی: سلام.
جیهوپ: چرا بیحالی؟
یونگی: خستمه حوصله هیچکسو ندارم و بابد لایو بزارم الان.
جیهوپ: عه نباید تو لایو جلو آرمی ها اینجوری باشی وایسا میدونم باید چیکار کنم.
اومد سمتم و پرید تو بغلم و فشارم میداد و گاهی هم قلقلکم میداد.
یونگی: چیکار میکنی(با خنده)
جیهوپ: میخوام خوشحالت کنم!
خنده هاش ، کاراش ، حرفاش همه چیزش برام زیبا بود. هر وقت که حالم بد بود کمکم میکرد با اینکه خودش حالش از من بد تر بود. اون مهربون ترین فردیه که تا حالا تو عمرم دیدمش.
جیهوپ: خوب شدی حالا؟!
یونگی: اره با کمک تو.
لبخند رضایت مندی زد.
جیهوپ: من کارمو بلدم جناب یونگی!
داشت از اتاق میرفت بیرون که....
یونگی: دوست دارم!
جیهوپ: چ..چی؟
یونگی: دوست دارم!
هردوشون با این حرف خجالت کشیدن ولی بیشتر جیهوپ خجالت کشید.
جیهوپ: یونگی....م..منم....همینطور!
بعد این حرفش با سرعت از اتاق خارج شد. یونگی با این کارش به اون خندید و گفت: سنجاب کوچولو!
بعد ۱ ساعت
قوسی به کمرش داد و از صندلی بلند شد. شب تمرین داشتن ، برای همین میتونست الان جیهوپ رو پیدا کنه. البته میدونست که پیدا کردن اون سنجاب خجالتی الان کار راحتی نیست!
از اتاق بیرون اومد. شروع به گشتن کرد اما خبری از اون نبود. تهیونگ رو دید و به سمتش رفت.
یونگی: تهیونگ!
تهیونگ: بله؟
یونگی: جیهوپ رو ندیدی؟
تهیونگ: چرا رفت تو اتاق تمرین.
یونگی: باشه مرسی.
به سمت اتاق تمرین رفت. در رو باز کرد و با دیدن حالت اون خندش گرفت. جیهوپ تو گوشه اتاق ، مثل پسر بچه هایی که گمشده بودن ، نشسته بود.
یونگی: جیهوپ...
سرش رو بالا گرفت و با خجالت نگاهش رو ازش دزدید. به سمتش رفت.
یونگی: جیهوپ میشه حرف بزنیم؟
به اون نگاهی کرد و به نشانه تایید سری تکان داد. کنار اون رو زمین نشست.
یونگی: جیهوپ توهم منو دوست داری؟
جیهوپ: ا..اره.
یونگی: پس چرا وقتی منم دوست دارم خجالت میکشی؟
جیهوپ: اخه...نمیدونم...این جمله رو هروقت به زبون میارم خجالت میکشم.
یونگی: گوگولی
دستی به سرش زد و موهاش رو نوازش کرد.
جیهوپ: یونگی....یعنی الان ما میتونیم با هم قرار بزاریم؟
یونگی: اوم...اره..
ادامش تو کامنت👇
۱۱.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.