عشق بچگی
پارت اول
کوک: من و ا/ت از بچگی باهمیم و تقریبا باهم زندگی میکردیم من خیلی دوستش دارم..از ته دلم..اونم همینطور ما یک دختر یک سالع داریم خیلی شبیه ا/ته ولی رفتاراش به من رفته از زندگیمون راضی هستیم ا/ت داره رو نیمکت پارک کتاب میخونه و منم مراقب یونا هستم تو پارک یهو دیدم نیستش بدون اینکه ا/ت متوجه شه شروع منم به گشتن..دلم بدجور میترسید و دلهره داشتم یهو دیدم با یک بچه گربه داره بازی میکنه
کوک: یوناا
یونا: بابااااااا...پیشییی.. موخوامممم
کوک: بیخیال سرزنش کردن شدم..معلوم بود بچه گربه هه ول شده یک بچه گربه نارنجی بود بچه رو بغل کردم و دست یونا رو گرفتم..بیا مامانی رو راضی کنیم*
*
یونا: ماماااااا...پیشی موخوامممم
ا/ت: کو؟...( دست کوک رو دیدم) اوخییی چه ناناش..باشع :)
کوک: من و ا/ت از بچگی باهمیم و تقریبا باهم زندگی میکردیم من خیلی دوستش دارم..از ته دلم..اونم همینطور ما یک دختر یک سالع داریم خیلی شبیه ا/ته ولی رفتاراش به من رفته از زندگیمون راضی هستیم ا/ت داره رو نیمکت پارک کتاب میخونه و منم مراقب یونا هستم تو پارک یهو دیدم نیستش بدون اینکه ا/ت متوجه شه شروع منم به گشتن..دلم بدجور میترسید و دلهره داشتم یهو دیدم با یک بچه گربه داره بازی میکنه
کوک: یوناا
یونا: بابااااااا...پیشییی.. موخوامممم
کوک: بیخیال سرزنش کردن شدم..معلوم بود بچه گربه هه ول شده یک بچه گربه نارنجی بود بچه رو بغل کردم و دست یونا رو گرفتم..بیا مامانی رو راضی کنیم*
*
یونا: ماماااااا...پیشی موخوامممم
ا/ت: کو؟...( دست کوک رو دیدم) اوخییی چه ناناش..باشع :)
۹.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.