🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
دیانا؛ ارسلان اومد کنارم و محکم بغلم کردم
ارسلان: برگه رو انداختم تو صورت شقایق و با تعنه گفتم : زهرتو ریختی حالا گمشو دیگه دور و برم نبینمت
شقایق : مطمئن باش یه روز خوش برات نمیزارم
دیانا: ارسلان
ارسلان: بله ..
دیانا: میشه بریم بام
ارسلان: الان نه دیانا تورو میرسونم خونه خودم باید برم جایی کار دارم
دیانا: خب منم میام
ارسلان: نمیشه .... رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم سمت خونه
دیانا : ارسلان کل دیروز رو باهام خوب بود و امروز حتی باهام درست هم حرف نمیزد
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
دیانا: درو باز کردم و رفتم تو خونه و ارسلان هم رفت ... حس پوچی میکردم همیشه فکر میکردم وقتی ازدواج کنم زندگی خوبی رو دارم اما از وقتی با ارسلانم هنوز نشده یه مدت زیاد باهام مهربون باشه
ارسلان: ظهر شده بود و دلم واسه دیانا میسوخت همش تنهاش میزاشتم و همش داشتم اذیتش میکردم ... باعث میشدم فکر کنه پشتش خالیه و این حس بدی بود براش که نتونه بهم تکیه کنه .... انگار حس دوست داشتنم بهش بیشتر شده بود
دیانا: صدای زنگ در اومد و چهره ارسلان جلوی ایفون ظاهر شد و درو باز کردم
ارسلان: برا دیانا یه دست گل بنفش گرفته بودم .. دیانا با استرس اومد جلوی درو و
دیانا: ارسلان خوبی
ارسلان: کفشامو در آوردم و محکم هلش دادم سمت مبل و نشوندمش رو پاهام
.
دیانا:ارسلان یه دست گل بنفش گرفته بود و با لبخند بهم خیره شده بود
ارسلان: خب دیانا خانوم چطوره
دیانا: اینجوری که تو منو نشوندی رو پاهات و اینجوری کمرم رو گرفتی یکم دارم اذیت میشم
ارسلان: دیانا رو محکم تر فشار دادم و گفتم: زن خودمه میخوام همینجوری بگیرمش
دیانا: ارسلان خیلی مشکوکی
ارسلان: گل و سمتش گرفتم و گفتم : از این به بعد میخوام همش مشکوک باشم
دیانا: واییی برا منه ؟
ارسلان: مگه کس دیگه ای هم اینجاس ؟
دیانا: بگو چیشده که اینقدر مهربون شدی باهام
ارسلان: بده ؟
دیانا: ارسلان کمرم خورد شد
ارسلان: سافش کردم و گفتم : حالا چی خوب شد
دیانا: آره ... ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: میشه طلاق نگیریم .
ارسلان: چرا باید یه جیگری مث تو رو طلاق بدم؟
دیانا: ینی طلاق نمیگیریم ؟
ارسلان: آره .... حالا امشب میتونم کلی حال کنم .
دیانا: نه .
ارسلان: آره
دیانا: ...
رمان دارا به جاهای خوب میره
دیانا؛ ارسلان اومد کنارم و محکم بغلم کردم
ارسلان: برگه رو انداختم تو صورت شقایق و با تعنه گفتم : زهرتو ریختی حالا گمشو دیگه دور و برم نبینمت
شقایق : مطمئن باش یه روز خوش برات نمیزارم
دیانا: ارسلان
ارسلان: بله ..
دیانا: میشه بریم بام
ارسلان: الان نه دیانا تورو میرسونم خونه خودم باید برم جایی کار دارم
دیانا: خب منم میام
ارسلان: نمیشه .... رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم سمت خونه
دیانا : ارسلان کل دیروز رو باهام خوب بود و امروز حتی باهام درست هم حرف نمیزد
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
دیانا: درو باز کردم و رفتم تو خونه و ارسلان هم رفت ... حس پوچی میکردم همیشه فکر میکردم وقتی ازدواج کنم زندگی خوبی رو دارم اما از وقتی با ارسلانم هنوز نشده یه مدت زیاد باهام مهربون باشه
ارسلان: ظهر شده بود و دلم واسه دیانا میسوخت همش تنهاش میزاشتم و همش داشتم اذیتش میکردم ... باعث میشدم فکر کنه پشتش خالیه و این حس بدی بود براش که نتونه بهم تکیه کنه .... انگار حس دوست داشتنم بهش بیشتر شده بود
دیانا: صدای زنگ در اومد و چهره ارسلان جلوی ایفون ظاهر شد و درو باز کردم
ارسلان: برا دیانا یه دست گل بنفش گرفته بودم .. دیانا با استرس اومد جلوی درو و
دیانا: ارسلان خوبی
ارسلان: کفشامو در آوردم و محکم هلش دادم سمت مبل و نشوندمش رو پاهام
.
دیانا:ارسلان یه دست گل بنفش گرفته بود و با لبخند بهم خیره شده بود
ارسلان: خب دیانا خانوم چطوره
دیانا: اینجوری که تو منو نشوندی رو پاهات و اینجوری کمرم رو گرفتی یکم دارم اذیت میشم
ارسلان: دیانا رو محکم تر فشار دادم و گفتم: زن خودمه میخوام همینجوری بگیرمش
دیانا: ارسلان خیلی مشکوکی
ارسلان: گل و سمتش گرفتم و گفتم : از این به بعد میخوام همش مشکوک باشم
دیانا: واییی برا منه ؟
ارسلان: مگه کس دیگه ای هم اینجاس ؟
دیانا: بگو چیشده که اینقدر مهربون شدی باهام
ارسلان: بده ؟
دیانا: ارسلان کمرم خورد شد
ارسلان: سافش کردم و گفتم : حالا چی خوب شد
دیانا: آره ... ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: میشه طلاق نگیریم .
ارسلان: چرا باید یه جیگری مث تو رو طلاق بدم؟
دیانا: ینی طلاق نمیگیریم ؟
ارسلان: آره .... حالا امشب میتونم کلی حال کنم .
دیانا: نه .
ارسلان: آره
دیانا: ...
رمان دارا به جاهای خوب میره
۲۸.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.