❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_³⁸ ❦
پرواز........
جونگکوک: بریم
ا.ت: بریم
چند ساعت بعد
*از زبان ا.ت*
تقریبا ۴ ساعت و نیم گذشته خدارو شکر هواپیما خلوت بود اون چند نفری هم که بودن رفتن ردیف اخر چون از ما میترسیدن یعنی میدونستن کی هستیم هواپیما فرود اومد ماهم چمدونامون رو تحویل گرفتیم ماشین اومده بود دنبالمون ماهم سوار شدیم و رفتیم خونه ی مادر شوهرم
ا.ت: سلام
جونگکوک: سلام
م/ج: رسیدن بخیر
ا.ت: مرسی
مامان جونگکوک ا.ت و جونگکوک رو بغل کرد
پ/ج: به به خوش اومدید
جونگکوک: مرسی
بابای جونگکوک ا.ت و جونگکوک رو بغل کرد
م/ج: بیاید بشینید
رفتن توی سالن و نشستن
ب/ج: چه خبر
جونگکوک: سلامتی
م/ج: جونگکوک، ا.ت غذا یکم دیر اماده میشه اگه میخواید برید داخل اتاق قدیمی جونگکوک یکم استراحت کنید تا بقیه هم بیان
ا.ت: باشه ولی بقیه؟
م/ج: منظورم تهیونگ و جیمین با نامزداشونه
ا.ت: وا چرا بهم نگفتید
ب/ج: زن قرار بود سوپرایز باشه خراب کردی
م/ج: وای نمیدونستم
جونگکوک: اشکال نداره.... ا.ت ما میخواستیم سوپرایزت کنیم
ا.ت: از دست شما
ب/ج: خب حالا که فهمیدی برید استراحت کنید
ا.ت: باش... جونگکوک بریم
جونگکوک و ا.ت رفتن توی اتاق قدیمی جونگکوک و روی تخت ولو شدن
جونگکوک: ا.ت چت شده چرا میلرزی
ا.ت: س.. سردمه
جونگکوک: بزار از داخل کمد لحاف بیارم برات
جونگکوک رفت و برای ا.ت لحاف اورد و کشید روش و ا.ت رو از زیر لحاف سفت بغل کرد
ا.ت: مرسی.. جونگکوک
جونگکوک: بله
ا.ت: راجب اعتراف دیشبم
جونگکوک: خب
ا.ت: من.... واقعا عاشقت شدم
جونگکوک پیشونیه ا.ت و بوسید
جونگکوک: منم همینطور
ا.ت: دوست دارم
جونگکوک سفت تر ا.ت و بغل کرد و اروم خواب رفتن
تهیونگ:برم بیدارشون کنم وقت نهاره
م/ج: برو پسرم
سولنان: بزار منم بیام
تهیونگ: اوکی
تهیونگ و سولنان رفتن طبقه ی بالا و در اتاق جونگکوک و باز کردن که با دیدن اون صحنه ماتشون برد سری گوشیاشون رو از داخل جیبشون در اوردن و عکس گرفتن و صداشون زدن
تهیونگ: جونگکوک.. ا.ت.... بیدار شید
ا.ت: هومم
جونگکوک: ای خدا چی میگی ساعت ۶ صبح
ا.ت وقتی هوشیار شد و تهیونگ و سولنان و توی چهارچول در دید هل شد و خودش از بغل کوک کشید بیرون حولش داد که جونگکوک خورد زمین
جونگکوک: اخخخ
ا.ت:د.. در زدن بلد نیستید
سولنان:(خنده)
ا.ت: مرگ
تهیونگ: مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم
ا.ت: الان دست و پاتو یکی میکنم وای به حالتون به کسی بگید مارو اینجور دیدید
تهیونگ: این نشد حرف حساب که من مدرک هم دارم
جونگکوک: فکر کنم کمرم خورد شد اونوقت شما دارید بحث میکنید خب یه بغل بود دیگه
❥part_³⁸ ❦
پرواز........
جونگکوک: بریم
ا.ت: بریم
چند ساعت بعد
*از زبان ا.ت*
تقریبا ۴ ساعت و نیم گذشته خدارو شکر هواپیما خلوت بود اون چند نفری هم که بودن رفتن ردیف اخر چون از ما میترسیدن یعنی میدونستن کی هستیم هواپیما فرود اومد ماهم چمدونامون رو تحویل گرفتیم ماشین اومده بود دنبالمون ماهم سوار شدیم و رفتیم خونه ی مادر شوهرم
ا.ت: سلام
جونگکوک: سلام
م/ج: رسیدن بخیر
ا.ت: مرسی
مامان جونگکوک ا.ت و جونگکوک رو بغل کرد
پ/ج: به به خوش اومدید
جونگکوک: مرسی
بابای جونگکوک ا.ت و جونگکوک رو بغل کرد
م/ج: بیاید بشینید
رفتن توی سالن و نشستن
ب/ج: چه خبر
جونگکوک: سلامتی
م/ج: جونگکوک، ا.ت غذا یکم دیر اماده میشه اگه میخواید برید داخل اتاق قدیمی جونگکوک یکم استراحت کنید تا بقیه هم بیان
ا.ت: باشه ولی بقیه؟
م/ج: منظورم تهیونگ و جیمین با نامزداشونه
ا.ت: وا چرا بهم نگفتید
ب/ج: زن قرار بود سوپرایز باشه خراب کردی
م/ج: وای نمیدونستم
جونگکوک: اشکال نداره.... ا.ت ما میخواستیم سوپرایزت کنیم
ا.ت: از دست شما
ب/ج: خب حالا که فهمیدی برید استراحت کنید
ا.ت: باش... جونگکوک بریم
جونگکوک و ا.ت رفتن توی اتاق قدیمی جونگکوک و روی تخت ولو شدن
جونگکوک: ا.ت چت شده چرا میلرزی
ا.ت: س.. سردمه
جونگکوک: بزار از داخل کمد لحاف بیارم برات
جونگکوک رفت و برای ا.ت لحاف اورد و کشید روش و ا.ت رو از زیر لحاف سفت بغل کرد
ا.ت: مرسی.. جونگکوک
جونگکوک: بله
ا.ت: راجب اعتراف دیشبم
جونگکوک: خب
ا.ت: من.... واقعا عاشقت شدم
جونگکوک پیشونیه ا.ت و بوسید
جونگکوک: منم همینطور
ا.ت: دوست دارم
جونگکوک سفت تر ا.ت و بغل کرد و اروم خواب رفتن
تهیونگ:برم بیدارشون کنم وقت نهاره
م/ج: برو پسرم
سولنان: بزار منم بیام
تهیونگ: اوکی
تهیونگ و سولنان رفتن طبقه ی بالا و در اتاق جونگکوک و باز کردن که با دیدن اون صحنه ماتشون برد سری گوشیاشون رو از داخل جیبشون در اوردن و عکس گرفتن و صداشون زدن
تهیونگ: جونگکوک.. ا.ت.... بیدار شید
ا.ت: هومم
جونگکوک: ای خدا چی میگی ساعت ۶ صبح
ا.ت وقتی هوشیار شد و تهیونگ و سولنان و توی چهارچول در دید هل شد و خودش از بغل کوک کشید بیرون حولش داد که جونگکوک خورد زمین
جونگکوک: اخخخ
ا.ت:د.. در زدن بلد نیستید
سولنان:(خنده)
ا.ت: مرگ
تهیونگ: مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم
ا.ت: الان دست و پاتو یکی میکنم وای به حالتون به کسی بگید مارو اینجور دیدید
تهیونگ: این نشد حرف حساب که من مدرک هم دارم
جونگکوک: فکر کنم کمرم خورد شد اونوقت شما دارید بحث میکنید خب یه بغل بود دیگه
۱۰.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.