🍷ارباب و برده🩸
پارت سوم
ات : یجورایی بامزه و جذاب بود قلبم داشت از جاش در میومد
چند مین تو همون حالت بودیم که دیدم ارباب داره از حیاط داد میزنه
ته: کوک بیا زود باش( داد)
بهم یه چشمک زد و گوشی ارباب رو از اتاق برداشت و رفت
ات: .... پس کوک این بود چه ناززز بودد
بعد تمیز کردن اتاق ارباب رفتم اتاقم و تو تخت دراز کشیدم
ات: آییی کمرم
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون که یهو دیدم
بلههععهععع پریود شدم
ات: نههههه الان وقتش بود بی تربیت 😭
ولی پد اینجا ندارن انگار یا حسین
ات: آجومااااااا
ات : آجوماااااااا
آجوما: بله دخترم
ات : من پد لازم دارم
اجوما: وایسا بهت بدم
دیدم بعد 2مین بهم لباس زیر و پد آورد از خجالت آب شدم
ات : خیلی ممنونم آجوما
اجوما: خواهش میکنم، اگه کاری نداری من برم
ات: نه ممنونم
پوشیدم و اومدم بیرون و لباس های مزخرف خدمتکاری رو پوشیدم
و داشتم موهامو خشک میکردم که دیدم
ته: اتتتتتتت بیا اینجا( داد)
ات: زود رفتم اتاقش( با عجله و ترس)
ات: بعله ارباب
ته: برای من و کوک قهوه بیار به کوک نگا کردم اره خودش بود یه لبخند زد من هم قلبم داشتم مثل نمیدونم چی تند تند میزد
ات: چشم
ته: میتونی بری
ات: رفتم اشپزخونه و دو تا قهوه درست کردم و بردم اتاقش در زدم و رفتم تو قهوه رو گذاشتم و رفتم پایین پیش اجوما
ات: آجوما من دلم درد میکنه
اجوما: بیا یه مسکن بخور
ات: ممنونم
من میرم حیاط
آجوما: باش برو
ته ویو : کوک رفت و من هم رفتم پایین و از آجوما یه اب خواستم که دیدم
ات : یهو صدای شلیک تفنگ شنیدم پریدم رو هوا و رفتم داخل عمارت که دیدم یه خدمتکار افتاده زمین و داره ازش خون میاد و ته هم بالا سرش باتوم وایساده
ات: تو چرا اینکار کردی ( داد)
ته: به تو ربطی نداره من چیکار میکنم( داد)
ات : به من ربط نداره که چرا منو اوردی به این طویله داری بهم دستور میدی مثل سگ دارم اینجا کار میکنم و هنوز هم میگی به من ربط نداره( با گریه و داد)
یهو دیدم داره میاد سمتم که دست خودم نبود یهو از هوش رفتم
ته: ات عصابم رو خورد کرد رفتم جلوش که دیدم از هوش رفتم و گرفتمش ولی گفتم شاید داره نقش بازی میکنه ولی نه انگار واقعا از هوش رفته
بردم اتاقش و گذاشتمش تو تخت
رفتم اتاقم
ات ویو: بیدار شدم دیدم....تو اتاقم هستم و شب شده ..ساعت 9 بود رفتم یه دوش گرفتم.....و اومدم از کمد یه هودی لش بود که تا زانو هام میومد اونو پوشیدم و یه شرتک پوشیدم رفتم تو بالکن نشتم و گریه میکردم که دیدم سرم و شکمم خیلی درد میکنه....رفتم تو تختم دراز کشیدم و با گوشیم ور میرفتم....که بعد خاموشش کردم و حوصله هم نداشتم موهامو خشک کنم...... خلاصه گرفتم خوابیدم
✨صبح✨
پاشدم دیدم آجوما بالا سرمه و داره دستمال میزاره رو سرم
ات: چی شده
اجوما: اگه در بالکن رو نبندی شب همینجوری میشه
ات: من چیزیم نشده
آجوما: تو تب داری فک کنم سرما خوردی بیا این قرص رو بخور و حاضر شو ساعت7:30 هست زود برو اتاق ارباب و تمیزش کن
ات: اما من حالم خوب نیست
اجوما: دخترم من میبینم حالت خوب نیست ولی مجبوری
آجوما رفت و من هم لباسامو پوشیدم و رفتم اتاق ارباب تو حموم بود شروع کردم به تمیز کردن اتاقش زود تمیز کردم و رفتم بیرون
نشسته بودم تو اشپزخونه و به اجوما نگا میکردم
دیدم که ارباب اومد پاشدم و سلام کردم
ته ویو: رنگ ات یجوری بود بعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیش
ته: تو تب داری
ات: اره یزره دارم
ته :( داشتم صبحونه میخوردم) که دیدم ات رفت بالا
ات ویو : رفتم تو اتاقم و تو تخت دراز کشیدم سرم میترکید
که بعد یه ربع دیدم ارباب اومد
اومد نشست پیشم
ته: میتونم باهات حرف بزنم
ات: اهوم
ته: میخوام درموردت بدونم
ات: تو درمورد من میدونی برای چی بگم
ته: میخوام از دهن خودت بشنوم
ات: من ات هستم 16 سالمه و با مامانم زندگی می کردم و بابام وقتی بچه بودم ما رو ول کرد و رفت بعد خودت بقیش رو میدونی
ته: اوهم واقعا برای ممانت متاسفم
ات: پیش میاد، تو چی نمیخوای خودتو معرفی کنی
ته : من ته هستم 25 سالمه و( بقیش رو تو پارت اول تعریف کرده بودم )
ته : ات احساس کن من مثل دوستتم باهام راحت باش و اینجارو مثل خونی خودت بدون
ات: ( یجورایی فک کنم از ته خوشم اومده بود وقتی این حرفا رو زد)
ادامه دارد.........
شرایط
270فالو
10 لایک
9 کامنت ( کامنت درست و حسابی)
ات : یجورایی بامزه و جذاب بود قلبم داشت از جاش در میومد
چند مین تو همون حالت بودیم که دیدم ارباب داره از حیاط داد میزنه
ته: کوک بیا زود باش( داد)
بهم یه چشمک زد و گوشی ارباب رو از اتاق برداشت و رفت
ات: .... پس کوک این بود چه ناززز بودد
بعد تمیز کردن اتاق ارباب رفتم اتاقم و تو تخت دراز کشیدم
ات: آییی کمرم
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون که یهو دیدم
بلههععهععع پریود شدم
ات: نههههه الان وقتش بود بی تربیت 😭
ولی پد اینجا ندارن انگار یا حسین
ات: آجومااااااا
ات : آجوماااااااا
آجوما: بله دخترم
ات : من پد لازم دارم
اجوما: وایسا بهت بدم
دیدم بعد 2مین بهم لباس زیر و پد آورد از خجالت آب شدم
ات : خیلی ممنونم آجوما
اجوما: خواهش میکنم، اگه کاری نداری من برم
ات: نه ممنونم
پوشیدم و اومدم بیرون و لباس های مزخرف خدمتکاری رو پوشیدم
و داشتم موهامو خشک میکردم که دیدم
ته: اتتتتتتت بیا اینجا( داد)
ات: زود رفتم اتاقش( با عجله و ترس)
ات: بعله ارباب
ته: برای من و کوک قهوه بیار به کوک نگا کردم اره خودش بود یه لبخند زد من هم قلبم داشتم مثل نمیدونم چی تند تند میزد
ات: چشم
ته: میتونی بری
ات: رفتم اشپزخونه و دو تا قهوه درست کردم و بردم اتاقش در زدم و رفتم تو قهوه رو گذاشتم و رفتم پایین پیش اجوما
ات: آجوما من دلم درد میکنه
اجوما: بیا یه مسکن بخور
ات: ممنونم
من میرم حیاط
آجوما: باش برو
ته ویو : کوک رفت و من هم رفتم پایین و از آجوما یه اب خواستم که دیدم
ات : یهو صدای شلیک تفنگ شنیدم پریدم رو هوا و رفتم داخل عمارت که دیدم یه خدمتکار افتاده زمین و داره ازش خون میاد و ته هم بالا سرش باتوم وایساده
ات: تو چرا اینکار کردی ( داد)
ته: به تو ربطی نداره من چیکار میکنم( داد)
ات : به من ربط نداره که چرا منو اوردی به این طویله داری بهم دستور میدی مثل سگ دارم اینجا کار میکنم و هنوز هم میگی به من ربط نداره( با گریه و داد)
یهو دیدم داره میاد سمتم که دست خودم نبود یهو از هوش رفتم
ته: ات عصابم رو خورد کرد رفتم جلوش که دیدم از هوش رفتم و گرفتمش ولی گفتم شاید داره نقش بازی میکنه ولی نه انگار واقعا از هوش رفته
بردم اتاقش و گذاشتمش تو تخت
رفتم اتاقم
ات ویو: بیدار شدم دیدم....تو اتاقم هستم و شب شده ..ساعت 9 بود رفتم یه دوش گرفتم.....و اومدم از کمد یه هودی لش بود که تا زانو هام میومد اونو پوشیدم و یه شرتک پوشیدم رفتم تو بالکن نشتم و گریه میکردم که دیدم سرم و شکمم خیلی درد میکنه....رفتم تو تختم دراز کشیدم و با گوشیم ور میرفتم....که بعد خاموشش کردم و حوصله هم نداشتم موهامو خشک کنم...... خلاصه گرفتم خوابیدم
✨صبح✨
پاشدم دیدم آجوما بالا سرمه و داره دستمال میزاره رو سرم
ات: چی شده
اجوما: اگه در بالکن رو نبندی شب همینجوری میشه
ات: من چیزیم نشده
آجوما: تو تب داری فک کنم سرما خوردی بیا این قرص رو بخور و حاضر شو ساعت7:30 هست زود برو اتاق ارباب و تمیزش کن
ات: اما من حالم خوب نیست
اجوما: دخترم من میبینم حالت خوب نیست ولی مجبوری
آجوما رفت و من هم لباسامو پوشیدم و رفتم اتاق ارباب تو حموم بود شروع کردم به تمیز کردن اتاقش زود تمیز کردم و رفتم بیرون
نشسته بودم تو اشپزخونه و به اجوما نگا میکردم
دیدم که ارباب اومد پاشدم و سلام کردم
ته ویو: رنگ ات یجوری بود بعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیش
ته: تو تب داری
ات: اره یزره دارم
ته :( داشتم صبحونه میخوردم) که دیدم ات رفت بالا
ات ویو : رفتم تو اتاقم و تو تخت دراز کشیدم سرم میترکید
که بعد یه ربع دیدم ارباب اومد
اومد نشست پیشم
ته: میتونم باهات حرف بزنم
ات: اهوم
ته: میخوام درموردت بدونم
ات: تو درمورد من میدونی برای چی بگم
ته: میخوام از دهن خودت بشنوم
ات: من ات هستم 16 سالمه و با مامانم زندگی می کردم و بابام وقتی بچه بودم ما رو ول کرد و رفت بعد خودت بقیش رو میدونی
ته: اوهم واقعا برای ممانت متاسفم
ات: پیش میاد، تو چی نمیخوای خودتو معرفی کنی
ته : من ته هستم 25 سالمه و( بقیش رو تو پارت اول تعریف کرده بودم )
ته : ات احساس کن من مثل دوستتم باهام راحت باش و اینجارو مثل خونی خودت بدون
ات: ( یجورایی فک کنم از ته خوشم اومده بود وقتی این حرفا رو زد)
ادامه دارد.........
شرایط
270فالو
10 لایک
9 کامنت ( کامنت درست و حسابی)
۴۳.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.