رمان Black & White پارت 55
بعد از کمی که نفص کم اوردیم از هم جدا شدیم لبخند زدیم بعد که تهیونگ یهو گفت سانا میشه بیای امروز خونه من با هم بمونیم گفتم نمیشه بیام عمارت که گفت نه عمارت نه خونه من گفتم مگه ت خونه هم داری گفت اره لبخند زدم گفتم نمیدونم باید به یونا خبر بدم نگران نباشه بعد بیام از زبان یونا بعد من همش داشتم به حیاط نگاه میکردم واقعا حیاطش خیلی قشنگ بود که یهو شوگا گفت یونا میخوای بریم حیاط قدم بزنیم چون همش تو به حیاط نگاه میکنی سرم رو تکون دادم و بلند شدم تو حیاط داشتیم قدم میزدیم که یهو یادم افتاد روبه بهش کردم اخم کردم و گفتم ببین عوضی اول آخرت بشه دیگه بهم دست میزنی همش منو میبوسی دفعه بعد قول نمیدم زندت نگه دارم شیل فهم شد که شوگا نزدیکم شد گفت یونا چرا متوجه نمیشی من عاشقت هستم همیش وقتی کنارمی میخوام همه وقت هام پیش تو باشم بعد سرش رو نزدیک سرم کرد و لباش رو گذاشت رو لبام داشت آروم مکید هیچ تکونی نمیتونستم بکنم شل شده بودم بعد از کمی ازم جدا شد گفت زود جواب نده فکر کن هلش دادم عقب بدون حرف از حیاط رفتم از عمارت خارج شدم داشتم خودم پیاده میرفتم سمت خونه همش داشتم به حرف هاش فک میکردم از زبان سانا هر چقدر به یونا زنگ زدم جواب نمیداد حدس زدم خوابه به همین خاطر به جیمین زنگ زدم اونم جواب دادم بعد از احوال پرسی گفتم جیمین امروز نمیام خونه میرم خونه دوستم هرچقدر به سانا زنگ زدم جواب نمیداد به شما خبر دادم راستی شما کجایین که گفت تازه از کافه در اومدیم کم مونده برسیم خونه بعد خداحافظی کردم قطع کردم به تهیونگ گفتم اوکی میتونیم بریم بعد لبخند زد سوار ماشین شدیم تو راه خیلی خوشحال بودم
بعد ۱۵ دقیقه ماشین وایساد تهیونگ گفت رسیدیم پیاده شدم خونش واقعا خیلی بزرگ بود وارد شدیم که تهیونگ گفت بیا اتاق رو بهت نشون بدم بعد اتاق نشون دادن تهیونگ رفت بیرون تو محو اتاق بودم واقعا خیلی قشنگ بود که یهو در رو زد گفتم بیا که تهیونگ اومد لباس رو جلوم گذاشت گفت این هودی مال منه بزرگا برات میشه اینو بپوش تا راحت باشی بعد گفتم باشه که تهیونگ رفت بیرون هودی رو پوشیدم هودی بزرگ بود تا رون هام بود بعد هیلی خسته بودم خوابیدم از زبان جیمین خونه رسیدیم با کلید در رو باز کردم دیدم خونه خالی هس یونا نبود کجا رفته این دختر تو این ساعت بعد گفت کمی بعد میاد نشستیم یا کوکی با گوشی هامون ور رفته بودیم از زبان یونا بعد از کمی رسیدم جلو در بودم یادم افتاد اخه من چه کلید چه گوشیم برداشتم اوف بلندی کشیدم دیدم چراغ های خونه روشنه پس خونه هستن در رو زدم که کمی بعد جیمین در رو باز کرد لبخند زدم رفتم تو که گفت کجا بودی گفتم رفته بودم قدم بزنم بعد گفت اوکی سانا هم زنگ زده حواب ندادی گفتم اره گوشیم تو خونه مونده بود گفت سانا امروز رفته خونه دوستش بمونه گفتم باشه ولی تو دلم گفتم کدوم دوستش ولش کردم رو کاناپه نشستم گفتم شما ها نمیخوابین که دوتاشون گفت نه میخوایم پی اس فور بازی کنیم تو هم بیا قبول کردم داشتیم بازی میکردیم که یهو نفهمیدم وسط بازی کی خواب برده از زبان کوکی خوابم خیلی نیومد نفهمیدم کی خوابم برد از زبان جیمین منم خوابم میومد ولی میخواستم بازی کنیم که منم خواب برد
فردا صبح ساعت ۹...
بعد ۱۵ دقیقه ماشین وایساد تهیونگ گفت رسیدیم پیاده شدم خونش واقعا خیلی بزرگ بود وارد شدیم که تهیونگ گفت بیا اتاق رو بهت نشون بدم بعد اتاق نشون دادن تهیونگ رفت بیرون تو محو اتاق بودم واقعا خیلی قشنگ بود که یهو در رو زد گفتم بیا که تهیونگ اومد لباس رو جلوم گذاشت گفت این هودی مال منه بزرگا برات میشه اینو بپوش تا راحت باشی بعد گفتم باشه که تهیونگ رفت بیرون هودی رو پوشیدم هودی بزرگ بود تا رون هام بود بعد هیلی خسته بودم خوابیدم از زبان جیمین خونه رسیدیم با کلید در رو باز کردم دیدم خونه خالی هس یونا نبود کجا رفته این دختر تو این ساعت بعد گفت کمی بعد میاد نشستیم یا کوکی با گوشی هامون ور رفته بودیم از زبان یونا بعد از کمی رسیدم جلو در بودم یادم افتاد اخه من چه کلید چه گوشیم برداشتم اوف بلندی کشیدم دیدم چراغ های خونه روشنه پس خونه هستن در رو زدم که کمی بعد جیمین در رو باز کرد لبخند زدم رفتم تو که گفت کجا بودی گفتم رفته بودم قدم بزنم بعد گفت اوکی سانا هم زنگ زده حواب ندادی گفتم اره گوشیم تو خونه مونده بود گفت سانا امروز رفته خونه دوستش بمونه گفتم باشه ولی تو دلم گفتم کدوم دوستش ولش کردم رو کاناپه نشستم گفتم شما ها نمیخوابین که دوتاشون گفت نه میخوایم پی اس فور بازی کنیم تو هم بیا قبول کردم داشتیم بازی میکردیم که یهو نفهمیدم وسط بازی کی خواب برده از زبان کوکی خوابم خیلی نیومد نفهمیدم کی خوابم برد از زبان جیمین منم خوابم میومد ولی میخواستم بازی کنیم که منم خواب برد
فردا صبح ساعت ۹...
۲۱.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.