عشق ویرانگر
پارت۹
ویو تهیونگ
داشتم کارامو میکردم مه یهو در باز شد
تهیونک:چند دفعه بگم در بزنین
کوک:داداش انقدر حساس نباش
کوک اومد روبه روی میزم وایستاد گفت:ات میخواد بره ویش باباش ولی ادرس نداره ..
نزاشتم حرفشو ادامه بده میدونم میخواد چی بگه گفتم:فکر کنم بهش گفتم نمیخوام که بره اونجا
کوک:یعنی چی میخواد بره پیش باباش تهیونگ بزار بره گناه داره
خیلی جدی و ریلکس تکیه دادم به صندلی :به هرحال که رفتنش فایده نداره دیگه بابای براش وجو د نداره
کوک:یعنی چی چی میگی
تهیونگ:الان بهم زنگ زدن گفتن عملش ناموفق بوده مرده
کوک:الان میخوای چیکار کنی ات هنوز نمیدونه باباش مرده اینجوریه حالش میدونی وقتی بفهمه چی میشه
بهش نگاه کردم و گفتم:برای همین نمیخوام بره
کوک:ولی اون ...
که در با شتاب باز شد بهش نگاه کردم ات بود حالش خیلی خراب بود باحال خراب گفت:یعنی چی بابام مرده اینا دروغ نه؟
جدی و اروم بهش گفتم:نه راسته
افتاد روی زمین و شروع کرد به گریه کردن و دستشو گذاشت روی قفسه سینش کوک سریع رفت سمتش اروم رفتم سمتش
به کوک گفتم:برو اسپرشو از اتاق بیار بدو
کوک رفت بغلش کردم که کوک اومد حالش بهتر شد ولی بیهوش شد بردمش توی اتاق و رفتم بیرون از اجوما پرسیدم گفت هیچی نخورده دختر احمق عصبی بودم نفس عمیقی کشیدم برام مهم نیست که میخواد بمیره یا زنده بمونه ولی ابروم به این بستس سینی غذا رو از اجوما گرفتم و رفتم بالا رفتم تو اتاق که دیدم به هوش اومده و بهش اروم گفتم:بگیر بخور
جواب نداد و پتو کشید رو خودش
بلند گفتم:بسه بیا اینو بخور
جوابی نگرفتم ناچار پتو کشیدم و بلندش کردم نشوندمش و غذا رو گذاشتم رو پام و بهش غذا میدادم نمیخورد ولی به زور بهش میدادم گریه میکرد خوشم نمیومد کسی گریه کنه چرا باید یکی گریه کنه وقتی گریه فایده ای نداره فقط به خودت اسیب میزنی اشکاش پاک کردم میشد تعجب از توی چشماش خوند بلند شدم رفتم بیرون که صدای هق هقاش میومد باز دوباره شروع کرد رفتم پایین سینی غذا رو گذاشتم رفتم بالا هنوز داشت گریه میکرد اعصابن خورد میشد رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون هنوز داشت گریه میکرد داد زدم :بسه دیگه چقدر میخوای گریه کنی
که اونم با داد جواب داد:تو تو کی میخوای از زورگویی دست برداری ها از داد زدن دست برداری ازت متنفرم تو تو گفتی بابام خوب میشه گفتی تا وقتی من دختر خوبی باشم بابام زنده میمونه کو الان بابام گجاست ها کجاست جواب بده
اومد یغمو گرفت نمیدونم این حرکت چی بود ولی نخوداگاه بغلش کردم بعد ۵ مین ولش کردم که ....
_
شرط ۱۶ لایک
ویو تهیونگ
داشتم کارامو میکردم مه یهو در باز شد
تهیونک:چند دفعه بگم در بزنین
کوک:داداش انقدر حساس نباش
کوک اومد روبه روی میزم وایستاد گفت:ات میخواد بره ویش باباش ولی ادرس نداره ..
نزاشتم حرفشو ادامه بده میدونم میخواد چی بگه گفتم:فکر کنم بهش گفتم نمیخوام که بره اونجا
کوک:یعنی چی میخواد بره پیش باباش تهیونگ بزار بره گناه داره
خیلی جدی و ریلکس تکیه دادم به صندلی :به هرحال که رفتنش فایده نداره دیگه بابای براش وجو د نداره
کوک:یعنی چی چی میگی
تهیونگ:الان بهم زنگ زدن گفتن عملش ناموفق بوده مرده
کوک:الان میخوای چیکار کنی ات هنوز نمیدونه باباش مرده اینجوریه حالش میدونی وقتی بفهمه چی میشه
بهش نگاه کردم و گفتم:برای همین نمیخوام بره
کوک:ولی اون ...
که در با شتاب باز شد بهش نگاه کردم ات بود حالش خیلی خراب بود باحال خراب گفت:یعنی چی بابام مرده اینا دروغ نه؟
جدی و اروم بهش گفتم:نه راسته
افتاد روی زمین و شروع کرد به گریه کردن و دستشو گذاشت روی قفسه سینش کوک سریع رفت سمتش اروم رفتم سمتش
به کوک گفتم:برو اسپرشو از اتاق بیار بدو
کوک رفت بغلش کردم که کوک اومد حالش بهتر شد ولی بیهوش شد بردمش توی اتاق و رفتم بیرون از اجوما پرسیدم گفت هیچی نخورده دختر احمق عصبی بودم نفس عمیقی کشیدم برام مهم نیست که میخواد بمیره یا زنده بمونه ولی ابروم به این بستس سینی غذا رو از اجوما گرفتم و رفتم بالا رفتم تو اتاق که دیدم به هوش اومده و بهش اروم گفتم:بگیر بخور
جواب نداد و پتو کشید رو خودش
بلند گفتم:بسه بیا اینو بخور
جوابی نگرفتم ناچار پتو کشیدم و بلندش کردم نشوندمش و غذا رو گذاشتم رو پام و بهش غذا میدادم نمیخورد ولی به زور بهش میدادم گریه میکرد خوشم نمیومد کسی گریه کنه چرا باید یکی گریه کنه وقتی گریه فایده ای نداره فقط به خودت اسیب میزنی اشکاش پاک کردم میشد تعجب از توی چشماش خوند بلند شدم رفتم بیرون که صدای هق هقاش میومد باز دوباره شروع کرد رفتم پایین سینی غذا رو گذاشتم رفتم بالا هنوز داشت گریه میکرد اعصابن خورد میشد رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون هنوز داشت گریه میکرد داد زدم :بسه دیگه چقدر میخوای گریه کنی
که اونم با داد جواب داد:تو تو کی میخوای از زورگویی دست برداری ها از داد زدن دست برداری ازت متنفرم تو تو گفتی بابام خوب میشه گفتی تا وقتی من دختر خوبی باشم بابام زنده میمونه کو الان بابام گجاست ها کجاست جواب بده
اومد یغمو گرفت نمیدونم این حرکت چی بود ولی نخوداگاه بغلش کردم بعد ۵ مین ولش کردم که ....
_
شرط ۱۶ لایک
۸.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.