تناسخ به عنوان شینوبو ( پارت ۴ )
خب خب پارت ۴ آماده س
بنگرید:
بعد سانمی وارد شد و گفت: اگه تو بتونی منو بکشی اسمم دیگه سانمی نیس. همچنین این پسره قانون سپاه شیطان کش رو شکونده!
شینوبو: جوری حرف نزن که انگار همه چیزو میدونی شینزوگاوا. اصلا تو از گذشته این دوتا باخبری که داری اینجوری حرف مفت میزنی؟
سانمی: یعنی تو میدونی کوتوله؟
شینوبو: آره میدونم. بیشتر از تو هم میدونم.(سرخ شدن از شدت عصبانیت)
(اوبویاشیکی وارد میشود. همه رو یه زانو تعظیم میکنن.)
اوبویاشیکی: سلام به همه هاشیراهای گرامی! این اولین جلسه هاشیراهای این ساله. میبینم که با دعوا شروع شده. شینوبو سان میتونی توضیح بدی؟
شینوبو: چشم اوبویاشیکی ساما.
ذهنم: من خیلی خوب میدونم همه هاشیراها اوبویاشیکی رو خیلی دوس دارن و حاضرن به خاطرش جون بدن، باید مراقب زبون باشم. ولی چرا چشماش دارن منو تو خودشون غرق میکنن؟
شینوبو: اوبویاشیکی ساما. قضیه اینه که این احمقا بدون این که گذشته این این دوتا بچه رو بفهمن بهشون زور میگن. اما نمیدنن که اینا چه گذشته سختی داشتن. به خاطر همین من یکم عصبانی شدم.
اوبویاشیکی: یعنی تو گذشته شونو میدونی؟
شینوبو: آره میدونم.
تنگن: خب اگه میدونی بگو.
ذهنم: ای تنگن کثافت. تو فصل ۴ کراشتر بود.
شینوبو: اگه اوبویاشیکی ساما اجازه بدن حتما توضیح میدن اوزوی.
اوبویاشیکی: اگه بتونی ممنون میشم.
شینوبو: چشم. این پسرمون تانجیرو با خانوادش تو کوهستان زندگی میکرده. یه روز رفت بیرون که زغال بفروشه و تا شب خونه نبود. بعد همسایشون گفت که خطرناکه شب بری خونه. صب پا میشی میری. بعد که صب شد تانجیرو رفت خونه و دید خونوادش غرق خونن و خواهر کوچیکترش که اسمش نزوکوئه گرمه. بعد خواست نزوکو رو ببره دکتر که نزوکو کم مونده بود تانجیرو رو گاز بگیره ولی تانجیرو جلوشو گرفت. بعد با تومیوکا سان آشنا شد و تومیوکا میخواست نزوکو رو بکشه. ولی تانجیرو جلوش سجده زد که خواهرشو ول کنه و اینا و تومیوکا عصبانی شد و استادشو به تانجیرو معرفی کرد و تانجیرو رفت پیش اوروکوداکی. بعد هدف تانجیرو شد کشتن موزان و آدم کردن نزوکو. همین.
تانجیرو: تو جاسوسی؟ چطور انقدر با جزئیات گفتی؟
ذهنم: ای وای از دهنم پرید همه چیزو گفتم. حالا چطور این گندیو که بالا آوردم تمیز کنم؟...
نویسنده:
خب اینم از پارت ۴
امیدوارم خوشتون اومده باشه
جانه😊
بنگرید:
بعد سانمی وارد شد و گفت: اگه تو بتونی منو بکشی اسمم دیگه سانمی نیس. همچنین این پسره قانون سپاه شیطان کش رو شکونده!
شینوبو: جوری حرف نزن که انگار همه چیزو میدونی شینزوگاوا. اصلا تو از گذشته این دوتا باخبری که داری اینجوری حرف مفت میزنی؟
سانمی: یعنی تو میدونی کوتوله؟
شینوبو: آره میدونم. بیشتر از تو هم میدونم.(سرخ شدن از شدت عصبانیت)
(اوبویاشیکی وارد میشود. همه رو یه زانو تعظیم میکنن.)
اوبویاشیکی: سلام به همه هاشیراهای گرامی! این اولین جلسه هاشیراهای این ساله. میبینم که با دعوا شروع شده. شینوبو سان میتونی توضیح بدی؟
شینوبو: چشم اوبویاشیکی ساما.
ذهنم: من خیلی خوب میدونم همه هاشیراها اوبویاشیکی رو خیلی دوس دارن و حاضرن به خاطرش جون بدن، باید مراقب زبون باشم. ولی چرا چشماش دارن منو تو خودشون غرق میکنن؟
شینوبو: اوبویاشیکی ساما. قضیه اینه که این احمقا بدون این که گذشته این این دوتا بچه رو بفهمن بهشون زور میگن. اما نمیدنن که اینا چه گذشته سختی داشتن. به خاطر همین من یکم عصبانی شدم.
اوبویاشیکی: یعنی تو گذشته شونو میدونی؟
شینوبو: آره میدونم.
تنگن: خب اگه میدونی بگو.
ذهنم: ای تنگن کثافت. تو فصل ۴ کراشتر بود.
شینوبو: اگه اوبویاشیکی ساما اجازه بدن حتما توضیح میدن اوزوی.
اوبویاشیکی: اگه بتونی ممنون میشم.
شینوبو: چشم. این پسرمون تانجیرو با خانوادش تو کوهستان زندگی میکرده. یه روز رفت بیرون که زغال بفروشه و تا شب خونه نبود. بعد همسایشون گفت که خطرناکه شب بری خونه. صب پا میشی میری. بعد که صب شد تانجیرو رفت خونه و دید خونوادش غرق خونن و خواهر کوچیکترش که اسمش نزوکوئه گرمه. بعد خواست نزوکو رو ببره دکتر که نزوکو کم مونده بود تانجیرو رو گاز بگیره ولی تانجیرو جلوشو گرفت. بعد با تومیوکا سان آشنا شد و تومیوکا میخواست نزوکو رو بکشه. ولی تانجیرو جلوش سجده زد که خواهرشو ول کنه و اینا و تومیوکا عصبانی شد و استادشو به تانجیرو معرفی کرد و تانجیرو رفت پیش اوروکوداکی. بعد هدف تانجیرو شد کشتن موزان و آدم کردن نزوکو. همین.
تانجیرو: تو جاسوسی؟ چطور انقدر با جزئیات گفتی؟
ذهنم: ای وای از دهنم پرید همه چیزو گفتم. حالا چطور این گندیو که بالا آوردم تمیز کنم؟...
نویسنده:
خب اینم از پارت ۴
امیدوارم خوشتون اومده باشه
جانه😊
۱.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.