دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#ادامه_پارت_۲
(خواب تهیونگ)
تهیونگ:عه بورام؟تویی؟؟دیدی بلاخره پیدات کردم؟حالا چرا پشتت و به من کردی...برگرد میخوام ببینمت شاهدخت!
بورام:(درحالی گه رنگ پوستش سفید بود با چشمای خونین و کلی زخم روی صورتش...لبای خونی و کبود...زیر چشم هاش هم کبود بود...موهای سیاه که روی صورتش ریخته بود...و یک چاقوی بزرگ و خونی توی دستش!)سلام...عزیزم!
تهیونگ:ت..تو ب..بورام...نیستی...نه...نی...نیستی
بورام افتاد دنبال تهیونگ و تهیونگ فرار میکرد
توی یه راهروی طولانی
ولی یهو خوردن به بم بست(درست نوشتم؟)
و بورام نزدیک تهیونگ شد
(پایان خواب)
.........
تنم عرق کرده بود...بدجور ترسیده بودم!خیلی خواب عجیبی بود...ولی بورام اینجوری نیست...اون یه دختر خیلیییی مهربون و بامزست...اون مثل فرشته هاست...اون نمیتونه روح مرگ باشه...حتما یه اشتباهی شده!
تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم تا حالم بهتر بشه!
#ادامه_پارت_۲
(خواب تهیونگ)
تهیونگ:عه بورام؟تویی؟؟دیدی بلاخره پیدات کردم؟حالا چرا پشتت و به من کردی...برگرد میخوام ببینمت شاهدخت!
بورام:(درحالی گه رنگ پوستش سفید بود با چشمای خونین و کلی زخم روی صورتش...لبای خونی و کبود...زیر چشم هاش هم کبود بود...موهای سیاه که روی صورتش ریخته بود...و یک چاقوی بزرگ و خونی توی دستش!)سلام...عزیزم!
تهیونگ:ت..تو ب..بورام...نیستی...نه...نی...نیستی
بورام افتاد دنبال تهیونگ و تهیونگ فرار میکرد
توی یه راهروی طولانی
ولی یهو خوردن به بم بست(درست نوشتم؟)
و بورام نزدیک تهیونگ شد
(پایان خواب)
.........
تنم عرق کرده بود...بدجور ترسیده بودم!خیلی خواب عجیبی بود...ولی بورام اینجوری نیست...اون یه دختر خیلیییی مهربون و بامزست...اون مثل فرشته هاست...اون نمیتونه روح مرگ باشه...حتما یه اشتباهی شده!
تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم تا حالم بهتر بشه!
۶.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.