پارت آخر
ات: برنامه های امروزمو انجام دادم دخترا هم ظهر نیومدن خونه اصلا به من چه که منو نبردن ایشششش ساعتو که نگاه کردم 7 شب بود پس رفتم حمام و آماده شدم که برم........ خب اینم از آخریش.... رژمم زدم و کفشام رو پوشیدمو از خونه زدم بیرون
سوک: خب بچه هااا ات. رفتا وقتشه بیاین
مون: عه خب باشه راستی سوریا یادت نره که به جیمین بگیم حواسش باشه! اوکی؟
سوریا : اوکیه
جیمین :ساعت هشت شده بودو ات هنوز نیومده بود که از پشت سر یکی زد رو شونم و برگشتم دیدم خودشه لبخند زدم و بلند شدمو صندلی رو براش کشیدم عقب
ات: عه عه لازم نیست خودم انجامش میدم.... ممنونم....
جیمین :چی می خوری؟
ات: نمی دونم فعلا چیزی نمی خوام میشه بهم بگی چیکار داشتی
جیمین :حالا چرا عجله داری؟
ات: خب کنجکاوم همین
جیمین : یعنی بهش بگم؟
تهیونگ :معطل نکن زود باش
*( جیمین ایرپادی رو توی گوشش گذاشته که اعضا هم بتونن صداش رو بشنون)
جیمین : خبببب راستش..... خب
ات: خب؟
کوک: انقد خب خب نکن بجنب
جیمین : اَه ساکت باشین تمرکزمو بهم میزنین
ات: جیمین شی حالت خوبه؟ من که حرفی نزدم
جیمین : عا ببخشید حواسم نبود
جین: آفرین تبریک میگم ریدی
جیمین : خب راستش یه چند وقتیه که احساس می کنم یه چیز جدید توم به وجود اومده اون چیزه یعنی اون احساسمه!! وقتی کنارتم نمی دونم چرا انقد خوشحالمو قلبم تند میزنه یا حتی وقتی باهم چت می کنیم از خوشحالی غلط غلوط می نویسم میفهمی که چی میگم
ات: خب ( خنده) 😅
جیمین : ازت می خوام که باهام قرار بزاری؟ میشه؟ 🫠 توهم همین احساس رو به من داری نه؟
ات : نمی دونم چی بگم دقیق آخه نمی دونم اون حسی که درون من وجود داره با تو یکی باشه خب راستش اینکه نگم دوست ندارما! ولی خب..... زود تر از هر چیزی که فک می کردم جذبت شدم و هنوز نمی دونم به اون اندازه عشق رسیدم یانه ولی منم حسم به تو مثبته
جیمین : خوشحال بودم که بهم جواب مثبت داده و گردنبندی که براش خریده بودم رو دور گردنش انداختم که گفت
ات: خیلی قشنگه مرسی🥲فقط یه چیز..... قول میدی ترکم نکنی؟ به احساسم آسیبی نزنی؟
جیمین : جلو پاهاش زانو زدمو گفتم.... مطمئن باش تا زمانی که ضربان قلبم بزنه کنارتم
تهیونگ :یسسسسسسسس هووووووووووووو
جین : آخی پسرم دستی دستی ردش کردم رفت هارتم اکلیلی شد
نامجون : همه ما یه روز میریم
کوک: نکنه خبریه هیونگ؟
نامجون: نه :/
جیمین : آخخخخخ کر شدم
لت:حالت خوبه؟ چیزی شده؟
جیمین : قضیه رو بهش گفتم و بعد تماس رو قطع کردم و شروع کردیم به غذا خوردن
ات: خب بریم؟
جیمین : اوکی بریم
چند مین بعد
ات: ممنون بخاطر امشب... ازش خدافظی کردم و رفتم بالا تعجب کردم که چراغا خاموشه که یهو روشن شد و صدای موزیک بالا رفت اونا سوپرایزم کرده بودن ؟ واقعا که امشب شب دوست داشتنی بود از خدا ممنونم بخاطر امشب ممنونم بخاطر تولد دوباره من
4 سال بعد :
پدر کلیسا : خانم لی ات آیا حاضرید در تمام سختی ها مشکلات در کنار همسرتان باشید؟
ات: لبخندی زوم و دستاش رو بیشتر فشار دادم و گفتم..... بله
* و شما پارک جیمین آیا حاضرید در تمام سختی ها و مشکلات کنار همسرتان باشید؟
جیمین : بله
* من شما را زن و شوهر اعلام می کنم
خب امید وارم خوشتون اومده باشه 🥹🫶🏻 دوستتون دارم یه دنیا
سوک: خب بچه هااا ات. رفتا وقتشه بیاین
مون: عه خب باشه راستی سوریا یادت نره که به جیمین بگیم حواسش باشه! اوکی؟
سوریا : اوکیه
جیمین :ساعت هشت شده بودو ات هنوز نیومده بود که از پشت سر یکی زد رو شونم و برگشتم دیدم خودشه لبخند زدم و بلند شدمو صندلی رو براش کشیدم عقب
ات: عه عه لازم نیست خودم انجامش میدم.... ممنونم....
جیمین :چی می خوری؟
ات: نمی دونم فعلا چیزی نمی خوام میشه بهم بگی چیکار داشتی
جیمین :حالا چرا عجله داری؟
ات: خب کنجکاوم همین
جیمین : یعنی بهش بگم؟
تهیونگ :معطل نکن زود باش
*( جیمین ایرپادی رو توی گوشش گذاشته که اعضا هم بتونن صداش رو بشنون)
جیمین : خبببب راستش..... خب
ات: خب؟
کوک: انقد خب خب نکن بجنب
جیمین : اَه ساکت باشین تمرکزمو بهم میزنین
ات: جیمین شی حالت خوبه؟ من که حرفی نزدم
جیمین : عا ببخشید حواسم نبود
جین: آفرین تبریک میگم ریدی
جیمین : خب راستش یه چند وقتیه که احساس می کنم یه چیز جدید توم به وجود اومده اون چیزه یعنی اون احساسمه!! وقتی کنارتم نمی دونم چرا انقد خوشحالمو قلبم تند میزنه یا حتی وقتی باهم چت می کنیم از خوشحالی غلط غلوط می نویسم میفهمی که چی میگم
ات: خب ( خنده) 😅
جیمین : ازت می خوام که باهام قرار بزاری؟ میشه؟ 🫠 توهم همین احساس رو به من داری نه؟
ات : نمی دونم چی بگم دقیق آخه نمی دونم اون حسی که درون من وجود داره با تو یکی باشه خب راستش اینکه نگم دوست ندارما! ولی خب..... زود تر از هر چیزی که فک می کردم جذبت شدم و هنوز نمی دونم به اون اندازه عشق رسیدم یانه ولی منم حسم به تو مثبته
جیمین : خوشحال بودم که بهم جواب مثبت داده و گردنبندی که براش خریده بودم رو دور گردنش انداختم که گفت
ات: خیلی قشنگه مرسی🥲فقط یه چیز..... قول میدی ترکم نکنی؟ به احساسم آسیبی نزنی؟
جیمین : جلو پاهاش زانو زدمو گفتم.... مطمئن باش تا زمانی که ضربان قلبم بزنه کنارتم
تهیونگ :یسسسسسسسس هووووووووووووو
جین : آخی پسرم دستی دستی ردش کردم رفت هارتم اکلیلی شد
نامجون : همه ما یه روز میریم
کوک: نکنه خبریه هیونگ؟
نامجون: نه :/
جیمین : آخخخخخ کر شدم
لت:حالت خوبه؟ چیزی شده؟
جیمین : قضیه رو بهش گفتم و بعد تماس رو قطع کردم و شروع کردیم به غذا خوردن
ات: خب بریم؟
جیمین : اوکی بریم
چند مین بعد
ات: ممنون بخاطر امشب... ازش خدافظی کردم و رفتم بالا تعجب کردم که چراغا خاموشه که یهو روشن شد و صدای موزیک بالا رفت اونا سوپرایزم کرده بودن ؟ واقعا که امشب شب دوست داشتنی بود از خدا ممنونم بخاطر امشب ممنونم بخاطر تولد دوباره من
4 سال بعد :
پدر کلیسا : خانم لی ات آیا حاضرید در تمام سختی ها مشکلات در کنار همسرتان باشید؟
ات: لبخندی زوم و دستاش رو بیشتر فشار دادم و گفتم..... بله
* و شما پارک جیمین آیا حاضرید در تمام سختی ها و مشکلات کنار همسرتان باشید؟
جیمین : بله
* من شما را زن و شوهر اعلام می کنم
خب امید وارم خوشتون اومده باشه 🥹🫶🏻 دوستتون دارم یه دنیا
۶۳.۳k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.