فصل²پارت¹⁵
پرش زمانی به ⁶ماه بعد«بیمارستان سئول»
ساعت«²:¹⁰» شب به وقت سئول
«ویو تهیونگ»
تو این شیش ماه ات هنوز بیدار نشده
اخه برای چی؟
داشتم میرفتم سمت شیشه پنجره ای اتاق ات تا نگاهش کنم و دیدم چشماش باز شد
دارم خواب میبینم؟ واقعیت داره که جیمین و کوک رو صدا کردم
تهیونگ: کوک جیمین ات.... ات بیدار شده«گریه»
کوک: چی؟ مطمعنی؟«بغض»
جیمین: اره کوک... ات بیدار شده من برم دک.. دکتر رو صدا بزنم
«ویو جیمین»
یعنی میشه بعد از شیش ماه الان ات حالش خوب باشه رفتم به دکتر گفتم ات بهوش اومده و خب باهم رفتیم سمت اتاق ات
دکتر رفت داخل....
«مکالمه ات و دکتر»
دکتر: خانم کیم؟ حالتون خوبه
ات: من کجام؟
دکتر: بیمارستان...
ات: بیمارستان؟ ولی چرا؟ هیچی یادم نمیاد...
دکتر: عادیه بهواط دارو هایی که بهتون طزیق
شده
ات: میشه به داداشم بگید بیاد....
دکتر: بله؛ مواظب خودتون باشین
دکتر رفت بیرون و
دکتر: جناب کیم خواهرتون میخوان شما رو ببینن
تهیونگ: باشه«گریه»
تهیونگ: رفتم داخل اتاق ات....
ات قشنگم خوبی؟ درد که نداری؟
ات: تهیونگ شبی بچه های دوساله نباش«سرد»
تهیونگ: باشه
ات: گفتم بیای اینجا تا بهت بگم کی مرخص میشم
تهیونگ: چهار روز دیگه
ات: چی؟ چهار روز... شوخیت گرفته«نیشخند عصبی»
تهیونگ: چرا عصبی میشی خب دکتر گفت
ات: باشه.... راستی پسرا اینجان؟
تهیونگ: اره هروز میومدن و بهت سر میزدن تازه کوک که اینجا بود اصلا خونه نمیومد
ات: واقعا
تهیونگ: اره واقعا میخوای بگم پسرا بیان؟
ات: فعلا نه میخوام بخوابم
بعدا میبینیشون
تهیونگ: باشه خواهریم تو خوب استراحت کن
من برم
ات: خدافظ
•
•
•
•
•
تهیونگ از اتاق اومد بیرون و کوک اومد پیشش
کوک: هیونگ حال ات خوبه؟
تهیونگ: اره خوبه
•
•
•
•
شرطا
کامنت⁸⁰
لایک ¹⁵
در خماری
ساعت«²:¹⁰» شب به وقت سئول
«ویو تهیونگ»
تو این شیش ماه ات هنوز بیدار نشده
اخه برای چی؟
داشتم میرفتم سمت شیشه پنجره ای اتاق ات تا نگاهش کنم و دیدم چشماش باز شد
دارم خواب میبینم؟ واقعیت داره که جیمین و کوک رو صدا کردم
تهیونگ: کوک جیمین ات.... ات بیدار شده«گریه»
کوک: چی؟ مطمعنی؟«بغض»
جیمین: اره کوک... ات بیدار شده من برم دک.. دکتر رو صدا بزنم
«ویو جیمین»
یعنی میشه بعد از شیش ماه الان ات حالش خوب باشه رفتم به دکتر گفتم ات بهوش اومده و خب باهم رفتیم سمت اتاق ات
دکتر رفت داخل....
«مکالمه ات و دکتر»
دکتر: خانم کیم؟ حالتون خوبه
ات: من کجام؟
دکتر: بیمارستان...
ات: بیمارستان؟ ولی چرا؟ هیچی یادم نمیاد...
دکتر: عادیه بهواط دارو هایی که بهتون طزیق
شده
ات: میشه به داداشم بگید بیاد....
دکتر: بله؛ مواظب خودتون باشین
دکتر رفت بیرون و
دکتر: جناب کیم خواهرتون میخوان شما رو ببینن
تهیونگ: باشه«گریه»
تهیونگ: رفتم داخل اتاق ات....
ات قشنگم خوبی؟ درد که نداری؟
ات: تهیونگ شبی بچه های دوساله نباش«سرد»
تهیونگ: باشه
ات: گفتم بیای اینجا تا بهت بگم کی مرخص میشم
تهیونگ: چهار روز دیگه
ات: چی؟ چهار روز... شوخیت گرفته«نیشخند عصبی»
تهیونگ: چرا عصبی میشی خب دکتر گفت
ات: باشه.... راستی پسرا اینجان؟
تهیونگ: اره هروز میومدن و بهت سر میزدن تازه کوک که اینجا بود اصلا خونه نمیومد
ات: واقعا
تهیونگ: اره واقعا میخوای بگم پسرا بیان؟
ات: فعلا نه میخوام بخوابم
بعدا میبینیشون
تهیونگ: باشه خواهریم تو خوب استراحت کن
من برم
ات: خدافظ
•
•
•
•
•
تهیونگ از اتاق اومد بیرون و کوک اومد پیشش
کوک: هیونگ حال ات خوبه؟
تهیونگ: اره خوبه
•
•
•
•
شرطا
کامنت⁸⁰
لایک ¹⁵
در خماری
۲۸.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.