BLACK LOVE(PART6)
ات
وقتی برگشتم خونه دیدم که جیمین رو مبل نشسته و کلی ویسکی رو میز و مسته عصبی شدم و رفتم سمتش و بعد کلی جر و بحث یهو ازم لب گرفت و من خشکم زده بود و بعد از چند ثانیه به خودم امدم از خودم جداش کردم و سرش داد و بیداد کردم که گفت نباید باهاش امشب در میافتادم و واقعا هم راست میگفت چون مست بود و حالش دست خودش نبود و بغلم کرد و برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تخت خوابش و من هیچ ترسی نداشتم ازش و زود بلند شدم گفتم که
ات:چه غلطی میکنی ، تو یه عوضی هرزه ای که فقط فکر همین چیزایی و بقیه برات مهم نیستن که درو قفل کرد و کلیدش برداشت.....
امد سمتم و بهم گفت بخوابم رو تخت ولی مقاومت کردم و اینکارو نکردم که بزور خوابوندتم رو تخت و نشست روم و شروع کرد لباسام در اوردن و بعد از در اوردن لباسام تیشرت خودش در اورد و ازم لب گرفت و بد جور لبمو گاز میگرفت و مک میزد که کم کم رفت رو گردنم و گردنم یه گاز محکم گرفت که اه و ناله ام در امد و یه جیغ بلند زدم و این باعث شد بیشتر تحریک بشه و کم کم رفت به قسمت پایین بدنم و هی میبوسید و گازم میگرفت که دیگه طاقت نیاورد و شلوارشو کشید پایین و شروع کرد به کردنم و من فقط داد میزدم که گفت
جیمین:اره ، بهت گفتم باهام در نیافت،امشب تا صبح زیر منی..
ات:جیمین خواهش میکنم بس کن ، لطفااااا ایییی
جیمین:هیشش نخیر انقدر فرصت داشتی و از دست دادیشون
ات:لطفا جیمین ، آههههه
و ولم نمیکرد تا بالاخره ازم جدا شد و بلندم کرد و چرخوندتم و خمم کرد و دوباره شروع کرد به کردنم و دردام ده برار شد و ولم نمیکردد تا اینکه کارش باهام تموم شد و وقتی امد دراز بکشه ازم لب گرفت و دیگه جون مقاومت نداشتم و فقط درد داشتم .......و بعدش خوابم برد و نفهمیدم چیشد وقتی صبح بلند شدم دیدم جیمین نیست و لختم ، سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون از اتاقش و وقتی میخواستم برم پایین دیدم پایینه و تو اسپزخونه اس پس نرفتم رفتم اتاقم و در قفل کردم تا نتونه بیاد داخل و سریع لباسام جمع کردم و فکر فرار به سرم زد چون دیگه نمیتونستم تحملش کنم و هرکاری میخواد باهام بکنه .... ساکم بستم و فقط چندتا لباس برداشتم چون نمیخواستم بفهمه دارم فرار میکنم و چون سوییچ ماشین هاش تو اتاقش بود سریع رفتم اتاقش و یکی از سوییچاشو برداشتم و سریع برگشتم تو اتاقم و گذاشتمش تو کشوم و لباس خوب پوشیدم و نشستم رو تخت و داشتم به امشب که میخواستم فرار کنم فکر میکردم و یادم رفته بود که درو قفل کنم که در زد و فک کردم که در قفله ولی یهو در باز کرد امد تو و بهش محل ندادم و رفتم زیر پتو که امد نشست کنار تختم و گفت
جیمین:ناراحتی؟
ات:........
جیمین:ببخشید به خاطر دیشب ، حالم دست خودم نبود
ات:حالم ازت بهم میخوره
هیچی نگفت
ات:تو فقط فکر خودتی ، فکر میکردم ادم خوبی هستی و باهام خوب رفتار میکنی ولی تو مثل یه برده بدبخت که مجبوره به هرکاری که میگی انجام بده رفتار میکنی ....
جیمین:اینطوری نگو ، لطفا ...
ات:برو بیرون از همون اول که بهم گفتی باید بمونم اشتباه کردم که موندم نباید میموندم ، فک میکردم میتونم خوشبخت باشم در کنارت ولی اینطوری نیست و تو باهام مثل حیوون رفتار میکنی
جیمین:اتتتتت (با داد)
ات:چیه ها چیه چرا ولم نمیکنی چرا دست از سرم بر نمیداری ، اینو بفهم من برده تو نیستم که هر غلطی خواستی باهام بکنی ولم کنن تو یه روانی هستی
که یهو خوابوند تو گوشم و دستم فقط رو صورت و گوشم بود
و میدونستم از قصد نکرده ولی واقعا عصبی شدم..
ات:گمشو بیرون ، برو ، حالم ازت بهم میخورههههههه (با داد)
جیمین:اااتت ، اتت منظوری نداشتم ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم دست خودم نبود واقعا..
ات:فقط گمشو برو ، دیگه نمیخوام ببینمت ازت متنفرمممممممممم(با داد)
جیمین خیلی شوکه شده بود و فقط رفت بیرون و من فقط گریه میکردم و درو از پشت قفل کردم تا شب بشه و بتونم از این خونه لعنتی بزنم بیرون ...
پایان پارت6
وقتی برگشتم خونه دیدم که جیمین رو مبل نشسته و کلی ویسکی رو میز و مسته عصبی شدم و رفتم سمتش و بعد کلی جر و بحث یهو ازم لب گرفت و من خشکم زده بود و بعد از چند ثانیه به خودم امدم از خودم جداش کردم و سرش داد و بیداد کردم که گفت نباید باهاش امشب در میافتادم و واقعا هم راست میگفت چون مست بود و حالش دست خودش نبود و بغلم کرد و برد تو اتاقش و پرتم کرد رو تخت خوابش و من هیچ ترسی نداشتم ازش و زود بلند شدم گفتم که
ات:چه غلطی میکنی ، تو یه عوضی هرزه ای که فقط فکر همین چیزایی و بقیه برات مهم نیستن که درو قفل کرد و کلیدش برداشت.....
امد سمتم و بهم گفت بخوابم رو تخت ولی مقاومت کردم و اینکارو نکردم که بزور خوابوندتم رو تخت و نشست روم و شروع کرد لباسام در اوردن و بعد از در اوردن لباسام تیشرت خودش در اورد و ازم لب گرفت و بد جور لبمو گاز میگرفت و مک میزد که کم کم رفت رو گردنم و گردنم یه گاز محکم گرفت که اه و ناله ام در امد و یه جیغ بلند زدم و این باعث شد بیشتر تحریک بشه و کم کم رفت به قسمت پایین بدنم و هی میبوسید و گازم میگرفت که دیگه طاقت نیاورد و شلوارشو کشید پایین و شروع کرد به کردنم و من فقط داد میزدم که گفت
جیمین:اره ، بهت گفتم باهام در نیافت،امشب تا صبح زیر منی..
ات:جیمین خواهش میکنم بس کن ، لطفااااا ایییی
جیمین:هیشش نخیر انقدر فرصت داشتی و از دست دادیشون
ات:لطفا جیمین ، آههههه
و ولم نمیکرد تا بالاخره ازم جدا شد و بلندم کرد و چرخوندتم و خمم کرد و دوباره شروع کرد به کردنم و دردام ده برار شد و ولم نمیکردد تا اینکه کارش باهام تموم شد و وقتی امد دراز بکشه ازم لب گرفت و دیگه جون مقاومت نداشتم و فقط درد داشتم .......و بعدش خوابم برد و نفهمیدم چیشد وقتی صبح بلند شدم دیدم جیمین نیست و لختم ، سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون از اتاقش و وقتی میخواستم برم پایین دیدم پایینه و تو اسپزخونه اس پس نرفتم رفتم اتاقم و در قفل کردم تا نتونه بیاد داخل و سریع لباسام جمع کردم و فکر فرار به سرم زد چون دیگه نمیتونستم تحملش کنم و هرکاری میخواد باهام بکنه .... ساکم بستم و فقط چندتا لباس برداشتم چون نمیخواستم بفهمه دارم فرار میکنم و چون سوییچ ماشین هاش تو اتاقش بود سریع رفتم اتاقش و یکی از سوییچاشو برداشتم و سریع برگشتم تو اتاقم و گذاشتمش تو کشوم و لباس خوب پوشیدم و نشستم رو تخت و داشتم به امشب که میخواستم فرار کنم فکر میکردم و یادم رفته بود که درو قفل کنم که در زد و فک کردم که در قفله ولی یهو در باز کرد امد تو و بهش محل ندادم و رفتم زیر پتو که امد نشست کنار تختم و گفت
جیمین:ناراحتی؟
ات:........
جیمین:ببخشید به خاطر دیشب ، حالم دست خودم نبود
ات:حالم ازت بهم میخوره
هیچی نگفت
ات:تو فقط فکر خودتی ، فکر میکردم ادم خوبی هستی و باهام خوب رفتار میکنی ولی تو مثل یه برده بدبخت که مجبوره به هرکاری که میگی انجام بده رفتار میکنی ....
جیمین:اینطوری نگو ، لطفا ...
ات:برو بیرون از همون اول که بهم گفتی باید بمونم اشتباه کردم که موندم نباید میموندم ، فک میکردم میتونم خوشبخت باشم در کنارت ولی اینطوری نیست و تو باهام مثل حیوون رفتار میکنی
جیمین:اتتتتت (با داد)
ات:چیه ها چیه چرا ولم نمیکنی چرا دست از سرم بر نمیداری ، اینو بفهم من برده تو نیستم که هر غلطی خواستی باهام بکنی ولم کنن تو یه روانی هستی
که یهو خوابوند تو گوشم و دستم فقط رو صورت و گوشم بود
و میدونستم از قصد نکرده ولی واقعا عصبی شدم..
ات:گمشو بیرون ، برو ، حالم ازت بهم میخورههههههه (با داد)
جیمین:اااتت ، اتت منظوری نداشتم ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم دست خودم نبود واقعا..
ات:فقط گمشو برو ، دیگه نمیخوام ببینمت ازت متنفرمممممممممم(با داد)
جیمین خیلی شوکه شده بود و فقط رفت بیرون و من فقط گریه میکردم و درو از پشت قفل کردم تا شب بشه و بتونم از این خونه لعنتی بزنم بیرون ...
پایان پارت6
۷.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.