فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁵⁴
هیون « هی شوخی میکنی دیگه؟
میا « اسلحه کوک رو دیشب کش رفته بودم.....وقتی اونو در اوردم هیون از جاش بلند شد و با چشمای گرد شده بهم نگاه میکرد.....اسلحه رو دقیقا روی قلبم گذاشتم.....حالا چی میگی؟
هیون « نه تو این کار رو نمیکنی میا.....حق نداری....
میا « این کار رو میکنم فقط قبلش میخوام اون اربابتون رو ببینم
هیون « اون اسلحه اسباب بازی نیست....بدش من بچه
تهیونگ « با رسیدن به مکانی که جی پی اس گوشی میا نشون میداد از ماشین پیاده شدیم و یواش به خونه ای اونجا بود نزدیک شدیم.....اما وقتی رفتیم داخل و اون اسلحه رو روی قلب میا دیدم کپ کردم......
کوک « شت// اسلحه من...میااااااا چه غلطی میکنی....اون اسلحه پُره....
میا « با شنیدن صدای کوک برگشتم و دیدم خودش و تهیونگ با تیمشون اینجان.....از چشمای تهیونگ میتونستم یه جمله بفمهم و اون میکشمت میا بود.....اما فعلا قرار بود اسلحه رو کنار بزارم.....ماشه رو کشیدم و همشون صد وجب پریدن......چه حالی میده ها...همه ازم حساب میبرن.....
هیون « با دست کوبیدم رو پیشونیم.....میا اون اسلحه رو بده.....و خطاب به کوک گفتم « میمیردی این اسلحه کوفتی رو برمیداشتی؟؟؟
کوک « زر نزن تو اگه ادم بودی اینجوری نمیشد.....میاااا...جان من اون اسلحه رو بده
تهیونگ « همون جور که حواسش به کوک و هیون بود سریع رفتم اسلحه رو از دستش گرفتم و پرتش کردم سمت کوک.....چه غلطی میکنی؟
میا « تهی....تهیونگ
هیون « اون موقع تهیونگ اینقدر عصبی بود که اگه منم بودم ازش میترسیدم....اما میا با این کارش گند زده بود به همه برنامه هام.....
کوک « بازی تموم شد پسر نقاب دار.....باید با ما بیای
هیون « اومدم فرار کنم که یهو چند تا تیر پشت سر هم از بیخ گوشم گذشت.....
تهیونگ « اینجا محاصره شده هیون....بهتر با ما بیای....
هیون « میا تنها راه نجات من بود....برای همین اسلحه امو به سمت قلبش نشونه گرفتم.....
میا « ولی واقعا دلم نمیخواست بمیرم....چشمام رو بستم و به کل کل کردنشون گوش دادم.....
هیون « اگه قرار بود دستگیر بشم باید عامل این اتفاق رو میکشتم.....برای همین ماشه رو کشیدم و همین که خواستم شلیک کنم سرم گیج رفت و اوفتادم روی زمین.....
میا « ماشه رو کشید و تهیونگ منو پشت سر خودش قایم کرد....اما هر چی منتظر موندم صدای تیر رو نشنیدم.....چشمام رو باز کردم و با دیدن بازرس نام احساس آرامش کردم....اما الان باید از دست تهیونگ فرار میکردم.....پس دویدم پشت سر بازرس نام قایم شدم.....
نامجون « میا....بچه ها خوبین؟
کوک « عمو شما کی اومدید؟ پس رئیس گروه چی شد؟
نامجون « اونو دستگیر کردن....میدونستم شما ها دست گل به اب میدین....
🙂🍷وقتی ادمین شیک و مجلسی گند میزنه به صحنه جنایی...🌚اقا من نمیتونم جدی باشم...اگه بد شده ببخشید
میا « اسلحه کوک رو دیشب کش رفته بودم.....وقتی اونو در اوردم هیون از جاش بلند شد و با چشمای گرد شده بهم نگاه میکرد.....اسلحه رو دقیقا روی قلبم گذاشتم.....حالا چی میگی؟
هیون « نه تو این کار رو نمیکنی میا.....حق نداری....
میا « این کار رو میکنم فقط قبلش میخوام اون اربابتون رو ببینم
هیون « اون اسلحه اسباب بازی نیست....بدش من بچه
تهیونگ « با رسیدن به مکانی که جی پی اس گوشی میا نشون میداد از ماشین پیاده شدیم و یواش به خونه ای اونجا بود نزدیک شدیم.....اما وقتی رفتیم داخل و اون اسلحه رو روی قلب میا دیدم کپ کردم......
کوک « شت// اسلحه من...میااااااا چه غلطی میکنی....اون اسلحه پُره....
میا « با شنیدن صدای کوک برگشتم و دیدم خودش و تهیونگ با تیمشون اینجان.....از چشمای تهیونگ میتونستم یه جمله بفمهم و اون میکشمت میا بود.....اما فعلا قرار بود اسلحه رو کنار بزارم.....ماشه رو کشیدم و همشون صد وجب پریدن......چه حالی میده ها...همه ازم حساب میبرن.....
هیون « با دست کوبیدم رو پیشونیم.....میا اون اسلحه رو بده.....و خطاب به کوک گفتم « میمیردی این اسلحه کوفتی رو برمیداشتی؟؟؟
کوک « زر نزن تو اگه ادم بودی اینجوری نمیشد.....میاااا...جان من اون اسلحه رو بده
تهیونگ « همون جور که حواسش به کوک و هیون بود سریع رفتم اسلحه رو از دستش گرفتم و پرتش کردم سمت کوک.....چه غلطی میکنی؟
میا « تهی....تهیونگ
هیون « اون موقع تهیونگ اینقدر عصبی بود که اگه منم بودم ازش میترسیدم....اما میا با این کارش گند زده بود به همه برنامه هام.....
کوک « بازی تموم شد پسر نقاب دار.....باید با ما بیای
هیون « اومدم فرار کنم که یهو چند تا تیر پشت سر هم از بیخ گوشم گذشت.....
تهیونگ « اینجا محاصره شده هیون....بهتر با ما بیای....
هیون « میا تنها راه نجات من بود....برای همین اسلحه امو به سمت قلبش نشونه گرفتم.....
میا « ولی واقعا دلم نمیخواست بمیرم....چشمام رو بستم و به کل کل کردنشون گوش دادم.....
هیون « اگه قرار بود دستگیر بشم باید عامل این اتفاق رو میکشتم.....برای همین ماشه رو کشیدم و همین که خواستم شلیک کنم سرم گیج رفت و اوفتادم روی زمین.....
میا « ماشه رو کشید و تهیونگ منو پشت سر خودش قایم کرد....اما هر چی منتظر موندم صدای تیر رو نشنیدم.....چشمام رو باز کردم و با دیدن بازرس نام احساس آرامش کردم....اما الان باید از دست تهیونگ فرار میکردم.....پس دویدم پشت سر بازرس نام قایم شدم.....
نامجون « میا....بچه ها خوبین؟
کوک « عمو شما کی اومدید؟ پس رئیس گروه چی شد؟
نامجون « اونو دستگیر کردن....میدونستم شما ها دست گل به اب میدین....
🙂🍷وقتی ادمین شیک و مجلسی گند میزنه به صحنه جنایی...🌚اقا من نمیتونم جدی باشم...اگه بد شده ببخشید
۴۹.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.