تک پارتی
تک پارتی
#جیمین
ویو ات
چند ماهی میشه که جیمین خیلی عوض شده ، نسبت بهم بی تفاوت رفتار میکنه خیلی سرد شده کاراش منو یاد مافیا ها میندازه ولی حتی فکر کردن به اینکه تنها امیده زندگیم ی مافیا باشه برام عذاب اور بود ، ولی شاید من دارم اشتباه فکر میکنم .. درسته اصن امکان نداره جیمینه من مافیا باشه …معلومه ک نه انگاری جدیدن زیاد فکر میکنم باید به خودم استراحت بدم
.
.
امروز تصمیم گرفتم جیمین رو تعقیب کنم و مطمئن شم ک مشکلی نیس و همه چی مث قبله و فقط ی سری فکر و خیاله پوچه ک تو ذهن من اکو میشه … رسیدم به یک جای عجیب جایی که تاحالا نرفته بودم و جیمینم راجبش باهام حرف نزده بود …
دره مشکی رنگ رو آروم باز کردم ک صدای آرومی ایجاد شد … با دیدنه صحنه رو به روم اشک تو چشام جمع شد .. باورم نمیشه این همون مردی بود ک میخاستم کله زندگیمو با اون بگذرونم … ولی الان اون یک قاتله … افکارم بهم ریخته بود و بی اختیار اشک میریختم ک جیمین نگاهشو بهم داد و آروم اسممو صدا زد ..
_ ات
+ هیچ وقت فکر نمیکردم یک همچین آدمی باشی برات متاسفم پارک جیمین
با سرعت از اونجا دور شدم
.
.
الان ساعت حدود یکه شبه و شیش ساعت از اتفاقه غیر قابله پیش بینی ک افتاد میگذره .. تمام مدت تو خیابونا قدم زدم و با آهنگ مورد علاقم اشک ریختم ک دو تا مرد سیاه پوش با بدنای ورزیده اومدن سمتم که یکیشون گفت ..
* خانوم پارک شما باید با ما بیایین
+ کجا ؟ « سرد»
* پیش همسرتون
+ من هیچ کاری با اون آدمه بی رحم ندارم
* یا با ما میایین یا مجبوریم از روش دیگه ای استفاده کنیم
+ هر کار میخای انجام بده من با شماها نمیام
با سرعت اومدن سمت و سعی کردن به زور ببرنم .. با ضربه ای ک رو شکمم احساس کردم بی جون رو زمین افتادم .. درد خیلی بدی داشت . تازه یک هفته از اینکه فهمیدم از جیمین حامله ام گذشته بود ک این اتفاقات مزخرف افتاد و همه چی رو تغییر داد … وقتی دیدن دیگه جونی برای مخالف باهاشون ندارم و درد دارم بلندم کردن و به سمت عمارت بردن ….
#جیمین
ویو ات
چند ماهی میشه که جیمین خیلی عوض شده ، نسبت بهم بی تفاوت رفتار میکنه خیلی سرد شده کاراش منو یاد مافیا ها میندازه ولی حتی فکر کردن به اینکه تنها امیده زندگیم ی مافیا باشه برام عذاب اور بود ، ولی شاید من دارم اشتباه فکر میکنم .. درسته اصن امکان نداره جیمینه من مافیا باشه …معلومه ک نه انگاری جدیدن زیاد فکر میکنم باید به خودم استراحت بدم
.
.
امروز تصمیم گرفتم جیمین رو تعقیب کنم و مطمئن شم ک مشکلی نیس و همه چی مث قبله و فقط ی سری فکر و خیاله پوچه ک تو ذهن من اکو میشه … رسیدم به یک جای عجیب جایی که تاحالا نرفته بودم و جیمینم راجبش باهام حرف نزده بود …
دره مشکی رنگ رو آروم باز کردم ک صدای آرومی ایجاد شد … با دیدنه صحنه رو به روم اشک تو چشام جمع شد .. باورم نمیشه این همون مردی بود ک میخاستم کله زندگیمو با اون بگذرونم … ولی الان اون یک قاتله … افکارم بهم ریخته بود و بی اختیار اشک میریختم ک جیمین نگاهشو بهم داد و آروم اسممو صدا زد ..
_ ات
+ هیچ وقت فکر نمیکردم یک همچین آدمی باشی برات متاسفم پارک جیمین
با سرعت از اونجا دور شدم
.
.
الان ساعت حدود یکه شبه و شیش ساعت از اتفاقه غیر قابله پیش بینی ک افتاد میگذره .. تمام مدت تو خیابونا قدم زدم و با آهنگ مورد علاقم اشک ریختم ک دو تا مرد سیاه پوش با بدنای ورزیده اومدن سمتم که یکیشون گفت ..
* خانوم پارک شما باید با ما بیایین
+ کجا ؟ « سرد»
* پیش همسرتون
+ من هیچ کاری با اون آدمه بی رحم ندارم
* یا با ما میایین یا مجبوریم از روش دیگه ای استفاده کنیم
+ هر کار میخای انجام بده من با شماها نمیام
با سرعت اومدن سمت و سعی کردن به زور ببرنم .. با ضربه ای ک رو شکمم احساس کردم بی جون رو زمین افتادم .. درد خیلی بدی داشت . تازه یک هفته از اینکه فهمیدم از جیمین حامله ام گذشته بود ک این اتفاقات مزخرف افتاد و همه چی رو تغییر داد … وقتی دیدن دیگه جونی برای مخالف باهاشون ندارم و درد دارم بلندم کردن و به سمت عمارت بردن ….
۶.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.