پارت 18/و19
پارت_18/و19
رو صندلی نشستم گوشیمو در اوردم
ب درسا زنگ بزنم بگمش
پرستاری اومد کنارم وایساد
خانوم ب خانوادش اطلاع بدید
میشه خودتون بهشون زنگ بزنید بگیدپسرشون اینجاس؟
چرا خودتون زنگ نمیزنید ایشون نامزدتون
هستن پس باید شما زنگ بزنید
لطفا من واقعا از خانوادش خوشم نمیاد
چشامو مظلوم کردم بهم نگاهی انداخت و
گفت باشه بعد چند دقیقه
گفت ک زنگ زده اطلاع داده
ی ساعت گذشت پدر و مادرشو دیدم
مادرش داشت زار میزد
هه بره پیش کسی زار بزنه ک نشناستش
من اونو خیلی خوب میشناسم
مثلا الان احسان خیلی براش مهمه
شایدم تو این سه سال براشون مهم شده
نیشخندی کنج لبم نشست از جام بلند شدم
رفتم سمت ایستگاه پرستاری ازشون
پرسیدم هنوز به هوش نیومده گفتن
چرا و میتونم برم ببینمش اتاقش طبقه بالا بود
از پله ها رفتم بالا رسیدم جلو در اتاق در زدم
صدای خستش ب گوشم خورد بفرمایید
اروم درو باز کردم وارد اتاق شدم چشماش گرد شد
بهم خیره شده بود
بهش گفتم خوبی
با صدای پر ذوقی گفت حالا ک دیدمت عاااالی شدم
خداروشکر
رفتم رو صندلی کنار تختش نشستم
بهم خیره خیره نگاه میکرد
میشه اینجوری نگام نکنی
باشه باشه فقط تو رو خدا نرو قول میدم
خیره نگات نکنم
خندم گرفت چقد اذیت شده
ک میگه تو نرو قول میدم نگات نکنم
خندیدم به چال لپم خیره شد
یهو خندم ناپدید شد اروم
گفتم چی میخواستی بگی الان بگو گوش میدم
با ذوق گفت جون من
فقط نگاش کردم چشای پر ذوقشو دوخت ب در
شروع کرد ب گفتن هرچیزی ک سه سال
پیش اتفاق افتاده بود
روزی ک علیرضا داداشت فهمید الهام بهش خیانت کرده
و باهاش بهم زد الهام هی سعی میکرد بین منو تو رو
بهم بزنه تا اینکه با اون حرفا موفق شد
پارت_19
با دهن باز نگاش کردم
باورم نمیشد الهام بخاطره کینه
و انتقام اون همه بلا سرم اورد
اخه مگه من چیکارش کرده بودم
ک رفت پشتم حرف زد اون دوست من بود
چون ب داداشم بد کرده بود
باید اینهمه بلا سر من بیاره اروم گفتم
چطوری فهمیدی اون دروغ گفته
ی روز ک داشت با دوستش حرف میزد شنیدم
خیلی خوشحال بود باورم نمیشد اون عکسا اون فیلما
همچی فتوشاپ بود اینکارارو کرد
فقط و فقط بخاطره اینکه تو رو از من دور کنه
هرچند موفق شد از اون روز ازش متنفر شدم
هرکاری میکرد باهاش حرف بزنم ببخشمش
مخصوصا اینکه دوستش رفت همچیو
ب علی گفت بهش گفت ک اون باعثه بانیه
رفتن تو بوده
رو صندلی نشستم گوشیمو در اوردم
ب درسا زنگ بزنم بگمش
پرستاری اومد کنارم وایساد
خانوم ب خانوادش اطلاع بدید
میشه خودتون بهشون زنگ بزنید بگیدپسرشون اینجاس؟
چرا خودتون زنگ نمیزنید ایشون نامزدتون
هستن پس باید شما زنگ بزنید
لطفا من واقعا از خانوادش خوشم نمیاد
چشامو مظلوم کردم بهم نگاهی انداخت و
گفت باشه بعد چند دقیقه
گفت ک زنگ زده اطلاع داده
ی ساعت گذشت پدر و مادرشو دیدم
مادرش داشت زار میزد
هه بره پیش کسی زار بزنه ک نشناستش
من اونو خیلی خوب میشناسم
مثلا الان احسان خیلی براش مهمه
شایدم تو این سه سال براشون مهم شده
نیشخندی کنج لبم نشست از جام بلند شدم
رفتم سمت ایستگاه پرستاری ازشون
پرسیدم هنوز به هوش نیومده گفتن
چرا و میتونم برم ببینمش اتاقش طبقه بالا بود
از پله ها رفتم بالا رسیدم جلو در اتاق در زدم
صدای خستش ب گوشم خورد بفرمایید
اروم درو باز کردم وارد اتاق شدم چشماش گرد شد
بهم خیره شده بود
بهش گفتم خوبی
با صدای پر ذوقی گفت حالا ک دیدمت عاااالی شدم
خداروشکر
رفتم رو صندلی کنار تختش نشستم
بهم خیره خیره نگاه میکرد
میشه اینجوری نگام نکنی
باشه باشه فقط تو رو خدا نرو قول میدم
خیره نگات نکنم
خندم گرفت چقد اذیت شده
ک میگه تو نرو قول میدم نگات نکنم
خندیدم به چال لپم خیره شد
یهو خندم ناپدید شد اروم
گفتم چی میخواستی بگی الان بگو گوش میدم
با ذوق گفت جون من
فقط نگاش کردم چشای پر ذوقشو دوخت ب در
شروع کرد ب گفتن هرچیزی ک سه سال
پیش اتفاق افتاده بود
روزی ک علیرضا داداشت فهمید الهام بهش خیانت کرده
و باهاش بهم زد الهام هی سعی میکرد بین منو تو رو
بهم بزنه تا اینکه با اون حرفا موفق شد
پارت_19
با دهن باز نگاش کردم
باورم نمیشد الهام بخاطره کینه
و انتقام اون همه بلا سرم اورد
اخه مگه من چیکارش کرده بودم
ک رفت پشتم حرف زد اون دوست من بود
چون ب داداشم بد کرده بود
باید اینهمه بلا سر من بیاره اروم گفتم
چطوری فهمیدی اون دروغ گفته
ی روز ک داشت با دوستش حرف میزد شنیدم
خیلی خوشحال بود باورم نمیشد اون عکسا اون فیلما
همچی فتوشاپ بود اینکارارو کرد
فقط و فقط بخاطره اینکه تو رو از من دور کنه
هرچند موفق شد از اون روز ازش متنفر شدم
هرکاری میکرد باهاش حرف بزنم ببخشمش
مخصوصا اینکه دوستش رفت همچیو
ب علی گفت بهش گفت ک اون باعثه بانیه
رفتن تو بوده
۴.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.