:((((negin
:((((negin
چند دقیقه ای میشه که بهوش اومده بودم بدنم طوری درد میکرد انگار دارن با چکش میکوبند روش و لهش میکنن یک بادیگارد پشت در بود که به گفته حرفاش ارباب ماردین گفته باشه و ببرتم عمارت چند مین دیگه سرمم تموم میشه و این یعنی آغاز بخت سیاه من دلم برای داداشام تنگ شده برای عطر تنشون برای محبتاشون دلم حتی واسه بابا هم تنگ شده...
به سرمم چشم دوختم و قطرات که وارد خونم میشد رو میشمارد
یک
دو
سه
و تمام
به سقف اتاق چشم دوختم سفید رنگی که به سیاه اضافه شد و زندگیمو خاکستری کرد تنها ممکنه یک تلنگر کوچیک زندگی ادمو
یا شاد کنه یا به باتلاق بکشونه پوزخند زدم هِم داره کم کم این داستان قشنگ میشه
_پرستاااارررررر
چند مین گذشت که همون پرستاری که ازم سوال پرسید اومد توی اتاق و هراسون نگاهم کرد بهش لبخند سردی زدم
چند دقیقه ای میشه که بهوش اومده بودم بدنم طوری درد میکرد انگار دارن با چکش میکوبند روش و لهش میکنن یک بادیگارد پشت در بود که به گفته حرفاش ارباب ماردین گفته باشه و ببرتم عمارت چند مین دیگه سرمم تموم میشه و این یعنی آغاز بخت سیاه من دلم برای داداشام تنگ شده برای عطر تنشون برای محبتاشون دلم حتی واسه بابا هم تنگ شده...
به سرمم چشم دوختم و قطرات که وارد خونم میشد رو میشمارد
یک
دو
سه
و تمام
به سقف اتاق چشم دوختم سفید رنگی که به سیاه اضافه شد و زندگیمو خاکستری کرد تنها ممکنه یک تلنگر کوچیک زندگی ادمو
یا شاد کنه یا به باتلاق بکشونه پوزخند زدم هِم داره کم کم این داستان قشنگ میشه
_پرستاااارررررر
چند مین گذشت که همون پرستاری که ازم سوال پرسید اومد توی اتاق و هراسون نگاهم کرد بهش لبخند سردی زدم
۳.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.