White Rose 🤍 ⁵¹
ات ویو]
بالاخره روز عروسیمون رسید...
فلش بک به شب قبل)
من و جونگکوک و تهیونگ و داهیون به عنوان شب آخر مجردی دور هم جمع شده بودیم، هیچکدوممون سوجو نمیخوردیم که صبح رو بتونیم زود پاشیم و صورت هامون پف نکنه فقط حرف میزدیم میخندیدیم
جونگکوک پیشنهاد داده بود مهمونی مجردی بگیره و همه رو دعوت کنه ولی من بهش گفتم که همین جمع کوچولوی صمیمی خودمون خیلی بیشتر خوش میگذره تا یه مهمونی با یه عالمه آدمی که به سختی میشناسیم
تهیونگ: خب کوک چه حسی داره از فردا قراره مسئولیت زندگی مشترک رو به عهده بگیری؟
داهیون: تهیونگ ته دلشو خالی نکن
جونگکوک آروم خندید: نه خب میدونین ازدواج سخته تعهد سخته همهی اینا کلی مسئولیت و سختی داره ولی وقتی آدم درستش کنارت باشه همهی اینا به آسونی آب خوردن میشه (و دست منو تو دستاش گرفت)
بهش نگاه کردم و لبخند آرومی بهش زدم
حدود ساعت ۱۱ اینا بود که تهیونگ بلند شد
تهیونگ: خب دیگه ما میریم صبح تو هتل میبینیمتون (دستشو رو شونهی جونگکوک گذاشت) پاشو پاشو بریم
بهشون نگاه کردم: جونگکوک رو کجا میبری ؟
داهیون: شب قبل عروسی عروس داماد نباید پیش هم باشن تو هم میای تو بغل خودم میخوابی (و خیلی شیطانی به بازوهاش اشاره میکرد)
بهش نگاه کردم: عمرااا تو تا صبح یه استخون سالم تو بدنم نمیزاررری
داهیون: دلتم بخواد، دارم دوست پسر دسته گلم رو ول میکنم که پیش تو بخوابم تازه نازم واسم میکنی؟
اومدم جوابشو بدم که جونگکوک دست منو گرفت و منو برد یکم اون طرف تر و منو گرفت تو بغلش
جونگکوک: بهت قول میدم امشب اولین و آخرین شبیه که جدا از هم میخوابیم از فردا که مال من بشی دیگه کسی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
نفس آرومی کشیدم و با لبخند آرومی خودمو تو بغل آرامش بخشش رها کردم: دوستت دارم
جونگکوک رو موهامو بوسید: منم دوستت دارم
تهیونگ و داهیون اومدن سمتمون
داهیون: انگار دارین میرین جنگ، بابا خونهی تهیونگ همین بغله
ات: داهیون دهن منو باز نکن شب قبل از عروسیت تو هم میبینم
داهیون موهاشو پرت کرد پشت گردنش: هه من اصلا اینطوری نیستم
تهیونگ برگشت سمت داهیون و نمیدونم در گوشش چی گفت که داهیون مثل کوالا پرید بغل تهیونگ: دوست پسر منو نبرین من نمیخوام امشب پیش این هیولا بخوابم میخوام پیش تهیونگ خودم بخوابممم
بهش نگاه کردم: چیشد؟ تو که اینطوری نبودی بیا بیبی گرررل امشبو پیش من میخوابی
جونگکوک و تهیونگ در حالی که داشتن میخندیدن خداحافظی کردن
برگشتم سمتشون: فردا زود بیاین هتل
جونگکوک سرشو تکون داد: باشه تا ساعت ۸ اونجاییم (دستشو برام تکون داد) خداحافظ
دستمو براش تکون دادم: خداحافظ بیب
به سختی داهیون رو از بغل تهیونگ کشیدم بیرون و اونا رفتن
موندیم من و داهیونی که قرار بود واسه صورتم ماسک بزاره و منی که میترسیدم پوستم کهیر بزنه از دستش...
#فیک_جونگ_کوک
بالاخره روز عروسیمون رسید...
فلش بک به شب قبل)
من و جونگکوک و تهیونگ و داهیون به عنوان شب آخر مجردی دور هم جمع شده بودیم، هیچکدوممون سوجو نمیخوردیم که صبح رو بتونیم زود پاشیم و صورت هامون پف نکنه فقط حرف میزدیم میخندیدیم
جونگکوک پیشنهاد داده بود مهمونی مجردی بگیره و همه رو دعوت کنه ولی من بهش گفتم که همین جمع کوچولوی صمیمی خودمون خیلی بیشتر خوش میگذره تا یه مهمونی با یه عالمه آدمی که به سختی میشناسیم
تهیونگ: خب کوک چه حسی داره از فردا قراره مسئولیت زندگی مشترک رو به عهده بگیری؟
داهیون: تهیونگ ته دلشو خالی نکن
جونگکوک آروم خندید: نه خب میدونین ازدواج سخته تعهد سخته همهی اینا کلی مسئولیت و سختی داره ولی وقتی آدم درستش کنارت باشه همهی اینا به آسونی آب خوردن میشه (و دست منو تو دستاش گرفت)
بهش نگاه کردم و لبخند آرومی بهش زدم
حدود ساعت ۱۱ اینا بود که تهیونگ بلند شد
تهیونگ: خب دیگه ما میریم صبح تو هتل میبینیمتون (دستشو رو شونهی جونگکوک گذاشت) پاشو پاشو بریم
بهشون نگاه کردم: جونگکوک رو کجا میبری ؟
داهیون: شب قبل عروسی عروس داماد نباید پیش هم باشن تو هم میای تو بغل خودم میخوابی (و خیلی شیطانی به بازوهاش اشاره میکرد)
بهش نگاه کردم: عمرااا تو تا صبح یه استخون سالم تو بدنم نمیزاررری
داهیون: دلتم بخواد، دارم دوست پسر دسته گلم رو ول میکنم که پیش تو بخوابم تازه نازم واسم میکنی؟
اومدم جوابشو بدم که جونگکوک دست منو گرفت و منو برد یکم اون طرف تر و منو گرفت تو بغلش
جونگکوک: بهت قول میدم امشب اولین و آخرین شبیه که جدا از هم میخوابیم از فردا که مال من بشی دیگه کسی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
نفس آرومی کشیدم و با لبخند آرومی خودمو تو بغل آرامش بخشش رها کردم: دوستت دارم
جونگکوک رو موهامو بوسید: منم دوستت دارم
تهیونگ و داهیون اومدن سمتمون
داهیون: انگار دارین میرین جنگ، بابا خونهی تهیونگ همین بغله
ات: داهیون دهن منو باز نکن شب قبل از عروسیت تو هم میبینم
داهیون موهاشو پرت کرد پشت گردنش: هه من اصلا اینطوری نیستم
تهیونگ برگشت سمت داهیون و نمیدونم در گوشش چی گفت که داهیون مثل کوالا پرید بغل تهیونگ: دوست پسر منو نبرین من نمیخوام امشب پیش این هیولا بخوابم میخوام پیش تهیونگ خودم بخوابممم
بهش نگاه کردم: چیشد؟ تو که اینطوری نبودی بیا بیبی گرررل امشبو پیش من میخوابی
جونگکوک و تهیونگ در حالی که داشتن میخندیدن خداحافظی کردن
برگشتم سمتشون: فردا زود بیاین هتل
جونگکوک سرشو تکون داد: باشه تا ساعت ۸ اونجاییم (دستشو برام تکون داد) خداحافظ
دستمو براش تکون دادم: خداحافظ بیب
به سختی داهیون رو از بغل تهیونگ کشیدم بیرون و اونا رفتن
موندیم من و داهیونی که قرار بود واسه صورتم ماسک بزاره و منی که میترسیدم پوستم کهیر بزنه از دستش...
#فیک_جونگ_کوک
۱۰.۲k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.