blood پارت۶
پارت۶
جیسو#
واقعا حرف زدن باهاش احساس خوبی میداد تا اینکه با اومدن ملکه همچی بهم ریخت منم خجالتی چی شد از دهنم پرید من میرم🙄اخه چرا ااااا
توراه برگشتن بودم که سایه ای اطراف خودم احساس کردم اما اهمیت ندادم حتما یکی از بانو هاست
خوابیدم حالم خوب بود لبخند به همچی میزدم
هههاه خواب بعد دیدم بلند شدم دیر وقته رفتم تو حیاط ساعت رو دید(ساعت بزرگی توی فرانسه هست ببخشید اسمشو نمدونم)۳شب بود
خوابم نمیبرد
هوووووف فکر به چی کنم یهو فکر جین افتادم هعی خوشتیب بود
که تهیونگ رو دیدم داره به جایی میره عه اینوقت شب؟؟؟
دنبالش کردم که گمش کردم
تعجب کردم که دستم کشیده شد اینقدر ترسیده بود م که جیغ زدم که دهنمو گرفت
چییی
تهیونگ بود؟؟!
خیلی ترسیده بودم که تهیونگ اومد اروم تو گوشم گفت
:اینجا چیکار میکنه هه فارس گفته منو تعقیب کنی
پوزخند زد و گردن جیسو رو محکم گرفت طوری که مونده بود بمیره
تهیونگ باحرص حرف میزد وبیشتر فشار میداد
جیسو:خ...واهش میکنم.....و..لم کن...(با گریه)خفه شدمممممممم
تهیونگ:من برادر خونیت نیستم میتونم بکشمت اوه چه دردناک سرت به کار خودت باشه خانم کوچولو قراره کلی سختی بگشی بهت سخت نمیگیرم منم میشم پادشاه پس گمشو
اینارو گفت و پرتش کرد
جیسو چنتا صرفه میزنه و بلند میشه و تهیونگو بغل میکنه
اورابانی چرامنو اذیت میکنی چرا من تورودوست دارم
تهیونگ:واقعا نمیفهمی چرا
پوزخند میزنه دستای جیسو رو ول میکنه و میره
جیسو یاد اون خاطراتی که با تهیونگ داشت میفته قبل از اینکه مادر تهیونگ به درست فارس کشته شه چقدر باهاش خوب بوداما الان
با گریه اروم به سمت اقامتگاه میاد که جین رو میبینه
(افتابه به دست،)(🤣🤣🤣🤣گفتم یک زره بخندیم)
(اینجاش نیستااا 😁برا شاد شدن بود)
خوب تا پارت بعدی بای کامنتتتتتتت یادتون نرههههه
جیسو#
واقعا حرف زدن باهاش احساس خوبی میداد تا اینکه با اومدن ملکه همچی بهم ریخت منم خجالتی چی شد از دهنم پرید من میرم🙄اخه چرا ااااا
توراه برگشتن بودم که سایه ای اطراف خودم احساس کردم اما اهمیت ندادم حتما یکی از بانو هاست
خوابیدم حالم خوب بود لبخند به همچی میزدم
هههاه خواب بعد دیدم بلند شدم دیر وقته رفتم تو حیاط ساعت رو دید(ساعت بزرگی توی فرانسه هست ببخشید اسمشو نمدونم)۳شب بود
خوابم نمیبرد
هوووووف فکر به چی کنم یهو فکر جین افتادم هعی خوشتیب بود
که تهیونگ رو دیدم داره به جایی میره عه اینوقت شب؟؟؟
دنبالش کردم که گمش کردم
تعجب کردم که دستم کشیده شد اینقدر ترسیده بود م که جیغ زدم که دهنمو گرفت
چییی
تهیونگ بود؟؟!
خیلی ترسیده بودم که تهیونگ اومد اروم تو گوشم گفت
:اینجا چیکار میکنه هه فارس گفته منو تعقیب کنی
پوزخند زد و گردن جیسو رو محکم گرفت طوری که مونده بود بمیره
تهیونگ باحرص حرف میزد وبیشتر فشار میداد
جیسو:خ...واهش میکنم.....و..لم کن...(با گریه)خفه شدمممممممم
تهیونگ:من برادر خونیت نیستم میتونم بکشمت اوه چه دردناک سرت به کار خودت باشه خانم کوچولو قراره کلی سختی بگشی بهت سخت نمیگیرم منم میشم پادشاه پس گمشو
اینارو گفت و پرتش کرد
جیسو چنتا صرفه میزنه و بلند میشه و تهیونگو بغل میکنه
اورابانی چرامنو اذیت میکنی چرا من تورودوست دارم
تهیونگ:واقعا نمیفهمی چرا
پوزخند میزنه دستای جیسو رو ول میکنه و میره
جیسو یاد اون خاطراتی که با تهیونگ داشت میفته قبل از اینکه مادر تهیونگ به درست فارس کشته شه چقدر باهاش خوب بوداما الان
با گریه اروم به سمت اقامتگاه میاد که جین رو میبینه
(افتابه به دست،)(🤣🤣🤣🤣گفتم یک زره بخندیم)
(اینجاش نیستااا 😁برا شاد شدن بود)
خوب تا پارت بعدی بای کامنتتتتتتت یادتون نرههههه
۱۴.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.