pawn/ادامه+پارت+۵۱
اسلاید بعد: یوجین
یوجین: اونوقت تو چجوری تشخیص دادی مناسبم نیست؟ شاید اگه باهم معاشرت کنیم تفاهم داشته باشیم
سویول: بحث تفاهم نیست... اون کلا به درد تو نمیخوره... با هرکس دیگه میخوای باش غیر از اون!!...
از زبان سویول:
یوجین اخماش توی هم رفت... چن ثانیه بهم نگاه کرد و بعد پاشد رفت... حرف یوجین منو ترسوند!... ووک آدم صاف و صادقی نیست... توی شرکتش کارای خلاف زیادی مثل پولشویی و ... انجام میده... نمیخوام تنها خواهرم... عزیزترینم با اون دمخور باشه...
من از تهیونگ و یوجین محافظت میکنم... اونا همه چیز منن... حتی اگر سرزنشم کنن مهم نیست... من کار درست رو میکنم...!!
از زبان یوجین:
سویول دلیل موجهی که قانعم کنه بهم نگفت!... حتما چون برادرمه بهش برخورده که میخوام با کسی برم تو رابطه... اونم با دوستش!
ولی مطمئنم که دلیل به خصوصی هم وجود نداره که بهم بگه... پس منم بخاطر این حساسیتای برادرانش خودمو محدود نمیکنم... حتی شده دور از چشم همه کار خودمو میکنم... ولی شک ندارم که تهیونگ و ا/ت ازم حمایت میکنن...
پس همین فردا به دیدن ا/ت میرم... اونجوری از ا/ت مشورت میگیرم
از زبان ا/ت:
بلاخره از رستوران بیرون اومدیم و برگشتیم به شرکت... خانم جی کارشو آماده کرده بود و تحویل رییس داد... منم نشستم پشت میزم تا باقی کارامو انجام بدم...
چن ساعت بعد که ساعت کاریم تموم شد چون امروز تهیونگ رو ندیده بودم بهش زنگ زدم تا ببینمش... ولی جواب نداد!... احتمالا جلسه ای چیزی داره...
از زبان نویسنده:
تهیونگ بقدری فکرش مشغول بود که نمیتونست برگرده شرکت... برای همین رفت کنار رود هان... نگاه کردن به رودخونه حالشو خوب میکرد... وقتی ا/ت داشت زنگ میزد تهیونگ به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد... ولی جواب نداد... نمیتونست جواب بده!... وقتی اسم ا/ت روی صفحه افتاد تهیونگ با خودش گفت: ا/ت زیبای من... تو که به من خیانت نمیکنی... نه؟
یوجین: اونوقت تو چجوری تشخیص دادی مناسبم نیست؟ شاید اگه باهم معاشرت کنیم تفاهم داشته باشیم
سویول: بحث تفاهم نیست... اون کلا به درد تو نمیخوره... با هرکس دیگه میخوای باش غیر از اون!!...
از زبان سویول:
یوجین اخماش توی هم رفت... چن ثانیه بهم نگاه کرد و بعد پاشد رفت... حرف یوجین منو ترسوند!... ووک آدم صاف و صادقی نیست... توی شرکتش کارای خلاف زیادی مثل پولشویی و ... انجام میده... نمیخوام تنها خواهرم... عزیزترینم با اون دمخور باشه...
من از تهیونگ و یوجین محافظت میکنم... اونا همه چیز منن... حتی اگر سرزنشم کنن مهم نیست... من کار درست رو میکنم...!!
از زبان یوجین:
سویول دلیل موجهی که قانعم کنه بهم نگفت!... حتما چون برادرمه بهش برخورده که میخوام با کسی برم تو رابطه... اونم با دوستش!
ولی مطمئنم که دلیل به خصوصی هم وجود نداره که بهم بگه... پس منم بخاطر این حساسیتای برادرانش خودمو محدود نمیکنم... حتی شده دور از چشم همه کار خودمو میکنم... ولی شک ندارم که تهیونگ و ا/ت ازم حمایت میکنن...
پس همین فردا به دیدن ا/ت میرم... اونجوری از ا/ت مشورت میگیرم
از زبان ا/ت:
بلاخره از رستوران بیرون اومدیم و برگشتیم به شرکت... خانم جی کارشو آماده کرده بود و تحویل رییس داد... منم نشستم پشت میزم تا باقی کارامو انجام بدم...
چن ساعت بعد که ساعت کاریم تموم شد چون امروز تهیونگ رو ندیده بودم بهش زنگ زدم تا ببینمش... ولی جواب نداد!... احتمالا جلسه ای چیزی داره...
از زبان نویسنده:
تهیونگ بقدری فکرش مشغول بود که نمیتونست برگرده شرکت... برای همین رفت کنار رود هان... نگاه کردن به رودخونه حالشو خوب میکرد... وقتی ا/ت داشت زنگ میزد تهیونگ به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد... ولی جواب نداد... نمیتونست جواب بده!... وقتی اسم ا/ت روی صفحه افتاد تهیونگ با خودش گفت: ا/ت زیبای من... تو که به من خیانت نمیکنی... نه؟
۱۵.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.