وقتی خواهرشونی...
وقتی خواهرشونی و از دستشون فرار میکنی...
جیسونگ:توی هواپیما چشماتو بسته بودی که با حس دستی روی پات چشماتو باز کردی وبه مردی که با ماسکی که کنارت نشسته بود نگاهی کردی...با صدای لروزن لب زدی...
-ت..تو دیگه کی هستی
مرد ماسکش رو در اورد و حالا دختر میتونست چهره ی بردارش رو که داشت با پوزخند نگاهش میکرد رو ببینه...هان سرش رو پایین اورد و بعد دوباره نگاهش رو به خواهرش داد و با لحن تمسخر امیزی گفت:بهت نگفته بودم نه؟این شرکت هواپیمایی مال منه ...و تو اونقدری احمق بودی که خودت رو درست انداختی تو تله ی من..
بعد از گفتن این جمله نزدیک شد و زمزمه وار توی گوشت جوری که مور مورت جملش رو ادامه داد...-و مطمئن باش اگر بیفتی تو تله من دیگه هیچوقت نمیتونی فرار کنی...
فلیکس:با سردردی چشمات رو باز کردی...که با صدای اشنا و دیپی که از اونور اتاق شنیدی به خودت لرزیدی...
-بار اول .... بار دوم .... و ایندفعه بار سومی که سعی کردی فرار میکنی لی ات از دست من .... من معمولا نمیزارم که کسی انقدر خطا کنه زنده بزارمش ولی خب چه کنم که تو خواهرم هس...
+اون کلمه ی خواهر رو به زبونت نیار ... من از خون اون پدر عوضی تو نیستم...تو برادر من نیستی و منم خواهر تو نیستم اینو بفهم لی فلیکس
فلیکس که تو طول این مدت داشت با تعجب به تو نگاه میکرد حالا بعد از اتمام حرفت پوزخندی روی لبش شکل گرفت...
-راستش خوشحال شدم این حرف رو زدی....*نگاهی به سر تا پات کرد*میدونی... بدن خوبی داری ات...تو تمام این مدت تردید داشتم اینکار رو بکنم ولی خب الان خیلی دلم میخواد امتحانش کنم ... چیزی رو که خیلی وقته خومو ازش محروم کردم
به سمتت اومد و بوسه ای خیس روی لبت گذاشت و با چشمای خماری بهت نگاه کرد...
-اینو بزار به حساب تبینه ت ...تنبیهی که هیچوقت قرار نیست از یاد خودمو و خودت بره
جیسونگ:توی هواپیما چشماتو بسته بودی که با حس دستی روی پات چشماتو باز کردی وبه مردی که با ماسکی که کنارت نشسته بود نگاهی کردی...با صدای لروزن لب زدی...
-ت..تو دیگه کی هستی
مرد ماسکش رو در اورد و حالا دختر میتونست چهره ی بردارش رو که داشت با پوزخند نگاهش میکرد رو ببینه...هان سرش رو پایین اورد و بعد دوباره نگاهش رو به خواهرش داد و با لحن تمسخر امیزی گفت:بهت نگفته بودم نه؟این شرکت هواپیمایی مال منه ...و تو اونقدری احمق بودی که خودت رو درست انداختی تو تله ی من..
بعد از گفتن این جمله نزدیک شد و زمزمه وار توی گوشت جوری که مور مورت جملش رو ادامه داد...-و مطمئن باش اگر بیفتی تو تله من دیگه هیچوقت نمیتونی فرار کنی...
فلیکس:با سردردی چشمات رو باز کردی...که با صدای اشنا و دیپی که از اونور اتاق شنیدی به خودت لرزیدی...
-بار اول .... بار دوم .... و ایندفعه بار سومی که سعی کردی فرار میکنی لی ات از دست من .... من معمولا نمیزارم که کسی انقدر خطا کنه زنده بزارمش ولی خب چه کنم که تو خواهرم هس...
+اون کلمه ی خواهر رو به زبونت نیار ... من از خون اون پدر عوضی تو نیستم...تو برادر من نیستی و منم خواهر تو نیستم اینو بفهم لی فلیکس
فلیکس که تو طول این مدت داشت با تعجب به تو نگاه میکرد حالا بعد از اتمام حرفت پوزخندی روی لبش شکل گرفت...
-راستش خوشحال شدم این حرف رو زدی....*نگاهی به سر تا پات کرد*میدونی... بدن خوبی داری ات...تو تمام این مدت تردید داشتم اینکار رو بکنم ولی خب الان خیلی دلم میخواد امتحانش کنم ... چیزی رو که خیلی وقته خومو ازش محروم کردم
به سمتت اومد و بوسه ای خیس روی لبت گذاشت و با چشمای خماری بهت نگاه کرد...
-اینو بزار به حساب تبینه ت ...تنبیهی که هیچوقت قرار نیست از یاد خودمو و خودت بره
۱.۱k
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.