رمان عشق خونین
رمان عشق خونین
پارت¹²
امیر: عزیزان آیسو داره مرخص میشه
مریم: واقعا
امیر: بله آقای دکتر گفتن مرخصه
آیدا: خوبه که
ویو آیسو......
آماده شدم بریم خونه رسیدیم
مریم: بیاین تو
آیدا: نه دیگه ما بریم رهام جان
مریم: نمیشه که بیاین بعدا میرین
رهام: نه دیگه ممنون ما بریم
امیر: خب پس منم برم کاری ندارین
مریم: توعم میری
امیر: بله دیگه برم خونه
مریم: خب باشه پس خداحافظ
امیر رهام آیدا: خداحافظ
رفتم تو و رو مبل نشستم
مریم: خوب داری مخشو میزنیاااا آفرین اینجوری فک نمیکردم زرنگ باشی
آیسو: مامان من نمیتونم ادامه بدم چرا باید یه کاری بکنم که خودم هیچی ازش خبر ندارم چرااا
مریم: آیسو تو باید حرف منو گوش بدی حتی اگه بکشمت
آیسو: منو بکش ولی ازم این کارو نخواه«داد»
بلد شدمو رفتم تو اتاقم درو قفل کردمو مامانم داشت هعی صدام میزد آیسو آیسو
منم خودمو پرت کردم رو تخت مامانم آروم شد بلند شدم خودمو تو آینه دیدم
آیسو: چرا باید زندگی من اینجوری میشد چی میشد من به دنیا نمیومدم منی که تو شش سالگی بابام مرد چرااا چرا چرا باید من به دنیا میومدم چی میشد منم میمردم هاننن اصلا چرا دختر این خانوادم چرا منو نبرن بهزیستی چرااااا میدونم خیلی چرا ها هس که خدا هیچ کدومو بهم نمیگه چرا خدایااا چرااا چرا جوابمو نمیدی
هرچی رو میز بود پرت کردم زمینو مشتمو محکم کبوندم تو آینه
مریم: آیسو درو باز کنننن آیسوووو با توعم میگم درو باز کن بچه
درو باز کردمو اومدم نشستم رو تخت
آیسو: مامان
مریم: آیسو تو چیکار داری میکنی هان دستت چرا از دستت خون میاد بزا برم باند بیارم
آیسو: نیازی نیس بشین میخوام باهات حرف بزنم
مریم: بگو
آیسو: چرا منو نمیخواستین نگهم داشتین
مریم: این چه حرفیه
آیسو: مامان فقط جوابمو بده
مریم: ما ما یعنی مقصر پدرت بود پدرت پسر میخواستو بابت این منو طلاق داد
آیسو: خب وقتی فهمیدین دخترم چرا نکشتیم چرا ثقتم نکردی
مریم: نمیتونستم
آیسو: میشه تنهام بزاری
#رمان_عشق_خونین
پارت¹²
امیر: عزیزان آیسو داره مرخص میشه
مریم: واقعا
امیر: بله آقای دکتر گفتن مرخصه
آیدا: خوبه که
ویو آیسو......
آماده شدم بریم خونه رسیدیم
مریم: بیاین تو
آیدا: نه دیگه ما بریم رهام جان
مریم: نمیشه که بیاین بعدا میرین
رهام: نه دیگه ممنون ما بریم
امیر: خب پس منم برم کاری ندارین
مریم: توعم میری
امیر: بله دیگه برم خونه
مریم: خب باشه پس خداحافظ
امیر رهام آیدا: خداحافظ
رفتم تو و رو مبل نشستم
مریم: خوب داری مخشو میزنیاااا آفرین اینجوری فک نمیکردم زرنگ باشی
آیسو: مامان من نمیتونم ادامه بدم چرا باید یه کاری بکنم که خودم هیچی ازش خبر ندارم چرااا
مریم: آیسو تو باید حرف منو گوش بدی حتی اگه بکشمت
آیسو: منو بکش ولی ازم این کارو نخواه«داد»
بلد شدمو رفتم تو اتاقم درو قفل کردمو مامانم داشت هعی صدام میزد آیسو آیسو
منم خودمو پرت کردم رو تخت مامانم آروم شد بلند شدم خودمو تو آینه دیدم
آیسو: چرا باید زندگی من اینجوری میشد چی میشد من به دنیا نمیومدم منی که تو شش سالگی بابام مرد چرااا چرا چرا باید من به دنیا میومدم چی میشد منم میمردم هاننن اصلا چرا دختر این خانوادم چرا منو نبرن بهزیستی چرااااا میدونم خیلی چرا ها هس که خدا هیچ کدومو بهم نمیگه چرا خدایااا چرااا چرا جوابمو نمیدی
هرچی رو میز بود پرت کردم زمینو مشتمو محکم کبوندم تو آینه
مریم: آیسو درو باز کنننن آیسوووو با توعم میگم درو باز کن بچه
درو باز کردمو اومدم نشستم رو تخت
آیسو: مامان
مریم: آیسو تو چیکار داری میکنی هان دستت چرا از دستت خون میاد بزا برم باند بیارم
آیسو: نیازی نیس بشین میخوام باهات حرف بزنم
مریم: بگو
آیسو: چرا منو نمیخواستین نگهم داشتین
مریم: این چه حرفیه
آیسو: مامان فقط جوابمو بده
مریم: ما ما یعنی مقصر پدرت بود پدرت پسر میخواستو بابت این منو طلاق داد
آیسو: خب وقتی فهمیدین دخترم چرا نکشتیم چرا ثقتم نکردی
مریم: نمیتونستم
آیسو: میشه تنهام بزاری
#رمان_عشق_خونین
۳.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.