part: 88
خوشحال بودم ازینکه بلاخره به کسی که از بچگیم عاشقش بودم میرسیدم ولی معلوم نبود کمپانی در اینده بخواد چ بلاهایی سر رابطمون بیاره این بود که میترسوندم
هانا: کوک نمیشه
کوک: ینی چی نمیشه هانا
هانا: مگه نمیشناسین رئیسو ازکجا معلوم فردا پس فردا دستور اینو بده که حتی حق نزدیک شدن بهم رو هم نداریم اونوقت باید چ غلطی بکنیم
جیمین: هانیی درستش میکنیم قربونت برم نگران اینا نباش تو مهم اینه همو دوس دارین
نمیخواستم قبول کنم واقعا نمیخواستم چون ممکن جفتمون بدبخت شیم ولی بازم کوکو میخواستم اون چیزی نبود که بخوام به راحتی ازش دست بکشم
هانا: ولی کوک کمپانی نمیزاره روی خوش ببینیم
کوک: نمیزارم قول میدم بهت نزارم کمپانی هیچ غلطی بکنه
پاشدو سمتم اومد و محکم بغلم کرد
***
بلاخره روزی که میتونستم دوبارع روی استیج اومدن و برای میلیون ها طرفدار اجرا کردنو تجربه کنم میشه گف توی اون لحظه خوشحالترین موجود روی زمین بودم بلاخره حسرتی که یکساله تو دلم مونده بود بهش رسیده بودم
بعد کنسرت باید میرفتم پیش کوک که باهم لایو بریم چون بهش قول داده بودم
*
هانا: خیلی وقته دارم برای همچین بازگشت باشکوهی برنامه ریزی میکنم
حرفم با جیغ فنا مواجه شد
مینجی: وایی خیلی دلمون تنگ شده بود واس رو استیج دیدنت
با بغض این حرفو زدو همشون باهم بغلم کردن
هانا: وای که این گروه بدون مکنهش خیلی ساکته
***
بعد کنسرت به کوک قول داده بود که برم پیشش باهم لایو بریم ولی خیلی دیر کرده بودک خدا کنه قهر نکنه
در زدم درو بازکردو گف
_چ عجب بانو تشریف فرما شدید
هانا: کوککک خودت که میدونی کنسرت داشتماا
پیشونیمو بوس کردو گف
_میدونم قلبم میدونم، بیا تو
رفتم داخل و کفشامو دراوردم و به جاش دمپایی پوشیدم و ی راس رفتم اشپزخونه
کوک: خببب گایز پرنسسمون بلاخره تشریف اوورد
تا متوجه شدم شروع کرده خودمو مرتب کردمو رفتم داخل سالن و کنارش نشستم
هانا:سلامم
دست تکون دادم
ی ربعی از لایو رفته بود و تو این لباس خیلی گرمم بود و چیزیم با خودم نیاوورده بودم پس چیزی بهتر از لباسای کوک نبود قطعا
هانا: من الان برمیگردم
کوک: کجا
هانا: میام الان
رفتم اتاقش و کمد لباساشو بازکردم لباساشم مثل خودش بشدتت جذاب و خواستنی بودن
ی تیشرت برداشتم که تقریبا ده برابر خودم بودم وضع کل لباساش همین بود
خلاصه لباسمو عوض کردم و نفس عمیقی بابت راحت شدن کشیدم
لباسای خودمو رو تخت گذاشتم
رژ لبی که کنار پایه تخت بود نظرمو جلب کرد ماله من که نبود کوکم از همچین رنگایی به هیچ وجه استفاده نمیکنه پس ماله کی بود
رژو همونجا گذاشتم تا بعد لایو راجبش بپرسم ازش از اتاق اومدم بیرون کوک با دیدنم تو لباسش که تنم کرده بودم خنده ای کرد همه حواسش پیش من بود
هانا: کوک نمیشه
کوک: ینی چی نمیشه هانا
هانا: مگه نمیشناسین رئیسو ازکجا معلوم فردا پس فردا دستور اینو بده که حتی حق نزدیک شدن بهم رو هم نداریم اونوقت باید چ غلطی بکنیم
جیمین: هانیی درستش میکنیم قربونت برم نگران اینا نباش تو مهم اینه همو دوس دارین
نمیخواستم قبول کنم واقعا نمیخواستم چون ممکن جفتمون بدبخت شیم ولی بازم کوکو میخواستم اون چیزی نبود که بخوام به راحتی ازش دست بکشم
هانا: ولی کوک کمپانی نمیزاره روی خوش ببینیم
کوک: نمیزارم قول میدم بهت نزارم کمپانی هیچ غلطی بکنه
پاشدو سمتم اومد و محکم بغلم کرد
***
بلاخره روزی که میتونستم دوبارع روی استیج اومدن و برای میلیون ها طرفدار اجرا کردنو تجربه کنم میشه گف توی اون لحظه خوشحالترین موجود روی زمین بودم بلاخره حسرتی که یکساله تو دلم مونده بود بهش رسیده بودم
بعد کنسرت باید میرفتم پیش کوک که باهم لایو بریم چون بهش قول داده بودم
*
هانا: خیلی وقته دارم برای همچین بازگشت باشکوهی برنامه ریزی میکنم
حرفم با جیغ فنا مواجه شد
مینجی: وایی خیلی دلمون تنگ شده بود واس رو استیج دیدنت
با بغض این حرفو زدو همشون باهم بغلم کردن
هانا: وای که این گروه بدون مکنهش خیلی ساکته
***
بعد کنسرت به کوک قول داده بود که برم پیشش باهم لایو بریم ولی خیلی دیر کرده بودک خدا کنه قهر نکنه
در زدم درو بازکردو گف
_چ عجب بانو تشریف فرما شدید
هانا: کوککک خودت که میدونی کنسرت داشتماا
پیشونیمو بوس کردو گف
_میدونم قلبم میدونم، بیا تو
رفتم داخل و کفشامو دراوردم و به جاش دمپایی پوشیدم و ی راس رفتم اشپزخونه
کوک: خببب گایز پرنسسمون بلاخره تشریف اوورد
تا متوجه شدم شروع کرده خودمو مرتب کردمو رفتم داخل سالن و کنارش نشستم
هانا:سلامم
دست تکون دادم
ی ربعی از لایو رفته بود و تو این لباس خیلی گرمم بود و چیزیم با خودم نیاوورده بودم پس چیزی بهتر از لباسای کوک نبود قطعا
هانا: من الان برمیگردم
کوک: کجا
هانا: میام الان
رفتم اتاقش و کمد لباساشو بازکردم لباساشم مثل خودش بشدتت جذاب و خواستنی بودن
ی تیشرت برداشتم که تقریبا ده برابر خودم بودم وضع کل لباساش همین بود
خلاصه لباسمو عوض کردم و نفس عمیقی بابت راحت شدن کشیدم
لباسای خودمو رو تخت گذاشتم
رژ لبی که کنار پایه تخت بود نظرمو جلب کرد ماله من که نبود کوکم از همچین رنگایی به هیچ وجه استفاده نمیکنه پس ماله کی بود
رژو همونجا گذاشتم تا بعد لایو راجبش بپرسم ازش از اتاق اومدم بیرون کوک با دیدنم تو لباسش که تنم کرده بودم خنده ای کرد همه حواسش پیش من بود
۵.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳