name:belife.
part :8
ا.ت کمی ناراحت شد و لب زد : ولی امشب یه برنامه دارم
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با عصبانیت دست ا.ت و گرفت و پرت کرد کمی صداش رو بلند کرد و گفت : فقط برو حوصله ات رو ندارم میخوام بخوابم ا.ت
توی اون تاریکی چشای ا.ت پر از اشک شد و گلوش پر از بغض شد . اروم دستشو روی تخت گذاشت و با فشار داد دستش اروم از روی تخت بلند شد.
از اتاق بیرون رفت و شروع به جمع کردن میز شد.
بعداز جمع کردنش اشکایی که گونه هاش رو خیس کرده بودن رو پاک کرد و سمت دستشویی رفت. کمی اب به صورتش زد و به خودش توی اینه نگاه کرد.
تهیونگ با اینکه میدونست ا.ت با کوچکترین حرفا ناراحت میشه با این حال سرش داد زده بود.
از جمله امشب شب مهمی بود که تهیونگ با فکر کردن به سوریون نابودش کرد.
ا.ت مسواکش رو برداشت و شروع به مسواک زدن کرد.
بعداز مسواک زدن لامپارو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید.
رو به تهیونگ دراز کشید و بغلش کرد.
***
گوجه رو روی تخته گذاشت و اروم با چاقو به صورت حلقه ای میبریدشون.
تهیونگ پشت ا.ت ایستاد و دستاش رو به کانتر _ کنار ا.ت گذاشت و سرش رو به موهای ا.ت چسبوند: قهره کوچولو؟
ا.ت با دقت گوجه رو برید و لب زد : نه
تهیونگ لبخندی از سر کیوتیش زد و دستش رو به پهلو ا.ت رسوند و برش گردوند.
ا.ت با حرص به دور و برش نگاه کرد و توجهی به تهیونگ نکرد.
تهیونگ پوزخندی زد و گفت : قهری؟
ا.ت دوباره با تکرار کردن جوابش نفس عمیقی کشید.
تهیونگ خنده ای کرد و دستشو دور کمر ا.ت گذاشت : پس نگام کن
ا.ت سرش رو برگردوند و به چشای تهیونگ نگاه کرد. با دیدن چشاش یاد دیشب افتاد در حالی که چشاش پر از اشک شده بود سرش رو به شونه تهیونگ چسبوند و با بستن چشاش اشکاش رو اروم ازاد کرد
تهیونگ با تعجب دستش و روی سرش ا.ت گذاشت و کمی فشار داد : زندگیم؟؟؟....گریه نکن...به خاطر دیشبه؟
ا.ت با صدای کمی گفت : اوم
تهیونگ لبخندی زد و گفت : من معذرت میخوام...دیروز حالم خوب نبود...تو که درک میکنی کارم چقدر استرسیه؟هوم؟ناراحت نباش ازم
ا.ت با چشای خیس اروم از تهیونگ جدا شد .
تهیونگ کمی خم شد و با انگشت شصتش اشکای ا.ت رو پاک کرد.
ا.ت : دیگه...سرم داد نزن
تهیونگ خنده ای کرد و لب زد : باشه
تهیونگ سرش رو جلو برد و لبش و بوسید
تهیونگ صاف ایستاد و با سرحالی گفت : کمک نمیخوای؟
ا.ت خنده ای کرد و گفت : نه مرسی
***
(پایان فلش بک)
دختر صورتش رو چرخوند و با دیدن صورت اخمالو دکتر متوجه شد که خیلی وقته توی داستان غرق شده.
دکتر چند تا پلک زد و با تعجب پرسید: خب...پس اگه تو ا.تی....الان چرا اینجایی ؟
دختر پوزخندی زد و گفت : تهیونگ و سوریون یه بار دیگه با هم خوابیدن. من توی سفر بودم ....با دوستام...یه روز من و سوریون توی خونه بودیم. اونجا..
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#هوسوک#یونگی#تهیونگ#جیمین#کوک
ا.ت کمی ناراحت شد و لب زد : ولی امشب یه برنامه دارم
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با عصبانیت دست ا.ت و گرفت و پرت کرد کمی صداش رو بلند کرد و گفت : فقط برو حوصله ات رو ندارم میخوام بخوابم ا.ت
توی اون تاریکی چشای ا.ت پر از اشک شد و گلوش پر از بغض شد . اروم دستشو روی تخت گذاشت و با فشار داد دستش اروم از روی تخت بلند شد.
از اتاق بیرون رفت و شروع به جمع کردن میز شد.
بعداز جمع کردنش اشکایی که گونه هاش رو خیس کرده بودن رو پاک کرد و سمت دستشویی رفت. کمی اب به صورتش زد و به خودش توی اینه نگاه کرد.
تهیونگ با اینکه میدونست ا.ت با کوچکترین حرفا ناراحت میشه با این حال سرش داد زده بود.
از جمله امشب شب مهمی بود که تهیونگ با فکر کردن به سوریون نابودش کرد.
ا.ت مسواکش رو برداشت و شروع به مسواک زدن کرد.
بعداز مسواک زدن لامپارو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید.
رو به تهیونگ دراز کشید و بغلش کرد.
***
گوجه رو روی تخته گذاشت و اروم با چاقو به صورت حلقه ای میبریدشون.
تهیونگ پشت ا.ت ایستاد و دستاش رو به کانتر _ کنار ا.ت گذاشت و سرش رو به موهای ا.ت چسبوند: قهره کوچولو؟
ا.ت با دقت گوجه رو برید و لب زد : نه
تهیونگ لبخندی از سر کیوتیش زد و دستش رو به پهلو ا.ت رسوند و برش گردوند.
ا.ت با حرص به دور و برش نگاه کرد و توجهی به تهیونگ نکرد.
تهیونگ پوزخندی زد و گفت : قهری؟
ا.ت دوباره با تکرار کردن جوابش نفس عمیقی کشید.
تهیونگ خنده ای کرد و دستشو دور کمر ا.ت گذاشت : پس نگام کن
ا.ت سرش رو برگردوند و به چشای تهیونگ نگاه کرد. با دیدن چشاش یاد دیشب افتاد در حالی که چشاش پر از اشک شده بود سرش رو به شونه تهیونگ چسبوند و با بستن چشاش اشکاش رو اروم ازاد کرد
تهیونگ با تعجب دستش و روی سرش ا.ت گذاشت و کمی فشار داد : زندگیم؟؟؟....گریه نکن...به خاطر دیشبه؟
ا.ت با صدای کمی گفت : اوم
تهیونگ لبخندی زد و گفت : من معذرت میخوام...دیروز حالم خوب نبود...تو که درک میکنی کارم چقدر استرسیه؟هوم؟ناراحت نباش ازم
ا.ت با چشای خیس اروم از تهیونگ جدا شد .
تهیونگ کمی خم شد و با انگشت شصتش اشکای ا.ت رو پاک کرد.
ا.ت : دیگه...سرم داد نزن
تهیونگ خنده ای کرد و لب زد : باشه
تهیونگ سرش رو جلو برد و لبش و بوسید
تهیونگ صاف ایستاد و با سرحالی گفت : کمک نمیخوای؟
ا.ت خنده ای کرد و گفت : نه مرسی
***
(پایان فلش بک)
دختر صورتش رو چرخوند و با دیدن صورت اخمالو دکتر متوجه شد که خیلی وقته توی داستان غرق شده.
دکتر چند تا پلک زد و با تعجب پرسید: خب...پس اگه تو ا.تی....الان چرا اینجایی ؟
دختر پوزخندی زد و گفت : تهیونگ و سوریون یه بار دیگه با هم خوابیدن. من توی سفر بودم ....با دوستام...یه روز من و سوریون توی خونه بودیم. اونجا..
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#هوسوک#یونگی#تهیونگ#جیمین#کوک
۲۱.۲k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.