"شاید من زود باورت کردم" P²
"شایدمنزودباورتکردم" P²
"²ساعتبعد"
اتویو
همینطور داشتیم حرف میزدیم که نگاهم به ساعت افتاد
شتتتت ساعت ⁹:³⁰ عه..پوستم کندس
گوشیمو برداشتم..³⁵ تا تماس بیپاسخ از"گنداقا"
وای جدی پوستمو میکنه!
از جام پاشدم و روبهروی پدر و مادر تهیونگ گفتم
ات ـ منو ببخشین..ولی باید برم
پدر ته ـ یکم دیگه هم بمون باهم شام بخوریم!
ات ـ خیلی دوست داشتم قبول کنم ولی..تا همین الانشم خیلی دیرم شده!
مادر ته ـ باشه دخترم..خیلی خوشگذشت بهم، بازم بیا!
ات ـ مرسی..فعلا
تهیونگ ـ بریم..خدافظ مامان بابا
مامان بابای ته ـ خودافظ
"داخلماشین"
ات ـ برو که یونگ کو..سرمو میکنه
ته ـ اوح چه شجاع"خنده"
ات ـ نخنددد بروووو
ته ـ چشمم..میگم
ات ـ جونم؟
ته ـ منو به خانوادت معرفی نمیکنی؟
ات ـ چرا، فردا باهاشون حرف میزنم
ته ـ عالیه! رسیدیم عزیزم
ات ـ مرسییی"لپ تهیونگو بوسید"
ته ـ قبول نیست باید لبمو میبوسیدی!
ات ـ پررو..راضی باش..فعلاااا
اتویو
دویدم تا در خونه، برگشتم و به ته دست تکون دادم
وای الان چی بهشون بگم..
اها فهمیدم
درو باز کردم و رفتم داخل خونه.
یونگ با صورتی عصبی به تلوزیون خیره بود..باصدای بسته شدن در از جاش بلند شد و اومد سمت من
با صدای اروم ولی عصبی، غرید
یونگ ـ کدوم گوری بودی؟
ات ـ پیش دوستم بودم!
یونگ ـ به ساعت نگاهی کردی؟
ات ـ اره، ولی تقصیر من نیستش که دوستم با ماشین تصادف کرد!
یونگ ـ برای من دلیل الکی نیار! خدا اون روزو برات نیاره که بفهمم با یه پسر میگردی!
ات ـ برو بابا"بدون توجه بهش رفت اتاق"
اتویو
پسرکه منگل..حیف داداشمه وگرنه شلوارشو میکشیدم رو سرش!
بعداز پوشیدن لباس خونگی و پاک کردن ارایشم، روی تخت دراز کشیدم.
گوشیمو برداشتم که دیدم تهیونگ پیام داده
پیام:
خوب بخوابی فرشتم♡
ــ
اینم از این پارت
راستی این فیک نیست، چند پارتیه
"²ساعتبعد"
اتویو
همینطور داشتیم حرف میزدیم که نگاهم به ساعت افتاد
شتتتت ساعت ⁹:³⁰ عه..پوستم کندس
گوشیمو برداشتم..³⁵ تا تماس بیپاسخ از"گنداقا"
وای جدی پوستمو میکنه!
از جام پاشدم و روبهروی پدر و مادر تهیونگ گفتم
ات ـ منو ببخشین..ولی باید برم
پدر ته ـ یکم دیگه هم بمون باهم شام بخوریم!
ات ـ خیلی دوست داشتم قبول کنم ولی..تا همین الانشم خیلی دیرم شده!
مادر ته ـ باشه دخترم..خیلی خوشگذشت بهم، بازم بیا!
ات ـ مرسی..فعلا
تهیونگ ـ بریم..خدافظ مامان بابا
مامان بابای ته ـ خودافظ
"داخلماشین"
ات ـ برو که یونگ کو..سرمو میکنه
ته ـ اوح چه شجاع"خنده"
ات ـ نخنددد بروووو
ته ـ چشمم..میگم
ات ـ جونم؟
ته ـ منو به خانوادت معرفی نمیکنی؟
ات ـ چرا، فردا باهاشون حرف میزنم
ته ـ عالیه! رسیدیم عزیزم
ات ـ مرسییی"لپ تهیونگو بوسید"
ته ـ قبول نیست باید لبمو میبوسیدی!
ات ـ پررو..راضی باش..فعلاااا
اتویو
دویدم تا در خونه، برگشتم و به ته دست تکون دادم
وای الان چی بهشون بگم..
اها فهمیدم
درو باز کردم و رفتم داخل خونه.
یونگ با صورتی عصبی به تلوزیون خیره بود..باصدای بسته شدن در از جاش بلند شد و اومد سمت من
با صدای اروم ولی عصبی، غرید
یونگ ـ کدوم گوری بودی؟
ات ـ پیش دوستم بودم!
یونگ ـ به ساعت نگاهی کردی؟
ات ـ اره، ولی تقصیر من نیستش که دوستم با ماشین تصادف کرد!
یونگ ـ برای من دلیل الکی نیار! خدا اون روزو برات نیاره که بفهمم با یه پسر میگردی!
ات ـ برو بابا"بدون توجه بهش رفت اتاق"
اتویو
پسرکه منگل..حیف داداشمه وگرنه شلوارشو میکشیدم رو سرش!
بعداز پوشیدن لباس خونگی و پاک کردن ارایشم، روی تخت دراز کشیدم.
گوشیمو برداشتم که دیدم تهیونگ پیام داده
پیام:
خوب بخوابی فرشتم♡
ــ
اینم از این پارت
راستی این فیک نیست، چند پارتیه
۴.۰k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.