کپی ممنوع
《پارت شش》فردا الیا از خواب بیدار شد ولی متوجه میشه راشل اونجا نیست! و بعد پیش خودش میگه:( اون جادوترو به گفته خودش همینجوری قدرتمنده ، هاااااااه ، حالا هرچی!) لیا تنها رفت تا از جنگل غذا پیدا کنه ؛ چند دقیقه بعد راشل برگشت ولی لیا اونجا نبود کمی خوراکیان نوشیدنی توی دستش بود همه رو گذاشت و رفت دنبال لیا بگرده ، کمی سیب و پرتقال پیدا کرده بود راشد بهش گفت:( ما که برای پوست کندن پرتقال چا.قو نداریم!) ولی یا آوردشون چون عقیده داشت کار از محکم کاری عیب نمیکنه بی راهم نمیگفت چون وقتی رسیدیم به نظر میرسید حیوونای توی جنگل همه خوراکیهامونو خورده بودن. پس همون سیب و پرتقالا رو خوردیم ولی خیلی هم ناراحت نیستم چون واقعاً خوش طعم بودن. شب یه کابوس وحشتناک دیدم ؛ خواب دیدم لوسیوس زنده شده و داره میاد سمتم یهو منو میگیره و خو.نم رو می.مکه که ناگهان از خواب بلند میشم ، هوا هنوز تاریکه و لیا خوابه ، متوجه میشم به نسبت قبل بهتر میتونم قدرتم رو کنترل کنم پرواز میکنم و به شهر میرم که ناگهان چند نفر رو توی خیابون دیدم ه دارن قدم میزنند !، آخه این موقع شب کی میتونه باشه؟! وای نه سه تا از بهترین دوستای لوسیوس! دستم میلرزه ، تند تند نفس میکشم ، و دندونام هی به هم میخورند! یهو کنترلم رو از دست میدم و همه جا رو آتش فرا گرفت ، رومئو ، بهترین دوست لوسیوس ، همون که کل کلاس رو بر ضد من متحد کرد ، ...... آتش گرفت و زنده زنده سوخت و مر.د اون دو نفر دیگه مات و مبهوت به رومئو که کف زمین افتاده بود نگاه کردند و بعد که چشمشان به سرخی من خیره شد چوبی را از روی زمین پیدا کردند و دنبالم افتادند ، پرواز کردم تا به من نرسن ولی متاسفانه چوب به ثبت من هدف گرفتند و بالم رو زخم کردن زمین خوردم ، سریع بلند شدم و شروع به دویدن کردم یهو یه صدایی اومد که میگفت:( پیست ، پیست ، بیا اینجا!) اونا پشت سرم بودن و با داد و فریاد در حال نزدیک شدن بهم بودن که ناگهان دستی اومد و منو داخل بوتهای کشید! رزیتا بود ، بهش گفتم:( ولم کن خیانتکار !) میخواستم از بوتو فرار کنم که منو کشتی جلوی دهنم را گرفت اون دو نفر بوته رو رد کردند و بعد از بوته بیرون اومدیم. .......
۱.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.