p:²
تهیونگ:مطمئن باش یه مرد میدونه تو رابطه چیکار کرده!....وقتی میگم حامله ای قبول کن ...
حالت خجالت چهرشو درک کردم...صورتش خیلی سریع رنگ عوض کرد وقتی میگم ساده یعنی این ...
تهیونگ:چشمات سیاهی میره ...رنگت هر از گاهی میپره ..اشتهات به چیزای غیر طبیعی زیاد میشه و از همه مهم تر خواب خیلی زیاد میشه ...و اینکه یه هفته مخصوص از یه ماه...فک کنم این ماه و متوجه نشدی که اصلا خبری ازش نبود ...همم
انگار قانع شده بود که دیگ چیزی نمیگفت ...
ولی دوست داشتم ادامه بده ...
تهیونگ:خب؟
نگاشو داد بهم ...
تهیونگ:چیزی نمیخوای بگی
اروم سرشو چپ و راست تکون داد...حالت چهرش ناراحت بود شاید استرس ..یا حالت اضطراب...میدونم بخاطره چیه..وجود چیزی که فکرشم نمیکردی ..سخته ..احساسات دخترا توی ای دوران خیلی شکننده ...دلیل گریه های بی موقعشم همین بود ..شاید واسه همین تحمل میکردم و از کوره در نمیرفتم ...
تهیونگ:ولی من میخوام بگم ...
پرسشی نگام کرد که ریلکس نگاش کردم ...
تهیونگ:خوب گوش کن ببین چی میگم ..چون تکرار و بخشش وجود نداره...
همنطور نگام میکرد که ادامه دادم :اون بچه حس ها رو درک میکنه ..نمیخوام مشکلی واسش پیش بیاد ..پس مراقب باش ..اگر چه نمیخواستم ولی تو الان مادر بچه ای هستی که از منه ..من نمیخوام اتفاقی حتی به اشتباه براش بیافته متوجه که هستی...
نگاشو داد پایین سرشو اروم بالا پایین کرد ..ترس توی وجودش زیادی معلوم بود ..
تهیونگ:من و نگاه کن
سرش و اورد بالا و به سختی توی چشمام نگاه کرد ..مردمک چشمش میلرزید خیلی واضح..
تهیونگ:میخوام...که..رابطمون و از اول درست کنیم...نه واسه ادامه زندگی ..فقط بخاطر بچم...
تو فکرم ..در نهایت شاید حرص دادن خیلیا ...
تهیونگ:از این به بعد راحت حرفا تو بزن ...ولی حواست و جمع کن چرت و پرت نگی من هنوزم ریستم ..
منتظره تاییداش بود اما چیزی نگفت ...هوف کلافه ای کشیدم ...ایکیو پایین..با دستم روی صورتم کشیدم ...
تهیونگ:سوال داری بپرس...
فقط نگام کرد ...چرا اینقد گیجه...
تهیونگ:مثل اسب نگام نکن ...سوالاتو بپرس..
ا/ت:تو...جواب میدی؟
توقع سوالش و نداشتم ..ولی اره باید جواب میدادم تا چیزی که میخوام و بدست بیارم ..
تهیونگ:اره
ا/ت:خب...چن سالت بود؟
هوفی کشیدم و گفتم: ۲۶
ا/ت:اها...باید تهیونگ صدات بزنم؟
تهیونگ:اره
ا/ت:چرا اینکارا رو میکنی؟
تا الان سوالاش سوالای یه بچه ۵ ساله بود ..چی شد که همچینن چیزی به ذهنش رسید ...
تهیونگ:چه کارایی؟
ا/ت:..حرف هایی که پایین زدی...جین..
تهیونگ:اره برادر واقعیمه..
ا/ت:برادر واقعی...ولی مامانش...مگه نرفته؟
تهیونگ:این چیزا به تو مربوط نیست ..نمیخواد دخالت کنی؟
اصلا علاقه ای به بحث پایین و باز کردنش نداشتم ...به اندازه کافی عصابم ریخته بهم ...یه اخم ظریف کردم ..و نگام و دادم به پشت سرش ...بازم حس و حال بد ...خودش پا میزاره رو دمم..اهه
ا/ت:من...
توقع داشتم بگه منظوری نداشتم حداقل عذر خواهی ..ولی خیلی توقع بالایی بود با پرویی تمام گفت:میتونم یه سوال دیگ کنم؟
یه نگاهی بهش کردم ..انگشت اشارش و کنار لبش گرفته بود و منتظر نگام میکرد...نفسمو دادم بیرون و دستم و گذاشتم روی چشمم و چشم بسته گفتم:بپرس..
ا/ت:شوگر..ددی یعنی چی؟
حرفش تموم نشده بود که دستم و از رو چشمم برداشتم و نگاش کردم ..
تهیونگ:چی گفتی؟
ا/ت:عاممم..معنی شوگر ددی یعنی چی؟
دهن واز کردم یه چی بگم ولی حرفی نبود چند بار دهنم و باز کردم ولی واقعا نمیدونستم بهش چی بگم ..چرا انقد خنگه ...تغییر مود تا چه حد...نه اون سوال اول ...نه این...
تهیونگ:اههه...کی ...بهت گفته؟
ا/ت:برا چی؟
تهیونگ:سوال من ..و با سوال جواب نده
ا/ت:هاا...باشه
تهیونگ:از این کلمه دیگ استفاده نکن
ا/ت:باشه...ولی نمیگی یعنی چی؟
تهیونگ:ن
روش و کرد اونور چیزی نگفت ...ولی داشت حرص میخورد...لب پایینشو میجویید...زدم رو پاشو گفتم :نکن
حرصی تر شد ولی دیگ لبشو گاز نمیگرفت...تا حالا حرص خوردن و قهر کرد دخترا و زیاد دیدم...ولی این زیر لب غر ام میزنه...با خودش حرف میزنه
پاشدم برم که دستمو گرفت ...دوباره به همون حالا برگشتم .
تهیونگ:ها
ا/ت:میتونم...یه..درخواست کنم..
تهیونگ:بگو
حالت خجالت چهرشو درک کردم...صورتش خیلی سریع رنگ عوض کرد وقتی میگم ساده یعنی این ...
تهیونگ:چشمات سیاهی میره ...رنگت هر از گاهی میپره ..اشتهات به چیزای غیر طبیعی زیاد میشه و از همه مهم تر خواب خیلی زیاد میشه ...و اینکه یه هفته مخصوص از یه ماه...فک کنم این ماه و متوجه نشدی که اصلا خبری ازش نبود ...همم
انگار قانع شده بود که دیگ چیزی نمیگفت ...
ولی دوست داشتم ادامه بده ...
تهیونگ:خب؟
نگاشو داد بهم ...
تهیونگ:چیزی نمیخوای بگی
اروم سرشو چپ و راست تکون داد...حالت چهرش ناراحت بود شاید استرس ..یا حالت اضطراب...میدونم بخاطره چیه..وجود چیزی که فکرشم نمیکردی ..سخته ..احساسات دخترا توی ای دوران خیلی شکننده ...دلیل گریه های بی موقعشم همین بود ..شاید واسه همین تحمل میکردم و از کوره در نمیرفتم ...
تهیونگ:ولی من میخوام بگم ...
پرسشی نگام کرد که ریلکس نگاش کردم ...
تهیونگ:خوب گوش کن ببین چی میگم ..چون تکرار و بخشش وجود نداره...
همنطور نگام میکرد که ادامه دادم :اون بچه حس ها رو درک میکنه ..نمیخوام مشکلی واسش پیش بیاد ..پس مراقب باش ..اگر چه نمیخواستم ولی تو الان مادر بچه ای هستی که از منه ..من نمیخوام اتفاقی حتی به اشتباه براش بیافته متوجه که هستی...
نگاشو داد پایین سرشو اروم بالا پایین کرد ..ترس توی وجودش زیادی معلوم بود ..
تهیونگ:من و نگاه کن
سرش و اورد بالا و به سختی توی چشمام نگاه کرد ..مردمک چشمش میلرزید خیلی واضح..
تهیونگ:میخوام...که..رابطمون و از اول درست کنیم...نه واسه ادامه زندگی ..فقط بخاطر بچم...
تو فکرم ..در نهایت شاید حرص دادن خیلیا ...
تهیونگ:از این به بعد راحت حرفا تو بزن ...ولی حواست و جمع کن چرت و پرت نگی من هنوزم ریستم ..
منتظره تاییداش بود اما چیزی نگفت ...هوف کلافه ای کشیدم ...ایکیو پایین..با دستم روی صورتم کشیدم ...
تهیونگ:سوال داری بپرس...
فقط نگام کرد ...چرا اینقد گیجه...
تهیونگ:مثل اسب نگام نکن ...سوالاتو بپرس..
ا/ت:تو...جواب میدی؟
توقع سوالش و نداشتم ..ولی اره باید جواب میدادم تا چیزی که میخوام و بدست بیارم ..
تهیونگ:اره
ا/ت:خب...چن سالت بود؟
هوفی کشیدم و گفتم: ۲۶
ا/ت:اها...باید تهیونگ صدات بزنم؟
تهیونگ:اره
ا/ت:چرا اینکارا رو میکنی؟
تا الان سوالاش سوالای یه بچه ۵ ساله بود ..چی شد که همچینن چیزی به ذهنش رسید ...
تهیونگ:چه کارایی؟
ا/ت:..حرف هایی که پایین زدی...جین..
تهیونگ:اره برادر واقعیمه..
ا/ت:برادر واقعی...ولی مامانش...مگه نرفته؟
تهیونگ:این چیزا به تو مربوط نیست ..نمیخواد دخالت کنی؟
اصلا علاقه ای به بحث پایین و باز کردنش نداشتم ...به اندازه کافی عصابم ریخته بهم ...یه اخم ظریف کردم ..و نگام و دادم به پشت سرش ...بازم حس و حال بد ...خودش پا میزاره رو دمم..اهه
ا/ت:من...
توقع داشتم بگه منظوری نداشتم حداقل عذر خواهی ..ولی خیلی توقع بالایی بود با پرویی تمام گفت:میتونم یه سوال دیگ کنم؟
یه نگاهی بهش کردم ..انگشت اشارش و کنار لبش گرفته بود و منتظر نگام میکرد...نفسمو دادم بیرون و دستم و گذاشتم روی چشمم و چشم بسته گفتم:بپرس..
ا/ت:شوگر..ددی یعنی چی؟
حرفش تموم نشده بود که دستم و از رو چشمم برداشتم و نگاش کردم ..
تهیونگ:چی گفتی؟
ا/ت:عاممم..معنی شوگر ددی یعنی چی؟
دهن واز کردم یه چی بگم ولی حرفی نبود چند بار دهنم و باز کردم ولی واقعا نمیدونستم بهش چی بگم ..چرا انقد خنگه ...تغییر مود تا چه حد...نه اون سوال اول ...نه این...
تهیونگ:اههه...کی ...بهت گفته؟
ا/ت:برا چی؟
تهیونگ:سوال من ..و با سوال جواب نده
ا/ت:هاا...باشه
تهیونگ:از این کلمه دیگ استفاده نکن
ا/ت:باشه...ولی نمیگی یعنی چی؟
تهیونگ:ن
روش و کرد اونور چیزی نگفت ...ولی داشت حرص میخورد...لب پایینشو میجویید...زدم رو پاشو گفتم :نکن
حرصی تر شد ولی دیگ لبشو گاز نمیگرفت...تا حالا حرص خوردن و قهر کرد دخترا و زیاد دیدم...ولی این زیر لب غر ام میزنه...با خودش حرف میزنه
پاشدم برم که دستمو گرفت ...دوباره به همون حالا برگشتم .
تهیونگ:ها
ا/ت:میتونم...یه..درخواست کنم..
تهیونگ:بگو
۲۰۷.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.