پارت ۶

چند روز بعد
از زبان یونا:
من ازجونکوک خوشم اومده درسته اوایل ازش خوشم نمیومد و فقط برای اینکه ازش میترسیدم بهش گفتم دوسش دارم ولی الان واقعا دوسش دارم اون خیلی مهربونه همش مث پروانه دور ورم می‌چرخه و هر کس دیگه ای هم جای من بود عاشقش میشد واییییی موهامو به خاطر اینکه بدش میومد مشکی کردم هر کاری که بگه انجام میدم فک نمی‌کردم تو چند روز اینقدر ازش خوشم بیاد منی که با هیچ پسری حتی حرف هم نمیزدم اصلا نمیزاشتم کسی از کنارم رد بشه الان ازیکی خوشم اومده تو اتاق نشسته بودیم اون داشت کاراشو میکرد و من سرم تو گوشی بود

_جونکوکی

+جانم بیبی چیشده

_هیچی هیچی فقط دوست دارم همینجوری صدات بزنم

+ایششششش حالت خوبه

_نه از عشق تو دیوونه شدم(خنده)

+(خنده)بیا بغلم

از خدا خواسته بلند شدم و رفتم نشستم رو پاهاش و بغلش کردم خودمو یکم دادم پایین تر و سرمو بردم تو گردنش و گردنشو بوس کردم

+اگه یه روزی ولت کنم چیکار می‌کنی

_تو که اینکارو نمیکنی مگه نه

+ن...نه نمیکنم فقط میخواستم ببینم چی میگی

_حتی نمی‌خوام بهش فک کنم جونکوک مطمئن باش هر کی بیاد سمتت فقط به خاطر پول و ثروت میاد ولی ...ولی من فقط خودتو می‌خوام

+هوم می‌دونم بیبی نیازی نیست توضیح بدی

_حتی حاظرم به خاطر تو از خانوادم هم دل بکنم

+واقعا

_اوهوم

+پس از فردا حق نداری حتی بهشون زنگ بزنی

_باشه نمی‌زنم هر چی تو بگی

+واقعا (تعجب)

_اره واقعا

+بابا شوخی کردم من چیکار به خانوادت دارم هر وقت خواستی بهشون زنگ بزن اصن برو ببینشون فقط میخواستم ببینم میگی دوستت دارم دوستت دارم الکیه یا واقعا دوسم داری که بهم ثابت شد الان

_هه دیدی واقعا دوستت دارم

+اوهوم بهم ثابت شد بیبی عاشقتم

_من بیشتر ددی