گیتار سفید (p2)
الی می گوید:«مادر بزرگت خونه ی خیلی زیبایی داره!»سر تکان میدهم و زمزمه وار میگویم:«اره!» از اول راه یک کلمه هم با او حرف نزده ام و تا جایی که توانسته ام از او فاصله گرفته ام. الی ناگهانی و بس مقدمه می پرسد:«راستی،تو چرا پیش مادربزرگت زندگی میکنی؟پدر و مادرت کجا هستند؟» فقط همین یک سوال را کم داشتم!نمی دانم جواب الی را چه بدهم. اما بلاخره میفهمدموضوع ازچه قراراست! باید حقیقت را به او بگویم.اهی می کشم و میگویم:«پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند!پدرم در آکسفورد و مادرم در منچستر زندگی میکنه!» چهره الی درهم میرود و معلوم است از سوالی که پرسیده حسابی پشیمان است! نگاهم را به دور دست میدوزم و ادامه میدهم:«من هم با مامانم در منچستر زندگی میکردم اما اون هشت روز پیش منو آورد اینجا تا با مادر بزرگم زندگی کنم.گفت یه خاطر کارش نمیتونه از من نگهداری کنه!» الی با دستپاچگی میگوید؛«متاسفم بتسی! نمیخواستم ناراحتت کنم!» سکوت سنگینی حکم فرما میشود.سپس وقتی به سر یک تقاطع میرسیم،الی میگوید:«از این طرف» وبا اشاره دستش راهنمایی ام میکند. جلو تر میرویم و تابلو مدرسه راهنمایی «افروت»به چشمم میخورد. مدرسه جدیدم. مدرسه ای که قرار است از این به بعد درآن درس بخوانم! نفس عمیقی میکشم و وارد مدرسه جدیدم می شوم.
۱.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.