p31
کوک:نباید بهت نزدیک میشدم
میا:ینی چی؟چرا یه دفه عوض شدی؟
کوک:ینی اینکه اشتباه بود..باید میدونستم عشق وجود نداره
میا:چرا چرت و پرت میگی؟اگه عشق وجود نداره حس من به تو چیه؟ جونگ کوک همه چی داره تازه درست میشه..خرابش نکن
کوک:همه چی درست بود تا وقتی این حس چرت اومد سمتم..
میا:چرند نگو..الان منو اوردی اینجا تا بهم حستو بگی چرا یهو عوض شدی؟
کوک:نگران دونگ ووکی نه؟
میا:مسخره نباش..جونگ کوک من هزار بار میتونستم از دستت در برم..اما اینکار رو نکردم..چرا؟چون یه حسایی داشتم..من هزار بار میتونستم به زندگیه قبلیه خودم برگردم..میتونستم ازت شکایت کنم..چرا اینکار رو نکردم؟چون متوجه احساساتم شدم..
کوک چیزی نگفت و رفت سمت رستوران..اعصابم خرد شد..رفتم رستوران حالم گرفته شده بود..غذامونو که خوردیم رفتیم سمت شهربازی دوباره.
مینام:بچه ها بریم ماشین برقی
میا:من نمیام..برمیگردم..
ته:باهات میام..
میا: باشه..بریم
با تهیونگ برگشتیم سمت خونه..رفتم تو اتاق تهیونگ.
ته:چرا اعصابت خورد شد؟کوک چی گفت؟
میا:بیا راجع بهش حرف نزنیم..
ته:هرجور راحتی
میا:ته..میتونم امشب اینجا بخابم؟
ته:پس دعواتون شد،باشه بمون..
رو تختش دراز کشیدم..تهیونگ داشت لباسشو عوض میکرد که در محکم باز شد و کوک اومد تو..بدون یه ثانیه مکث براید استایل بلندم کردو برد تو اتاقش..منو رو تخت گذاشتو محکم بغلم کرد
کوک:اونجا چیکار میکردی؟
میا:داشتم بهت خیانت میکردم😒
کوک:اون..اون لحظه اعصابم خرد شد وقتی یه لحظه اسم اون عوضی رو شنیدم.
میا:ولی همون عوضی هیچ وقت ناراحتم نمیکرد
کوک:بیا درموردش حرف نزنیم..
میا:دارم خفه میشم،ولم کن
کوک:باشه
میا:ینی چی؟چرا یه دفه عوض شدی؟
کوک:ینی اینکه اشتباه بود..باید میدونستم عشق وجود نداره
میا:چرا چرت و پرت میگی؟اگه عشق وجود نداره حس من به تو چیه؟ جونگ کوک همه چی داره تازه درست میشه..خرابش نکن
کوک:همه چی درست بود تا وقتی این حس چرت اومد سمتم..
میا:چرند نگو..الان منو اوردی اینجا تا بهم حستو بگی چرا یهو عوض شدی؟
کوک:نگران دونگ ووکی نه؟
میا:مسخره نباش..جونگ کوک من هزار بار میتونستم از دستت در برم..اما اینکار رو نکردم..چرا؟چون یه حسایی داشتم..من هزار بار میتونستم به زندگیه قبلیه خودم برگردم..میتونستم ازت شکایت کنم..چرا اینکار رو نکردم؟چون متوجه احساساتم شدم..
کوک چیزی نگفت و رفت سمت رستوران..اعصابم خرد شد..رفتم رستوران حالم گرفته شده بود..غذامونو که خوردیم رفتیم سمت شهربازی دوباره.
مینام:بچه ها بریم ماشین برقی
میا:من نمیام..برمیگردم..
ته:باهات میام..
میا: باشه..بریم
با تهیونگ برگشتیم سمت خونه..رفتم تو اتاق تهیونگ.
ته:چرا اعصابت خورد شد؟کوک چی گفت؟
میا:بیا راجع بهش حرف نزنیم..
ته:هرجور راحتی
میا:ته..میتونم امشب اینجا بخابم؟
ته:پس دعواتون شد،باشه بمون..
رو تختش دراز کشیدم..تهیونگ داشت لباسشو عوض میکرد که در محکم باز شد و کوک اومد تو..بدون یه ثانیه مکث براید استایل بلندم کردو برد تو اتاقش..منو رو تخت گذاشتو محکم بغلم کرد
کوک:اونجا چیکار میکردی؟
میا:داشتم بهت خیانت میکردم😒
کوک:اون..اون لحظه اعصابم خرد شد وقتی یه لحظه اسم اون عوضی رو شنیدم.
میا:ولی همون عوضی هیچ وقت ناراحتم نمیکرد
کوک:بیا درموردش حرف نزنیم..
میا:دارم خفه میشم،ولم کن
کوک:باشه
۱۷.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.