قاتل پارت ۳

کیت
یک روز عادی بود آنقدر گریه کرده بودم که همونجا تو بیمارستان خوابم برد همسایمون با کمک چند نفر دیگه منو بردن خونمون و به کمک پلیس چیز هایی که لازم داشتن رو برداشتن،نظافت کردن و بعد رفتن‌.
وقتی بیدار شدم از اینکه چرا من به جای برادرم نمردم خیلی ناراحت بودم میخواستم دوباره گریه کنم که ناگهان همسایمون اومد داخل و خودش رو معرفی کرد گفت اسمش آلیس هست منم از آشنایی باهاش خوش حال بودم.
آلیس
حالت بهتره عزیزم من همسایه جدیدتونم اسمم آلیس هستش و دیشب اومدیم اینجا من بودم دیشب زنگ زدم به بیمارستان و بعد تورو رسوندم خونه،بیا برات غذا آوردم با آبمیوه بخور جون بگیری باید بریم خاک سپاری برادرت.
از زبون نویسنده
آلیس و کیت به خاکسپاری تام رفتن،نزدیکای شب بود که خاکسپاری تموم شده بود و آلیس و کیت داشتن به خونشون نزدیک میشدن، که ناگهان همسر آلیس رو دیدن که داره توی خیابون دنبال اون میگرده وقتی به خونه رسیدن همسر آلیس ه
حسابی ترسیده بود چون همسرش از دیشب بی‌خبر رفته بیرون و بعد از دو روز هنوز برنگشته.
جیمز
عشقم از دیشب کجا بودی پیدات نکردم حتی وقت نکردم مرخصی بگیرم و نه خوابیدم فقت دنبال تو گشتم
آلیس
باشه عزیزم اینجا جاش نیست بیا بریم بعد برات تعریف میکنم چی شده. کیت مواظب خودت باش، خدا نگه دار.
کیت
مرسی آلیس جون بابت همه ی کار هایی که برام کردی.