bad girl p: 65
همه رفتن بیرون نشستم رو صندلی کع کوک اومد داخل
کوک: پرنسس وحشی من چقد خوشگل شدی
هانا: یاااا پسر چقد جذابی ندزدنت
کوک: قبلا شاید ولی الان جرعت ندارن چون دیگه یه صاحب وحشی دارم
هانا: واقعا؟ کیع
کوک: میکم خنگ کیوت نگو نه
هانا: مرک......
که بابام و عمو وودوک اومدن یه ساعت قریون صدقه منو کوک رفتن بعدم کوک و عمو وودوک رفتن منم دست بابامو گرفتم رفتیم بیرون از اتاق انتظار
همه الان خوشحالن بجز منو کوک که باید خوشحال باشیم سوهیون اومد پیش منو کوک نشست وسط دوتامون
سوهیون: تگد سما خوسدل سدین(چقد شما خوشگل شدین)
کوک: تو تم خیلی جذاب شدی مستر کیم(خنده) خوشحالی که اخر سر ما باهم ازدواج کردیم
سوهیون: اره تیلی توسحالم(خیلی خوشحالم)
هانا: انقد گفتی ازدواج کنین ماهم به حرف تو گوش کردیم
سوهیون: عمو جونگ کوک خاله هانا مو اذیت تنی حودم حشابتو میلشم(خاله هانامو اذیت کنی حسابتو میرسم)
کوک: خداااا حرف زدنشو نگا، کیوت، تو به خاله هانات بگو منو اذیت نکنه(خنده)
سوهیون: خاله هانام تولو اذیت نمیتنه(تورو اذیت نمیکنه)
کوک: باشه باشه تسلیم(خنده)
بچه ها اومدن پیشمون
سوجون: سوهیون اینجایی؟ میدونی چقد دنبالت گشتم
هانا: اومد به کوک هشدار بده
یوهان: پس سوهیون به جا من به کوک هشدار داده
از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل خونه داخلش خیلی خوب بود
هانا: خب اتاق من کجاس؟
کوک: اتاقمون منظورته دیگه؟اگه اونه طبقه بالا اتاق اخری
هانا: اتاقاهم یکیه؟
کوک: بله بله پدر و مادر گرامیمون دستور دادن
هانا: آیششش از دست اینا
کوک: خب بیب شب عروسی چیکار میکنن؟
هانا: اگه اون مغز منحرفتو با اسید بشوری هیچکاری نمیکنن لباس عوض میکنن میخوابن
کوک: شوخی کردم
رفتیم طبقه بالا داخل اتاق دکوراسیون خوبی داش دقیقا سلیقه ی منو کوک بود لباس عوض کردم حال و حوصله ی حموم نداشتم ارایشمو پاک کردم روتینمو انجام دادم ولی کوک رف حموم منم بالشتو بغل کردم خوابیدم
صب با صدای یکی بلن شدم چشامو باز کردم دیدم کوکه
هانا: مردک بانی باز چته
کوک: پاشو اجوما الان جرمون میده
هانا: اول صبی چیکارمون داره
کوک: اول صبی؟ ساعت1
هانا: هوم واقعا(خواب الود)
کوک: هانا پاشو دیگه حوصلم سر رفته
هانا: ولم کن
کوک ویو
هرکاری کردم بلن نشد منم براید استایل بغلش کردم بردمش داخل روشویی اب زدم به صورتش که بیدار شد
هانا: میکشمت (حرص)
گذاشتمش زمین
کوک: زود بیا وگرنع اجوما جرت میده(همون خدمتکار که تو خونه کوک کار میکرد)
هانا: خدارو شکر اجوما اومده وگرنه همو میکشتیم
کوک: دقیقا
هانا ویو
کوک رف بیرون منم دست و صورتمو شستم لباس عوض کردم رفتم پایین
اجوما رو دیدم تو اشپزخونه پشتش بهم بود ندیدم رفتم از پشت بغلش کردم
که ترسید
هانا: اجوما منم نترس
اجوما: خدا بگم چیکارت نکنه ترسوندیم
هانا: گرسنمه
اجوما: برو به کوک بگو بیاد ناهار بخورین
هانا: باشه
رفتم داخل حال کوک پشتش بهم بود رفتم دم گوشش گفتم
هانا: کوک(داد)
کوک ترسید پرید هوا
کوک: کرم کردی(داد)
هانا: جدا؟ گمشو بریم ناهار بخوریم گرسنمه
کوک: کر شدم اصلا نمیشنوم چی میگی
هانا: میگم گمشو بریم غذا بخوریم(داد)
کوک: میشنوم میشنوم کرم کردی، بریم
بعد ناهار
هانا: زودباش بریم گیم بزنیم
کوک: بزن بریم
کوک: پرنسس وحشی من چقد خوشگل شدی
هانا: یاااا پسر چقد جذابی ندزدنت
کوک: قبلا شاید ولی الان جرعت ندارن چون دیگه یه صاحب وحشی دارم
هانا: واقعا؟ کیع
کوک: میکم خنگ کیوت نگو نه
هانا: مرک......
که بابام و عمو وودوک اومدن یه ساعت قریون صدقه منو کوک رفتن بعدم کوک و عمو وودوک رفتن منم دست بابامو گرفتم رفتیم بیرون از اتاق انتظار
همه الان خوشحالن بجز منو کوک که باید خوشحال باشیم سوهیون اومد پیش منو کوک نشست وسط دوتامون
سوهیون: تگد سما خوسدل سدین(چقد شما خوشگل شدین)
کوک: تو تم خیلی جذاب شدی مستر کیم(خنده) خوشحالی که اخر سر ما باهم ازدواج کردیم
سوهیون: اره تیلی توسحالم(خیلی خوشحالم)
هانا: انقد گفتی ازدواج کنین ماهم به حرف تو گوش کردیم
سوهیون: عمو جونگ کوک خاله هانا مو اذیت تنی حودم حشابتو میلشم(خاله هانامو اذیت کنی حسابتو میرسم)
کوک: خداااا حرف زدنشو نگا، کیوت، تو به خاله هانات بگو منو اذیت نکنه(خنده)
سوهیون: خاله هانام تولو اذیت نمیتنه(تورو اذیت نمیکنه)
کوک: باشه باشه تسلیم(خنده)
بچه ها اومدن پیشمون
سوجون: سوهیون اینجایی؟ میدونی چقد دنبالت گشتم
هانا: اومد به کوک هشدار بده
یوهان: پس سوهیون به جا من به کوک هشدار داده
از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل خونه داخلش خیلی خوب بود
هانا: خب اتاق من کجاس؟
کوک: اتاقمون منظورته دیگه؟اگه اونه طبقه بالا اتاق اخری
هانا: اتاقاهم یکیه؟
کوک: بله بله پدر و مادر گرامیمون دستور دادن
هانا: آیششش از دست اینا
کوک: خب بیب شب عروسی چیکار میکنن؟
هانا: اگه اون مغز منحرفتو با اسید بشوری هیچکاری نمیکنن لباس عوض میکنن میخوابن
کوک: شوخی کردم
رفتیم طبقه بالا داخل اتاق دکوراسیون خوبی داش دقیقا سلیقه ی منو کوک بود لباس عوض کردم حال و حوصله ی حموم نداشتم ارایشمو پاک کردم روتینمو انجام دادم ولی کوک رف حموم منم بالشتو بغل کردم خوابیدم
صب با صدای یکی بلن شدم چشامو باز کردم دیدم کوکه
هانا: مردک بانی باز چته
کوک: پاشو اجوما الان جرمون میده
هانا: اول صبی چیکارمون داره
کوک: اول صبی؟ ساعت1
هانا: هوم واقعا(خواب الود)
کوک: هانا پاشو دیگه حوصلم سر رفته
هانا: ولم کن
کوک ویو
هرکاری کردم بلن نشد منم براید استایل بغلش کردم بردمش داخل روشویی اب زدم به صورتش که بیدار شد
هانا: میکشمت (حرص)
گذاشتمش زمین
کوک: زود بیا وگرنع اجوما جرت میده(همون خدمتکار که تو خونه کوک کار میکرد)
هانا: خدارو شکر اجوما اومده وگرنه همو میکشتیم
کوک: دقیقا
هانا ویو
کوک رف بیرون منم دست و صورتمو شستم لباس عوض کردم رفتم پایین
اجوما رو دیدم تو اشپزخونه پشتش بهم بود ندیدم رفتم از پشت بغلش کردم
که ترسید
هانا: اجوما منم نترس
اجوما: خدا بگم چیکارت نکنه ترسوندیم
هانا: گرسنمه
اجوما: برو به کوک بگو بیاد ناهار بخورین
هانا: باشه
رفتم داخل حال کوک پشتش بهم بود رفتم دم گوشش گفتم
هانا: کوک(داد)
کوک ترسید پرید هوا
کوک: کرم کردی(داد)
هانا: جدا؟ گمشو بریم ناهار بخوریم گرسنمه
کوک: کر شدم اصلا نمیشنوم چی میگی
هانا: میگم گمشو بریم غذا بخوریم(داد)
کوک: میشنوم میشنوم کرم کردی، بریم
بعد ناهار
هانا: زودباش بریم گیم بزنیم
کوک: بزن بریم
۱۵.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.