فراموشت نمیکنم!2. P.8
☆پارت ۸ فصل ۲☆
_ا.ت...انقدر لجباز نباش^خمار^
اب دهنمو قورت دادم...
+یع...یعنی... چیییی!
_تو از من متنفر نیستی!
+خب؟^ترس^
_فقط ازم ناراحتی
+خب که...
خواستم یه حرف کوتاه بزنم که لباشو گذاست رو لبام...بدجور شوک شده بودم...قلبم انقد تند میزد که حس میکردم خود تهیونگم میشنید.یکم به گذشته فکر کردم یه قطره اشک ریخت از چشمم و تهیونگو همراهی کردم...
[ویو تهیونگ]
همراهیم کرد...دستمو گذاشتم پشت سرشو خودمو بعش نزدیک کردمو اونم دستاشو به گردنم حلقه کرد...
بعد چند مین از هم جدا شدیم و بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن و هق هق کردن...
+درسته...هقق...من عاش..قتمممم ولی..نم..یتنونم ببخش...مت^هق هق کنان^
بیشتر به خودم فشردم و سرمو گذاشتم رو سرش و شروع کردم به لمس کردن پشتش تا اروم بشه و شروع کرد به غرغر کردن...
+اول... دخترونگیمو ازم گرفتی بعد باهام سرد شدی و افسردم کردی بعدشم رفتی با تمام دوستام رابطه داشتی و کمرمو شکستی بعدش به دوستام گفتی این قضیه رو و من ۲ ماه تموم از دست مسخره کردن بچه ها گریه کردمو مدرسه نرفتممممممم...همین الانشم دارم بخاطر تو قرص میخورم^همرو با هق هق گفت^
_اروم باش...من با هیچ دختری رابطه ی جنسی جز تو نداشتم و به خاطر مرگ پدربزرگم اون سال افسرده شدمو...
+من ازت توجیح نمیخواممممم^جیغ و داد و گریه^
دیدم حق داره... انقد زدم به پشتش و اون گریه کرد که خسته شد... بالاخره بعد یکی دوساعت نشسایم رو مبل براش اب و قرص سردرد بردم چون مطمئن بودم بعد این همه گریه سردرد داره... اب و قرصو خورد...
+ممنونم^بیحال^
_خالی شدی؟
+اوم..ببخشید
_نه.تو همرو راست گفتی...توجیح کردن من برات بار رو دوشه
+تهیونگ
_جونم
+حوصلم پوکید
_😐خب چیکار کنم؟ بکن.مت؟😈
+نه نهههه اصلا خیلیم حالم خوبه
خنده ای ریز کردم... خواست بلند شه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو پام
_کجا با این عجله خانوم؟
+الان داداش و زنداداش میان بدبخت میشیمااا
_خواهر شوهر
+وات؟
_میونگ خواهر شوهرته
+هوی هوی جلو نرو من قرار نی....
که یهو در باز شد و اون دوتا اومدن....
از رو پام بلند شد و نشست رو مبل
=هِلوووو😎
×اوفففففف
که بهو کوک اومد و منم دویدم و اونم دوید
[ویو ا.ت]
منو نیونگ فقط نگاه میکردیم
=تو داشتی با خواهرم چیکار میکردییییییییی؟؟؟؟؟هااااا...
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
بای
_ا.ت...انقدر لجباز نباش^خمار^
اب دهنمو قورت دادم...
+یع...یعنی... چیییی!
_تو از من متنفر نیستی!
+خب؟^ترس^
_فقط ازم ناراحتی
+خب که...
خواستم یه حرف کوتاه بزنم که لباشو گذاست رو لبام...بدجور شوک شده بودم...قلبم انقد تند میزد که حس میکردم خود تهیونگم میشنید.یکم به گذشته فکر کردم یه قطره اشک ریخت از چشمم و تهیونگو همراهی کردم...
[ویو تهیونگ]
همراهیم کرد...دستمو گذاشتم پشت سرشو خودمو بعش نزدیک کردمو اونم دستاشو به گردنم حلقه کرد...
بعد چند مین از هم جدا شدیم و بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن و هق هق کردن...
+درسته...هقق...من عاش..قتمممم ولی..نم..یتنونم ببخش...مت^هق هق کنان^
بیشتر به خودم فشردم و سرمو گذاشتم رو سرش و شروع کردم به لمس کردن پشتش تا اروم بشه و شروع کرد به غرغر کردن...
+اول... دخترونگیمو ازم گرفتی بعد باهام سرد شدی و افسردم کردی بعدشم رفتی با تمام دوستام رابطه داشتی و کمرمو شکستی بعدش به دوستام گفتی این قضیه رو و من ۲ ماه تموم از دست مسخره کردن بچه ها گریه کردمو مدرسه نرفتممممممم...همین الانشم دارم بخاطر تو قرص میخورم^همرو با هق هق گفت^
_اروم باش...من با هیچ دختری رابطه ی جنسی جز تو نداشتم و به خاطر مرگ پدربزرگم اون سال افسرده شدمو...
+من ازت توجیح نمیخواممممم^جیغ و داد و گریه^
دیدم حق داره... انقد زدم به پشتش و اون گریه کرد که خسته شد... بالاخره بعد یکی دوساعت نشسایم رو مبل براش اب و قرص سردرد بردم چون مطمئن بودم بعد این همه گریه سردرد داره... اب و قرصو خورد...
+ممنونم^بیحال^
_خالی شدی؟
+اوم..ببخشید
_نه.تو همرو راست گفتی...توجیح کردن من برات بار رو دوشه
+تهیونگ
_جونم
+حوصلم پوکید
_😐خب چیکار کنم؟ بکن.مت؟😈
+نه نهههه اصلا خیلیم حالم خوبه
خنده ای ریز کردم... خواست بلند شه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو پام
_کجا با این عجله خانوم؟
+الان داداش و زنداداش میان بدبخت میشیمااا
_خواهر شوهر
+وات؟
_میونگ خواهر شوهرته
+هوی هوی جلو نرو من قرار نی....
که یهو در باز شد و اون دوتا اومدن....
از رو پام بلند شد و نشست رو مبل
=هِلوووو😎
×اوفففففف
که بهو کوک اومد و منم دویدم و اونم دوید
[ویو ا.ت]
منو نیونگ فقط نگاه میکردیم
=تو داشتی با خواهرم چیکار میکردییییییییی؟؟؟؟؟هااااا...
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
بای
۵.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.