وقت نواختن ویالون..(𝕡𝕒𝕣𝕥 𝟞)
+حالا میشه بدزدمت؟(بعد دستاش رو دور کمرش حلقه میکنه و با سرعت به سمت جلو پرواز میکنه و بال های روزیتا ناپدید میشه)
_جیغغغغغغغغغغغ!
.
جونگکوک با حس کردن اینکه شوگا نزدیکشه موهاش خاکستری، طوسی شد، از ریشه رنگ موهاش تغییر کرد، دختر رو بیشتر داخل بغلش گرفت، روزیتا با اینکه در پنج دقیقه ی قبل جیغ میکشید داخل خواب ناز بود، جونگکوک لعنتی زیر لب گفت و با سرعت به سمت پایین پرواز کرد، روزیتا رو بیشتر چسبید، با رد شدن نیزه ی سفید رنگ تیزی از وسط بال های مشکی رنگش ناله ای از روی درد سر داد و به سمت زمین کَجَکی پرواز کرد و خودش رو به زمین کوببد، کم کم آفتاب داشت نمایان میشد و ترسش بیشتر اگه آفتاب میومد جونگکوک می سوخت.
_سلام کوکی!(با حالت مسخره)
جونگکوک چشمش به درخت کاج بزرگ خورد که شوگا با بال های مشکی طوسی ازش آویزون شده بود، با انداختن وزن بیشترش درخت کج شد و به سمت زمین اومد، در همین حال جونگکوک روزیتا رو داخل بال هاش قایم کرد.
_میبیم که داری با یه انسان پرواز میکنی، فکر نمی کردم که بخشیدیشون؟!
+من هر کاری بخوام بکنم انجام میدم، به تو ربطی نداره، مگه نه برادر؟
_اوههههههه خیلی وقت بود که منو برادر صدا نکرده بودی، مگه قرار نبود دیگه باهم حرف نزنیم؟!(با خنده ی لثه ای)
شوگا اومد نزدیک جونگکوک و با نیزه ی داخل دستش به لباسش اشاره کرد:
_حتی داری لباس هاشون هم می پوشی......خنده دار نیست؟
+فکر نمی کردم که هنوز بهم فکر میکنی، مگه آخرین بار منو داخل جنگ پیش آدما ول نکردی؟(بلند میشه)
روزیتا رو هنوز داخل بال هاش داشت و مواظب بود دست شوگا بهش نرسه.
_بیا بکشیمش اون طوری مساوی می مونیم.
+آمممم فکر نکنم، مساوی؟!منظورت چیه.......(چشماش کاسه ای میشه و می خنده)....آها از این لحاظ مساوی باشیم، تو بال هامو زخمی کردی و الان می خوای این دختر بی گناه رو بکشم؟!
با گفتن آخرین کلمه دستاش رو گذاشت روی دهنش، شوگا خنده ی تمسخرآمیزی زد و با چشمای تیز برگشت سمتش...
_پس بی گناه؟! نکنه.......هییییییییییی.....می خوای ملکه ات بشه تا به قدرت برسی.(با خنده ی دندون نما)
+شاید...(با خنده ی خرگوشی)
_من نمی زارم!!!(با گفتن حرفش بال هاشو باز کرد و با یه تکون محکم بهشون فشار هوا رو بالا برد و جونگکوک رو پرت کرد سمت یکی از درخت ها و اون خورد به تنه ی درخت)
_جیغغغغغغغغغغغ!
.
جونگکوک با حس کردن اینکه شوگا نزدیکشه موهاش خاکستری، طوسی شد، از ریشه رنگ موهاش تغییر کرد، دختر رو بیشتر داخل بغلش گرفت، روزیتا با اینکه در پنج دقیقه ی قبل جیغ میکشید داخل خواب ناز بود، جونگکوک لعنتی زیر لب گفت و با سرعت به سمت پایین پرواز کرد، روزیتا رو بیشتر چسبید، با رد شدن نیزه ی سفید رنگ تیزی از وسط بال های مشکی رنگش ناله ای از روی درد سر داد و به سمت زمین کَجَکی پرواز کرد و خودش رو به زمین کوببد، کم کم آفتاب داشت نمایان میشد و ترسش بیشتر اگه آفتاب میومد جونگکوک می سوخت.
_سلام کوکی!(با حالت مسخره)
جونگکوک چشمش به درخت کاج بزرگ خورد که شوگا با بال های مشکی طوسی ازش آویزون شده بود، با انداختن وزن بیشترش درخت کج شد و به سمت زمین اومد، در همین حال جونگکوک روزیتا رو داخل بال هاش قایم کرد.
_میبیم که داری با یه انسان پرواز میکنی، فکر نمی کردم که بخشیدیشون؟!
+من هر کاری بخوام بکنم انجام میدم، به تو ربطی نداره، مگه نه برادر؟
_اوههههههه خیلی وقت بود که منو برادر صدا نکرده بودی، مگه قرار نبود دیگه باهم حرف نزنیم؟!(با خنده ی لثه ای)
شوگا اومد نزدیک جونگکوک و با نیزه ی داخل دستش به لباسش اشاره کرد:
_حتی داری لباس هاشون هم می پوشی......خنده دار نیست؟
+فکر نمی کردم که هنوز بهم فکر میکنی، مگه آخرین بار منو داخل جنگ پیش آدما ول نکردی؟(بلند میشه)
روزیتا رو هنوز داخل بال هاش داشت و مواظب بود دست شوگا بهش نرسه.
_بیا بکشیمش اون طوری مساوی می مونیم.
+آمممم فکر نکنم، مساوی؟!منظورت چیه.......(چشماش کاسه ای میشه و می خنده)....آها از این لحاظ مساوی باشیم، تو بال هامو زخمی کردی و الان می خوای این دختر بی گناه رو بکشم؟!
با گفتن آخرین کلمه دستاش رو گذاشت روی دهنش، شوگا خنده ی تمسخرآمیزی زد و با چشمای تیز برگشت سمتش...
_پس بی گناه؟! نکنه.......هییییییییییی.....می خوای ملکه ات بشه تا به قدرت برسی.(با خنده ی دندون نما)
+شاید...(با خنده ی خرگوشی)
_من نمی زارم!!!(با گفتن حرفش بال هاشو باز کرد و با یه تکون محکم بهشون فشار هوا رو بالا برد و جونگکوک رو پرت کرد سمت یکی از درخت ها و اون خورد به تنه ی درخت)
۹.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.