پارت۳۲فیک:جرقه عشق
بعد از ۴۵دقیقه:
بلاخره ماشین وایساد.کوک اول پیاده شدوبعد هم من پشت سرش پیاده شدم وبادیگاردا هم اطرافمون وایسادن.
همین که نگاهمو چرخوندم دیدم کوک منو همون جایی آورد که از پشت شیشه به لباس عروسی که خیلی ازش خوشم میومد،زل زده بودم.به کوک نگاه کردم وگفتم:
_کوک؟
+جانم
_تویادت مونده؟
+خخخخخخخخ البته که یادمه،مگه میشه عشقم از چیزی خوشش بیاد ومن بیخیال باشم.من اون روز فهمیدم از اون لباس عروس خیلی خوشت اومده،برا همین صب کردم تا موقعش برسه
_واییییییی عشقممم خییییییلی ممنونم ازت
+خواهش میکنم عمرم،بیا باهمبریم داخل
_باش
همراه کوک وارد شدیم،کلی لباس عروس دور وبرمون بود،هی نگاهمو چرخوندم ولی اون لباس عروسی رو ندیدم ،میخاستم به کوک بگم که اون نیس ،که یه خانمی که فروشنده اون لباس های عروسی بود اومد طرفمون وگف:
÷سلام آقای جونگ کوک
+سلام
÷این خانم زیبا هم حتما نامزدتونن
+بله
÷سلام عزیزم
_سلام
÷خوب شما همراه من بیاین تا لباس عروس رو پروف کنی
_اخه اون لباسیو که میخاستم نیس
÷شما نگران نباشین خانم اون لباس رو آقای جونگ کوک خیلی وقته که بهمون گفته برا شما نگه داریم،اون لباس الان حاضره تا شما برین بپوشین
به سمت کوک برگشتم وگفتم:
_تو اون لباس رو..
نذاش حرفمو تموم کنم وزود گف:
+آره عشقم من اون لباس رو همون روز که فهمیدم خوشت اومد،زنگ زدم وگفتم برات نگهش دارن
_واییییییی کوک تو همیشه منو غافلگیر میکنی
+خخخخخخخخخ من همینم دیگه خانمم،حالا برو بپوش خیلی دلم میخاد تو اون لباس ببینمت
_چشم حتما
رفتم واون خانم ،لباس عروس رو آورد وداد بهم،خیلی زیبا بود.گرفتمش ورفتم اتاق پروف.اول به لباس عروس خیره شدم،از بچگی همش خواب چنین روزیو میدیدم،خیلی خوشحال بودم،فقط کاش مامان وبابام هم بودن.اشک تو چشمام جمع شد ولی اجازه ندادم سرازیر بشن وزود دماغمو بالا کشیدم ویکم خندیدم تا حالم بهتر بشه وبعد هم لباسمو دراوردم ولباس رو پوشیدم........
+بیرون اتاق بودم ودل تو دلم نبود،خیلی دوس داشتم ات رو تو اون لباس ببینم حتما میدونم که خیلی بهش میاد،میتونم تصور کنم که چقدر زیبا میشه تو اون لباس.پشتم به اتاق پروف بود وداشتم فکر میکردم که با صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم و برگشتم وات رو با لباس عروس که عین فرشته ها شده بود رو دیدم
+وایییییییییییی چقدررررررر بهت میادددد عشقم😍😍خیلیییییییییییییی خواستنی شدیییی
_خخخخخخ ممنونم عشقم
جلوتر رفتم و روبه روی ات وایسادم وبعد لبام رو نزدیک صورتش کردم وپیشونیش رو بوسیدم،که ناگهان اشکاش سرازیر شد
+هییییی خانمی نبینم گریه کنی،تو همچین روزی
_نه فقط اشک خوشحالیه
+خخخخخ منم الان خیلی خوشحالم پس میخای منم زار بزنم؟
_خخخخخخخخخ نخیر
+پس اشکاتو پاک کن،دوس ندارم گریتو ببینم
_چشم
+آفرین عشقم
بعد من رفتم اتاق ولباس رو دراوردم وبعد پول لباس رو کوک پرداخت کردو بعد از اینکه پروف لباس من تموم شد،رفتیم وسوار ماشین شدیم تا بریم وکوک برا خودش کت وشلوار انتخاب کنه.............
.
.
.خیلی ممنونم به خاطر همایت هاتون💋💋💋💋💋💋
میدونم خیلی دیر شده بازم ببخشید،یه مشکلی برا این اکانتم پیش اومده بود برا همین دیر شد.لطفا بازم حمایت کنید از فیک.شرط پارت بعدی ۱۶لایک،برسونید تا بزارم😘😘😘😘😘😘
بلاخره ماشین وایساد.کوک اول پیاده شدوبعد هم من پشت سرش پیاده شدم وبادیگاردا هم اطرافمون وایسادن.
همین که نگاهمو چرخوندم دیدم کوک منو همون جایی آورد که از پشت شیشه به لباس عروسی که خیلی ازش خوشم میومد،زل زده بودم.به کوک نگاه کردم وگفتم:
_کوک؟
+جانم
_تویادت مونده؟
+خخخخخخخخ البته که یادمه،مگه میشه عشقم از چیزی خوشش بیاد ومن بیخیال باشم.من اون روز فهمیدم از اون لباس عروس خیلی خوشت اومده،برا همین صب کردم تا موقعش برسه
_واییییییی عشقممم خییییییلی ممنونم ازت
+خواهش میکنم عمرم،بیا باهمبریم داخل
_باش
همراه کوک وارد شدیم،کلی لباس عروس دور وبرمون بود،هی نگاهمو چرخوندم ولی اون لباس عروسی رو ندیدم ،میخاستم به کوک بگم که اون نیس ،که یه خانمی که فروشنده اون لباس های عروسی بود اومد طرفمون وگف:
÷سلام آقای جونگ کوک
+سلام
÷این خانم زیبا هم حتما نامزدتونن
+بله
÷سلام عزیزم
_سلام
÷خوب شما همراه من بیاین تا لباس عروس رو پروف کنی
_اخه اون لباسیو که میخاستم نیس
÷شما نگران نباشین خانم اون لباس رو آقای جونگ کوک خیلی وقته که بهمون گفته برا شما نگه داریم،اون لباس الان حاضره تا شما برین بپوشین
به سمت کوک برگشتم وگفتم:
_تو اون لباس رو..
نذاش حرفمو تموم کنم وزود گف:
+آره عشقم من اون لباس رو همون روز که فهمیدم خوشت اومد،زنگ زدم وگفتم برات نگهش دارن
_واییییییی کوک تو همیشه منو غافلگیر میکنی
+خخخخخخخخخ من همینم دیگه خانمم،حالا برو بپوش خیلی دلم میخاد تو اون لباس ببینمت
_چشم حتما
رفتم واون خانم ،لباس عروس رو آورد وداد بهم،خیلی زیبا بود.گرفتمش ورفتم اتاق پروف.اول به لباس عروس خیره شدم،از بچگی همش خواب چنین روزیو میدیدم،خیلی خوشحال بودم،فقط کاش مامان وبابام هم بودن.اشک تو چشمام جمع شد ولی اجازه ندادم سرازیر بشن وزود دماغمو بالا کشیدم ویکم خندیدم تا حالم بهتر بشه وبعد هم لباسمو دراوردم ولباس رو پوشیدم........
+بیرون اتاق بودم ودل تو دلم نبود،خیلی دوس داشتم ات رو تو اون لباس ببینم حتما میدونم که خیلی بهش میاد،میتونم تصور کنم که چقدر زیبا میشه تو اون لباس.پشتم به اتاق پروف بود وداشتم فکر میکردم که با صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم و برگشتم وات رو با لباس عروس که عین فرشته ها شده بود رو دیدم
+وایییییییییییی چقدررررررر بهت میادددد عشقم😍😍خیلیییییییییییییی خواستنی شدیییی
_خخخخخخ ممنونم عشقم
جلوتر رفتم و روبه روی ات وایسادم وبعد لبام رو نزدیک صورتش کردم وپیشونیش رو بوسیدم،که ناگهان اشکاش سرازیر شد
+هییییی خانمی نبینم گریه کنی،تو همچین روزی
_نه فقط اشک خوشحالیه
+خخخخخ منم الان خیلی خوشحالم پس میخای منم زار بزنم؟
_خخخخخخخخخ نخیر
+پس اشکاتو پاک کن،دوس ندارم گریتو ببینم
_چشم
+آفرین عشقم
بعد من رفتم اتاق ولباس رو دراوردم وبعد پول لباس رو کوک پرداخت کردو بعد از اینکه پروف لباس من تموم شد،رفتیم وسوار ماشین شدیم تا بریم وکوک برا خودش کت وشلوار انتخاب کنه.............
.
.
.خیلی ممنونم به خاطر همایت هاتون💋💋💋💋💋💋
میدونم خیلی دیر شده بازم ببخشید،یه مشکلی برا این اکانتم پیش اومده بود برا همین دیر شد.لطفا بازم حمایت کنید از فیک.شرط پارت بعدی ۱۶لایک،برسونید تا بزارم😘😘😘😘😘😘
۳.۶k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.